دلا! رازی در آن چشمان گیرا بود، فهمیدی؟
چه سودایی در آن لحظه در آنها بود؟ فهمیدی؟

ترحّم بود، یا اینکه گلایه بود؟ یا شاید.
نمی دانم، ولی سرشار معنا بود، فهمیدی؟

من از خجلت به واقع جوی آبی گشته و او خود
چو سروی رسته با آن قدّ و بالا بود، فهمیدی؟

سرک گویی کشیده با ملائک همنوا گردد
و یا خود پیک عالم های بالا بود، فهمیدی؟

اگر با من نبودش هیچ میلی، پس چرا ظرف_
مرا بشکست لیلی؟» این که گویا بود، فهمیدی؟

خدا را شکر از آن چاه حسد رستی، ولی این بار
حسابت با سیه چال زلیخا بود، فهمیدی؟

جوانی کرده ای آری، جوانی چون نورزیدی
وگرنه گنج دلخواهت همینجا بود، فهمیدی؟

پناه خستگی ها بود و دام دلخوشی ها مان
سرای مهربانی بود و زیبا بود، فهمیدی؟

چنان شبهای تهران با زرافشان بُرج میلادش
پر از نور امید و عشق و رؤیا بود، فهمیدی؟

نشستی گریه گردی، گریه کردی تا بفهمی که
سلامی راز حلّ این معمّا بود، فهمیدی؟

همه نام خدا بود و هوس را راه در آن نه
چرا؟چون دست مولا(ع) بر سر ما بود، فهمیدی؟

بگیر از نهر عمرت ماهی کام جوانی را
نشاید در مسیر نور تنها بود، فهمیدی؟!



تابلوی پاکدامن (یوسف پیامبر) اثر استاد فرشچیان


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها