حقیقت روشن:



چه جهانی ست -خدایا!- همه شور و همه شر؟

اینچنین بوده مگر عاقبت حال بشر؟


تا به کی غائله و فتنه و آشوب خسان؟

تا به کی کهنگی و غفلت و حیرت آخر؟


دیگر اینک شده وقتش، برسان طوفانی

تا درخت ستم از ریشه کند همچو تبر


اینک از جادّه پیداست غباریّ و دلم

می‌دهد زآمدن فارس منصور(عج) خبر


اینک این فجر هویدا شده از سمت افق

طی شود شام و دمد صبح و شود وقت سحر


چون که شد فجر، دگر وقت فرج نزدیک است

فقط این تسمیه مانده ست به تکبیر ظفر


گل بهمن چو شکوفا بشود، فاصله‌ای

نیست تا جلوۀ زیبا گل نرگس(س) دیگر.

آشنایی با افسانه ی سیمرغ


قاف تا قاف گرفته ست صفیر سیمرغ

همه آفاق به اشراق پیام خاور


نگران چیستی از سوختن بال و پری؟

پر سیمرغ درافتاده به آتش دیگر!




چه جهانی ست -خدایا!- همه شور و همه شر؟

اینچنین بوده مگر عاقبت حال بشر؟


تا به کی غائله و فتنه و آشوب خسان؟

تا به کی کهنگی و غفلت و حیرت آخر؟


دیگر اینک شده وقتش، برسان طوفانی

تا درخت ستم از ریشه کند همچو تبر


اینک از جادّه پیداست غباریّ و دلم

می‌دهد زآمدن فارس منصور(عج) خبر


اینک این فجر هویدا شده از سمت افق

طی شود شام و دمد صبح و شود وقت سحر


چون که شد فجر، دگر وقت فرج نزدیک است

فقط این تسمیه مانده ست به تکبیر ظفر


گل بهمن چو شکوفا بشود، فاصله‌ای

نیست تا جلوۀ زیبا گل نرگس(س) دیگر.

آشنایی با افسانه ی سیمرغ


قاف تا قاف گرفته ست صفیر سیمرغ

همه آفاق به اشراق پیام خاور


نگران چیستی از سوختن بال و پری؟

پر سیمرغ درافتاده به آتش دیگر!




سوار تاکسی بودم و به گفتگوی مجری برنامۀ رادیویی با کارشناس مهمان گوش می‌دادم که دربارۀ آثار و فواید خوشبینی و داشتن نگاه مثبت در زندگی صحبت می‌کردند. کارشناس در انتهای بحث، سمت سخن را به جملۀ معروف حضرت زینب(س) کشاند که بعد از واقعۀ کربلا دربارۀ تمام آن حوادثی که در آن مدّت بر سرشان آمده بود، در یک عبارت کوتاه فرموده بودند: ما رأیت إلّا جمیلاً» جز زیبایی چیزی ندیدم؛ و چنین تفسیر کرد که: بیایید مانند حضرت زینب(س) دنیا را زیبا ببینیم! اینکه دنیا را زیبا ببینیم، در جای خود بحث درستی است؛ امّا آیا منظور حضرت زینب(س) از این سخن نیز صرفاً مثبت‌اندیشی و زیبانگری است و الگویی که ما باید از آن برگیریم در این مورد خلاصه می‌شود، یا منظور اظهار رضایت از انجام وظیفه یا حتّی بیشتر و بالاتر از آن است؟ اگر بنا بر زیبایی‌نگری صرف بود، اصلاً چه قیام و اعتراضی در برابر حکومت یزید صورت می‌گرفت که بخواهد به آن حوادث نیز منجر شود؟ یا قبل از آن چه مقاومتی در مقابل اصحاب سقیفه از سوی حضرت زهرا(س) پدید می‌آمد که به جریانات منتهی به شهادت ایشان بینجامد؟
چنین تفسیرهایی -که ان شاءالله ناآگاهانه بوده- اگر در سطح وسیع و در بلندمدّت در جامعۀ ما جا باز کنند، نگران‌کننده بوده و موجب انحراف از مسیر واقعی اهل بیت (ع) می‌گردند. آنگاه دیگر درد و درمان از هم بازشناخته نمی‌شوند تا بخواهیم دردها را درمان هم بکنیم!


شاعرانی که مثل بنده حقیر هنوز کتاب به چاپ نرسانده‌اند، پیوسته از چپ و راست توسط دوستان دلسوزشان توصیه می‌شوند که از انتشار اشعارشان در فضای مجازی جداً پرهیز کنند تا مبادا مورد عنایت سارقان باهوش و باادب قرار گیرند و عمدتاً نیز به این توصیه‌ها گوش نمی‌کنند! من از ابتدا علی‌رغم تمام مخاطرات امنیتی احتمالی، با نام، عکس و مشخصات پروفایل واقعی خودم در فضای مجازی فعالیت کرده‌ام و از آنهایی نیستم که به اسم احتیاط در برابر عده اندکی سارق اینترنتی، روی خوش خود را از دوستان "سایبری" خودم دریغ کنم؛ اما عرصه دیگر برای سارقان مذکور فراهم است که تنها خودشان در آن فعالند و در بین دوستان خوب مستتر نیستند. از این رو در آن مورد احتیاط به کار می‌گیرم و دیگران را هم به احتیاط در آن توصیه می‌کنم. آن عرصه، عرصه فراخوان‌های رنگارنگ ادبی است. فراخوان‌های نامطمئنی که ویژگی همیشگی‌شان متقاضیان بالاست و گزینش کم و داوری‌های بی‌حساب و کتاب. تنها راه اطمینان از مصون ماندن در برابر سرقت ادبی در اینگونه فراخوان‌ها، راحتی خاطر از این حداقل است که اگر هم جزء برگزیدگان جشنواره نشدی، دستکم بالای سن رفته و شعرت را قرائت خواهی کرد و آن پایین کسی را خواهی داشت که فیلمت را بگیرد و برای خودت ارسال کند. در غیر اینصورت، ارسال بی‌حساب بهترین اشعار در موضوعات سفارشی یا آزاد به چنین جشنواره‌هایی، چه معنایی خواهد داشت؟
شما را نمی‌دانم، ولی ما به عنوان نمونه چند سالی است پی در پی برای جشنواره منطقه‌ای شعر رضوی اثر می‌فرستیم؛ اما در حالی‌که هر بار تعداد کثیری از آثار اکثراً ضعیف و به ندرت قوی توفیق قرائت یافته و حتی جزء آثار برگزیده نهایی مورد تقدیر قرار می‌گیرند، هیچکدام از آثار ارسالی از شهرستان ما برای قرائت دعوت نمی‌شوند و چند سالی است این سؤال ما از مسئولین امر بی‌پاسخ مانده است که: اگر گزینش سختگیرانه‌ای در کار نیست و همه دعوتند، پس چرا ما محرومیم و اگر محرومیت ما به خاطر سختگیری در گزینش است، پس چرا عمده آثار دعوت‌شدگان ضعیف و سخیفند؟؟ با وجود چنین ناداوری‌هایی، آثار ارسالی به جشنواره "سربرگ" که برگزیده‌ای از همه آثار ارسالی از همه انجمن‌های ادبی در همه شهرستان‌های کشور را در قالب آثار منتخب استانی چاپ خواهد کرد (یعنی از هر چندهزار شاعر یک شعر و آنان هم قاعدتاً شناخته‌شدگان و صاحب‌کتابان)، نهایتاً به کجا خواهند رفت؟!
شما را نمی‌دانم، ولی من تا اطلاع ثانوی خوشبین نیستم.


آقای بطحایی وزیر آموزش و پرورش از جمله وزرای خوب دولت کنونی است. از جمله اقدامات قابل تقدیر او، اهتمام همه‌جانبه به اجرای سند تحوّل بنیادین اموزش و پرورش است. از اهداف دیرین این سند، حذف غول کنکور است که البتّه بناست به تدریج صورت گیرد؛ ولی در طول مدّتی که بر سر آموزش و پرورش و آموزش عالی کشور آوار شده بود، فرصت خوبی برای مؤسّسات فرصت‌طلب فراهم کرده بود تا از اضطراب و استرس بالای دانش‌آموزان پشت‌کنکوری به‌ویژه دختران سوءاستفاده کنند و چه پول‌های هنگفتی که از این راه به جیب نزنند. حالا که کنکور در حال حذف شدن است، این مؤسّسات به کتاب‌های درسی چنگ انداخته‌اند.
سابق بر این کتاب‌هایی با نام عمومی معلومات یا راهنما برای استفادۀ دانش‌آموزان و معلّمان وجود داشت که آنها نیز مورد تأیید اهل فن نبود. ما معلّمی داشتیم که همواره از اصطلاح "گمراه‌کننده" برای راهنما استفاده می‌کرد! اکنون که این مؤسّسات رنگارنگ عمدتاً غیراستاندارد و بعضاً غیرمجاز به قافلۀ گمراه‌کنندگان پیشین پیوسته‌اند، معلوم است که نتیجه عبارت از چه فاجعه‌ای خواهد بود. پیشتر، صحبت فقط بر سر تنبل بارآوردن دانش‌آموزان بود؛ اکنون عموم این محصولات، تولیداتی تجاری هستند که به صورت فلّه‌ای و با هدف کسب سود روانۀ بازار شده‌اند و از همان اندک اعتبار پیشین هم برخوردار نبوده و آکنده از اشتباهات فاحش علمی‌اند که حقیقتاً جان را به درد می‌آورد. نمونه‌هایی تصادفی از جفنگیّات این مافیای مست بی‌وجدان را در حوزۀ تخصّصی ما ببینید تا حساب کار در دیگر حوزه‌ها نیز دستتان بیاید:
  • در جایی نوشته: اسکندر می‌خواست دین مسیحیّت را در ایران ترویج دهد.
بین وفات اسکندر تا میلاد مسیح(ع) و بین میلاد مسیح(ع) تا رسمی شدن دین مسیحیّت در قلمرو امپراتوری روم، هرکدام بیش از 300 سال فاصله بوده است. اسکندر چطور می‌خواست از 600 سال پیش دین مسیحیّت را در ایران رواج دهد؟!
  • در جایی در ذکر نام ادیان دورۀ اشکانی نوشته است: زرتشتی، بودایی، یهودی، مسیحی و اسلام.
وقتی دین اسلام 500 سال پس از اشکانیان وارد ایران شده و اصلاً کلّ کتاب در مورد تاریخ ایران و جهان باستان پیش از ظهور اسلام است، چطور می‌توان از اسلام به عنوان یکی از  ادیان دورۀ اشکانی یاد کرد؟!
  • در جایی دیگر در ذکر شرح حال امام هادی(ع) از احوالات خلیفه هادی عبّاسی نوشته است.
من در این مورد حرفی ندارم.
  • در جایی دیگر در بیان اینکه چرا آل بویه با وجود تسلّطشان بر بغداد، اصل خلافت عبّاسی را از بین نبردند؟، از یک طرف نوشته است: چون خلافت عبّاسی در آن زمان ضعیف بود و خطری از جانب آنان آل بویه را تهدید نمی‌کرد، و از طرف دیگر نوشته است: چون این کار باعث واکنش عمومی اهل سنّت بر علیه آل بویه می‌شد.
بالاخره خلافت عبّاسی ضعیف بود یا قوی بود؟ اگر ضعیف بود، چه پایگاهی در میان اهل سنّت داشت که واکنش آنها را برانگیزد و اگر قوی بود، چطور خطری از جانب انان آل بویه را تهدید نمی‌کرد؟! مگر همین واکنش عمومی خطر محسوب نمی‌شود؟!!
  • و موارد فراوان دیگر.
تنها مؤسّسۀ کمک‌آموزشی مورد تأیید آموزش و پرورش که به حکم "مشک آن است که ببوید" هیچ‌گونه تبلیغاتی هم برای خود نمی‌کند، مؤسّسۀ "مرآت" است. مابقی هیچکدام استاندارد نیستند و تاجرپیشه‌اند. نمونه‌هایی از تحرّکات بخشی از این مؤسّسات تقلّبی علیه نظام رسمی تعلیم و تربیت کشور را در قالب اعمال فشار به وزیر مربوطه از طریق نمایندگان مجلس در ماه‌های اخیر مشاهده کردیم که البتّه با شکست مواجه شد؛ امّا تا گم و گور شدن نهایی آنان، مقاومت باید ادامه داشته باشد.


قبلاً در

مطلبی، تفاوت ولایت‌پذیری از سر اعتقاد قلبی را که پیشتر با دلایل عقلی اثبات شده باشد، با احترام ناشی از ترس به ساحت "شخص اوّل مملکت" توضیح داده بودم؛ امّا در کنار ترس، همواره عامل دیگری نیز که همانا "طمع" باشد، وجود دارد که در ما را در مقام ابراز این ولایت‌پذیری دچار اشکال کرده و به مرزهای چاپلوسی و مجیزگویی می‌رساند. شخص ولیّ فقیه از این‌گونه موارد که تشخیص مصادیقش نیز سخت نیست، به شدّت بیزار بوده و بارها اعلام انزجار کرده‌اند؛ ولی آن گروه از ولایتمداران عاری از تشخیص و هنر، این اعلام برائت و انزجار را به حساب شکسته‌نفسی ایشان گذاشته و بی‌توجّه به خطری که از این مجرا عاید نظام و انقلاب اسلامی می‌شود، همچنان به روش غلط خود ادامه داده‌اند. فی‌المثل با مشاهدۀ نیتی امام‌‌ای از برگزاری جشن تولّد برای‌شان و دستور به جمع کردن بساط این مراسم برای همیشه، سال‌های بعد آمده‌اند و برای سالروز تبعید ایشان به جیرفت شب شعر گذاشته‌اند! برگزاری همایش تشریح ابعاد شخصیّتی و عملکرد مدیریّتی ایشان -مانند آنچه که در سال‌های اخیر در تبریز برگزار شد- اشکالی ندارد، ولی محور قرار دادن شخص ولیّ فقیه به جای مقام ولایت فقیه در بزرگداشت‌ها و تجلیل‌های اینچنینی، نهایتاً نظام ما را نیز نزد افکار عمومی جهان تا حدّ نظام واتیکان تنزّل می‌دهد.

نمونه‌ای از این اشتباهات را در سایت "جام نیوز" مشاهده کردم که متعلّق بود به ماجرای رباعی شاعر جوان و توانای انقلابی جناب اقای

میلاد عرفان‌پور که در دیدار رهبری با خانوادۀ یکی از شهیدان مدافع حرم، ایشان را با مشاهدۀ آن شعر که زیر عکس شهید نوشته شده بود، به گریه انداخته و نام شاعر این شعر را جویا شده بودند:

ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند

از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند

ما مدّعیان صف اوّل بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند».

اصطلاح صف اوّل از این زمان به بعد بود که در ادبیّات انقلابی کشور جا باز کرد و به دنبال خود، ماجرای

شعرخوانی عید فطر حاج میثم مطیعی را نیز پدید آورد که با اعلام امام که "من نیز صف اوّلی‌ام"، غائله‌ای که می‌رفت به دستاویز غیرانقلابیان برای کوبیدن جوانان انقلابی تبدیل شود، رنگ و بویی دیگر به خود گرفت. امّا شاعر دیگری در جوابیّۀ رباعی پیش‌گفته، غزل کوتاهی با یک_دو ایراد کوچک وزنی سرود که اثری از ولایت‌پذیری اعتقادی عقلانی در آن نبوده و به نظر می‌رسید از سر شتاب و عجله بوده است. حال بدون خرده‌گیری خاصّی بر شاعر این جوابیّه (آقای علی سلطانی‌وش) که به هرحال انقلابی هستند و نیّت‌شان خیر بوده، شیوۀ انعکاس این جوابیّه در سایت خبری گفته شده، طوری بوده که انگار -زبانم لال- میلاد عرفانپور اشتباه کرده و رهبری را به گریه انداخته (به چه حقّی؟)، پس این هم جوابش! شعر یاد شده را می‌توانید در زیر مشاهده کنید (نکتۀ انحرافی قضیه کجاست؟ آری! عبارت "آقای جهان" که هرگز جایی در ادبیّات انقلاب و نظام اسلامی ندارد و نخواهد داشت) :


ان شاءالله همگی از ولایمداران واقعی باشیم و بمانیم.

آمین



نسب موسی(ع): موسی بن عمران بن قاهث بن لاوی بن یعقوب(ع). پیش از فتح مصر به دست کمبوجیه، 26 سلسله فراعنه به مصر حکومت کردند. معنای فرعون: 1- "فآه" حرف تعریف + "رآء" به معنی خورشید. 2- "ادرو" لفظ قبطی به معنی پادشاه. 3- "فارا" به معنی قصر + "آوه" به معنی عالی (قصرعالی یا دربار که مجازاً بر خود پادشاهان اطلاق شده). در زبان اروپایی "فارااوه" تلفّظ می‌شود. 4- "فارع" به معنی حاکم یا کاهن + "اون" نام شهری از شهرهای مصر. چون کاهن یا حاکم شهر اون بر تمام مصر حکومت یافت، او و فرزندانش و بعدها تمام پادشاهان مصر را فرعون نامیدند. "فوتی فارع" پدرزن یوسف(ع) و کاهن اون بوده است. از میان معانی یاد شده، معنی سوّم صحیح‌تر به نظر می‌رسد؛ چنانکه امروزه نیز در میان ما اطلاق عناوینی چون حضرت، مقام، منزل و. برای مردان و ن محترم به جای اسم خودشان مرسوم است. فراعنۀ معروف: 1- ریان بن ولید ([آ]پوفیس) از سلسلۀ 15 از خانوادۀ هیکسس‌ها معاصر یوسف(ع). 2- قابوس بن مصعب (خیان، رامسس یا رعمسیس دوّم، به یونانی سوس‌تر) نفر سوّم از سلسلۀ 19. 3- ولید بن مصعب (منفلیفی یا منفتاه) 1491 پ.م. آسیه محرّف اسنات است که از نسل فرعون زمان یوسف(ع) بوده که به نقل مشهور عبارت از آمن‌هوتپ چهارم بوده که نام خود را بعد از گروش به یکتاپرستی به آخن‌آتون تغییر داد. اختلاف در نام عربی و مصری برخی از این شخصیّت‌ها، ممکن است به خاطر ترجمه شدن نام آنها به عربی بوده باشد. حزقیل نیز عبارت از مؤمن آل فرعون بوده که همان نجّار سازندۀ صندوق برای مادر موسی(ع) یا برادرزاده یا خزانه‌دار فرعون یا شوهر ماشطۀ دختر فرعون بوده است. (خزائلی). بلایای ده‌گانه‌ای که بر فرعونیان نازل شد، شامل: 1- خون شدن آب، 2- وزغ، 3- پشه، 4- مگس، 5- طاعون، 6- طوفان، 7- دمل، 8- ملخ، 9- ظلمت، 10- مرگ ناگهانی نخست‌زادۀ فرعون. (خزائلی). نام قارون در تورات به صورت قورح آمده است. کورا نیز صورت دیگری از آن است. قورح به معنی کدو است که شاید با "قیرا"ی ترکی هم‌ریشه باشد. قارون پسر یعار از خانوادۀ لاویان مخالف هارون و از وزرا و مشاورین فرعون بود که به ریاست 250 نفر بر هارون می‌شورد. کلید خزانه‌هایش بار 300 شتر بوده و معروف است که زوجه‌اش او را علیه موسی(ع) شورانده است. (خزائلی). شامری (سامری) نیز از نسل شمرون بن یشاکر فرزند چهارم یعقوب(ع) بوده. برخی شمرون بن یساکار را نام اصلی خود سامری گفته‌اند. نام سامری منسوب است به سامره که در اصطلاح یهود و مسیح به معنی مرتد است. سامر در عربی به معنی قصّه‌گو است. سمائیل نیز نام دیگر ملک‌الموت یا عزرائیل است. بنای سامره در 920 پ.م صورت گرفته است. به قولی دیگر، سامره محرّف یامرس (gamres) است که از جمله رؤسای سحرۀ فرعون بوده. این سه تن (فرعون، قارون، سامری) دشمنان اصلی موسی(ع) در دوران پیامبری‌اش بودند.

اسامی نقباء بنی‌اسرائیل: از نسل روئین، شموع بن زکور. 2- از نسل شمعون، شافاط بن حوری. از نسل یهودا، کالیب بن یفنه. 4- از نسل یساکار، یجآل بن یوسف. 5- از نسل افرایم، هوشع بن نون. 6- از نسل بنیامین، فلطی بن رافو. 7- از نسل زبولون، جدّیئیل بن سودی. 8- از نسل منیسی، جدّی بن سوسی. 9- از نسل دان، عمیئیلی بن جمّلی. 10- از نسل اشیر، ستور بن میکائیل. 11- از نسل نفتالی، نحبی بن وفسی. 12- از نسل جاء، جائوئیل بن ماکی. (خزائلی). از نسل یوسف(ع) نیز می‌گویند پیامبری نیامد. تاریخ ملّت یهود به چهار دوره تقسیم می‌شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور [تولّد] موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی‌اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی‌اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. یوشع(ع) بلاد اریحا را فتح کرد و در 120 سالگی 27 سال پس از رحلت موسی(ع) رحلت کرد. یوشع(ع) در 97 سالگی به پیامبری رسید و در 1723 پ.م وفات یافت. طالوت بن قیس بن افیل از خاندان بنیامین(ع) و نام اصلی‌اش شائول بود. حنّان نیز نام پدر اوریا جدّ مادری سلیمان(ع) بود و بت‌شبع همسر اوریا جدّ مادری سلیمان. (خزائلی). نسب داوود(ع): داوود بن ایشی بن عوید بن باعز بن سلمون بن نحشون بن عمی‌نادب بن رام بن حضرون بن فارص بن یهود بن اسحاق(ع). سیمرغ از پرنده‌های سلیمان بوده است. آصف(ع) 126 سال عمر کرد. ادونیا نام برادر سلیمان بود که دشمن او بود. سلیمان چهارمین پسر داوود از بت‌شبع بوده. ناتان نبی او را سلیمان نامید، زیرا زمان سلطنت او دوران صلح و آرامش می‌بود. نام دیگرش یدیدیا یعنی محبوب خداست. آبشالوم برادر و رقیب سلیمان بعد از آنکه کشته شد، جای خود را به ادونیا داد. بعد از او هدد و یربعام دو تن از لشکریان اسرائیل بر ضدّ او برخاستند. به روایتی: 40 یا 72 تن از بنی جانّ به نام سلیمان پیش از آدم می‌زیسته‌اند و تسلّط جهانی داشته‌اند. برخی سلیمان را از ریشۀ شل+یمه یا همان شاه جم(جمشید) دانسته‌اند. امینه زوجۀ سلیمان، دختر پادشاه شام بود پس از قتل پدرش. آصف یا قطفیر، شیطان ربایندۀ خاتم بود. آسمودائی یا سخر دیوی بود که به وسیلۀ بنیاهو مسخّر سلیمان شد. قالیچه یا شهر توسّط باد حمل می‌شد. نحوست روز سیزدهم یادگار یونانیان است. (خزائلی). عفریت مصحّف آفرودیت است. بنیاهو، ملخیا و استور همان آصف یا آساف است. کیتار پایتخت کشور سبا بود. سبا لقب عبدالشّمس پدر حِمیَر است که نام سرزمین و نام قبایل سبا مأخوذ از نام اوست. سبا مملکتی بوده است در شمال آفریقا. شبا نام دولت و قبیله‌ای بوده در جنوب عربستان. مآرب نیز پایتخت سبا بوده. سابقۀ سبا از قرن 8 میلادی به قبل که سدّ مآرب از زمان سمعهیل و پسرش یثعمر ساخته شده به قبل، شروع می‌شود و تا سال 532 میلادی و شکست سدّ و تفرقۀ سبا ادامه داشته است. این سدّ از سال 450 میلادی رو به ویرانی بوده و نتوانستند تعمیرش کنند. اترامیتا همان حضرموت است. در کتیبه‌ها و افسانه‌های شمال عربستان، نام چندین ملکه از جمله سامیس (نزدیک به شمس) آمده است. حبشی‌ها خاندان سلطنتی خود را به فرزندان سلیمان از ملکۀ سبا به نام مکی‌دو می‌رسانند. مورّخین یونانی ملکۀ سبا (بلقیس) را بلسیوس نامیده‌اند، مرکّب از بل (بعل) و. . فقولیس نام ملکۀ سبا در زمان یوسف مورّخ یهودی بوده است. بلقمه یا یلقمه نام مادر ملکۀ سبا بود. لقما نیز یکی از ربة‌النّوع‌های سبا است. به موجب تاریخ بلعمی: بلقیس از پادشاه چین و یک پری متولّد شده. بیرونی تولّد بلقیس را از یکی از شیاطین پنداشته است. زمخشری و دیگران وی را دختر حمیر بن سُرجیل یا دختر سُرجیل از ملوک حمیر می‌دانند. (خزائلی). الیاس(ع) از نسل هارون است و نسب او: الیاس بن یاسین بن قنحاص بن عزار بن هارون. نسب الیسع(ع): الیسع بن اخطوب. در دمشق مدفون است و 750 سال عمرش بوده. یسع(ع) در 1056 پ.م ظهور کرد. الیسع به معنی ناجی فرزند شافات به معنی قاضی است. عوبدیا ضایط خانۀ آحاب صد نفر از انبیاء بنی‌اسرائیل را در مغاره‌ای پنهان کرد و به ایشان نان و خورش رسانید و آنان را از شرّ ایزابل زوجۀ آحاب که انبیاء بنی‌اسرائیل را به قتل می‌رسانید، نجات بخشید و به ذوالکفل به معنی صاحب حمایت و آسایش ملقّب شد. (به روایتی). نسب حزقیال(ع): حزقیال بن ادریم. عزیر همان عزرا یا اسدراس (Esdras) که به امر اردشیر اوّل پادشاه هخامنشی، بقیّۀ یهودیان مقیم ایران را با خود برداشته و به فلسطین آورده است. اردشیر او را تقویت کرده و وسایل این مهاجرت را برای او فراهم ساخته است. چهار کتاب به عزرا نسبت می‌دهند؛ لکن بعضی کتاب سوّم و چهارم او را مجعول می‌دانند و کتاب دوّم را هم به نحمیا نسبت می‌دهند و برخی تواریخ ایّام را نیز از عزرا می‌دانند. در کتاب چهارم عزرا مرقوم است که: عزرا جام آب آتشین را نوشید و تورات بر لوح خاطر او منقوش گردید. می‌گویند: اوستا یکباره در حافظۀ "آذرمارسپندان" پس از چند ساعت بیهوشی ظاهر شد. (خزائلی). کالیب(ع) 130 سال عمر کرد. ناتان(ع) در 1197 پیش از میلاد وفات یافت. آلی(ع) در 1275 پ.م ظهور کرد و در 1243 پ.م در 78 سالگی وفات یافت.
تاریخ بنی اسرائیل به چهار دوره تقسیم می شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. (

منبع: uria2.blog.ir

تاریخ بنی اسرائیل به چهار دوره تقسیم می شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. (

منبع: uria2.blog.ir

تاریخ بنی اسرائیل به چهار دوره تقسیم می شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. (

منبع: uria2.blog.ir


نتیجه تصویری برای جوانمردی حضرت موسی



اریک فون دانیکن باستان‌شناس معروف سوئیسی و نظریّه‌پرداز فضانوردان باستانی می‌نویسد: کهن‌ترین و مهم‌ترین فهرست ارزشمند باستانی با نام "نامنامۀ پادشاهان بابل باستان / و.ب. ۴۴۴" در فهرست آثار باستانی به ثبت رسیده است. این نامنامه بر روی قطعه‌ای به ارتفاع ۵/۲۰ سانتی متر که به خوبی فهرست پادشاهان اصلی اسرار آمیز را از زمان پیدایش انسان در سطوح جانبی خود جا داده است، حک شده است. در فاصلۀ 1953 تا 1730 ق.م در دورۀ نخستین سلسلۀ پادشاهی در ایسین -شهر سلطنتی باستانی در جنوب بابل- نامنامۀ پادشاهان تهیّه شده است که رونگاری‌هایی از آن به دست بروسوس که کاهنی بابلی بود، در قرن چهارم یا سوّم قبل از میلاد افتاد و وی آنها را به زبان یونانی ترجمه نمود. با این که این ترجمه صددرصد قابل اطمینان نیست، امّا بالاخره راهی به سوی گذشتۀ ما می‌گشاید. در سال ۱۹۳۲ اصل نامنامۀ پادشاهان در خسروآباد عراق در نزدیکی شهر موصل در درّۀ دجله کشف گردید. حال، پژوهشگران اسامی و تاریخ‌های اصلی را در اختیار داشتند. ادامۀ آن به نام نامنامۀ پادشاهان بابل آ. مشهور است. قسمت نخست آن که اسامی و تاریخ نخستین سلسله می‌باشد، ناخواناست. نامنامۀ پادشاهان ب. مملوّ از سوراخ و شکاف است. این فهرست، شامل اسامی پادشاهان سلسله ی بابل (۱۸۳۰ تا ۱۵۳۰ ق.م) می‌باشد. بنابراین، ما تا آنجا که می‌توانیم این نامنامه را بخوانیم، اسامی حاکمان سومری و بابلی و تاریخ آنها و مدّت حکومتشان را اختیار داریم. براساس سند و.ب ۴۴۴ : نخستین ده پادشاه از زمان پیدایش تا طوفان بزرگ، مجموعاً ۴۵۶۰۰۰ سال حکومت کردند. پس از طوفان بزرگ "پادشاهی دوباره از آسمان به زمین آمد". ۲۳ پادشاه که پس از طوفان پادشاهی کردند، مجموعاً ۲۴۵۱۰ سال و سه ماه سه و نیم روز حکومت نمودند. همۀ پژوهشگران به جز سر "لئوناردو وولی" به آن شک کردند». سپس در ادامه، بخش‌هایی از نامنامۀ پادشاهان را به شرح زیر می‌آورد:

http://www.xeer.ir/wp-content/uploads/2017/04/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%88%D9%85%D8%B1.jpg

وقتی پادشاهی از آسمان آمد، سلطنت در اریدو بود. "آلولیم" پادشاه اریدو بود. او ۲۸۸۰۰ سال حکومت کرد. "آلالگار" ۳۶۰۰۰ سال حکومت کرد. دو پادشاه ۶۴۸۰۰ سال حکومت کردند. در بد بد تیبرا "ان‌منلوآنا" ۴۳۲۰۰ سال سلطنت کرد. "ان‌من‌گال‌آنا" ۲۸۸۰۰ سال حکومت کرد. "دوموزی" خدا که چوپان بود، ۳۶۰۰۰ سال سلطنت کرد. سه پادشاه ۱۰۸۰۰۰ سال حکومت کردند. در لاراک، "ان‌زیب‌زی‌آنا" ۲۸۰۰۰ سال سلطنت کرد. یک پادشاه ۲۸۸۰۰ سال حکومت کرد. "ان‌من‌درآنا" که پادشاه سیپار بود، ۲۱۰۰۰ سال حکومت کرد. یک پادشاه ۲۱۰۰۰ سال سلطنت کرد. "اوبارتوتو" در شورو پاک ۱۸۶۰۰ سال حکومت کرد. هشت پادشاه در پنج شهر ۲۴۱۲۰۰ سال سلطنت کردند. آنگاه طوفان آغاز شد. پس از آن که طوفان تمام شد، پادشاهی دوباره از آسمان فرود آمد. پادشاهی در کیس. پادشاه کیس، "گااور" بود که ۱۲۰۰ سال حکومت کرد. "گولانیداباآناپد" ۹۶۰ سال حکومت کرد. "زوکاکیپ" ۹۰۰ سال حکومت کرد. (و پادشاهی) ۳۲۴ سال (سلطنت کرد). "لوگال‌باندا"ی آسمانی یا همان "آتاب" ۶۰۰ سال حکومت کرد و پسر "آتاب" ۸۴۰ سال سلطنت کرد. "اتانا"ی چوپان که به آسمان رفت و آرامش را به کشور آورد، پادشاهی بود که ۱۵۶۰ سال حکومت کرد. "بالی" پسر اتانا ۴۰۰ سال سلطنت کرد. "تیزکار" پسر "سامونگ" ۳۰۵ سال سلطنت کرد. "ایلتاسادوم" ۱۲۰۰ سال سلطنت کرد. "(مس)کیاگ‌گا(سر)" پسر خدای خورشید که کاهن اعظم و چوپان بود، ۱۲۰۰ سال حکومت کرد. "دوموزی" خدا که ماهیگیر بود، در شهر کوآ ۱۰۰ سال سلطنت کرد. "گیل‌گمش" آسمانی که پدرش "لیودومون"، کاهن اعظم کولاب بود، ۱۲۶ سال حکومت کرد. "اورنونگال" پسر گیل‌گمش، ۳۰ سال حکومت کرد. "لاباسر" ۹ سال حکومت کرد. و. ». سپس می‌افزاید: برخی از نام‌های نامنامۀ پادشاهان در کتیبه‌های گلی و الواح خشتی نیز یافت شده که این موضوع مدرکی بر هویّت راستین نامنامۀ پادشاهان است و ثابت می‌کند اسامی پادشاهان ساخته و پرداختۀ ذهن تاریخ‌نگاران نیست. این پادشاهان روزگاری وجود داشته‌اند و نحوۀ حکومت آنان در سرزمین‌ها و بر مردم‌شان در کتیبه‌ها ثبت شده است». فون دانیکن تمامی عجایب دنیای باستان را به فضانوردان فرازمینی نسبت داده و مدّعی است منظور از "خدایان" هم در فرهنگ مردمان باستان همین‌ها بوده‌اند. در اصل وجود حیات هوشمند فرازمینی شکّی نیست و آیات و روایات دینی ما نیز بر آن تأکید دارند؛ امّا شیوۀ امثال این باستان‌شناس آماتور که خود گاهی به عوام‌فریبی ها و دروغگویی‌هایش اعتراف کرده است، مطلق‌نگرانه و افراطی است. یکی از محقّقان همفکر او "زکریّا سیتچین" باستان شناس مقیم آمریکا و اصلاً اهل جمهوری آذربایجان بود که در آثارش، پیدایش تمدّن بشری و بلکه اصل خلقت انسان را هم به موجودات فضایی نسبت داده است! وی برای این نامنانه تفسیری نوشته است که به فرضیّۀ

"داستان‌های زمین" شهرت دارد.

این متن تخیّلی -آنچنانکه مشاهده کردید- بر پایۀ فرضیّات پیرامون سیّارۀ "نیبیرو" و نژاد "آنوناکی" و مفاهیم مرتبط با آنهاست. مشخّص نیست زکریّا سیتچین بر چه اساسی این تاریخ‌ها را تعیین کرده است؛ امّا اگر بر پایۀ کتیبه‌های سومری و با وفاداری به نامنامۀ پادشاهان باشد، در اینجا نیز باید فاصلۀ این وقایع از همدیگر بر حسب ماه باشد که پذیرفتنی‌تر است و این، قاعده‌ای کلّی است که طبق نظر مرحوم ذبیح بهروز در مورد زمان‌های اغراق‌آمیز در هر کتیبۀ باستانی دیگری صدق می‌کند. (ابراهیم پورداوود در این موارد اعداد ۴ رقمی را ۳ رقمی فرض کرده، ولی نظر بهروز صحیح‌تر است). با این وجود، باز هم اعداد اغراق‌آمیزند. به عنوان مثال: در مدارک تاریخی، اوّلین حاکم سومر اتانا (Etana) پادشاه کیش (حدود ۲۸۰۰ پ.م) بود، که بعدها در سندی نوشتاری به عنوان "مردی که تمام سرزمین را به ثبات رساند" معرّفی شده است. . بلافاصله پس از مرگ مس‌آنیپادا، شهر اوروک تحت رهبری گیل‌گمش (Gilgamesh) (حدود 2700-2650 پ.م) -کسی که اعمال و کردارش در داستان‌ها و افسانه‌ها تجلیل می‌شود- به مقام حکمروایی ی دست یافت». (ادموند گاردون و ساموئل نوا کرامر: تمدّن سومر، ترجمۀ زهره دودانگه). مشاهده می‌شود که فاصلۀ اتانا با گیل‌گمش از نظر تاریخی بیش از 1/5 سده نیست؛ ولی در نامنامۀ پادشاهان حتّی اگر سال‌ها را ماه تلقّی کنیم، این فاصله به 400 سال می‌رسد! گذشته از آن، در مسوّدۀ سیتچین، حوادث مورد ادّعا در حالی بعضاً فاصله‌ای چندده‌هزار ساله و حتّی چندصدهزار ساله با همدیگر دارند که بازیگران آن ثابت هستند و گویا در طول این فاصلۀ طولانی، حادثۀ خاصّ طبیعی یا انسانی دیگری بر روی زمین رخ نداده است که در کلّیت حوادث اثرگذار باشد. عمر دراز این بازیگران نیز که شخصیّت اوّلیۀ خدایان بعدی بین‌النّهرین معرّفی شده‌اند، آن‌قدر دراز و حضورشان از ابتدا تا انتهای این داستان چندصدهزارساله آن‌قدر ثابت است که با نظریّۀ "نسبیّت زمان" نیز قابل توجیه نیست! همچنین در این بین، طوفان ادّعایی جهانی را رخ داده در حدود 13000 سال پیش و آن را نیز برابر با طوفان نوح(ع) ذکر کرده است که باید توجّه داشت از نظر تاریخی، طوفان نوح(ع) چیزی در حدود 5100 سال پیش (3101 پ.م) واقع شده است. نکتۀ مهمّی هم که بدان توجّه نکرده، این بوده که: ملل جهان ابتدا باهم یکی بوده و سپس از هم جدا شده‌اند. اگر تأکید سومریان بر طوفان بزرگ را برای این موضوع جدّی بگیریم، مطمئنّاً اسامی بسیاری از فرمانروایانی که سومریان بعد از طوفان، آنان را دیگر از خود نمی‌دانسته‌اند، می‌بایست از این میان حذف شده و جای آن با "کش دادن" زمان فرمانروایی دیگران پر شده باشد. در آخر نیز با چاپلوسی خاصّی، یهود را میراث‌داران علم و تمدّن گذشتۀ بشریّت شناسانده است!



انقلاب اسلامی ما تنها بر پایۀ قرآن نبوده

نهج‌البلاغه نیز در کنار آن نقشی اساسی ایفا کرده است.

***


بسیاری از چیزهایی که به اسم خرافه می‌شناسیم

حاصل تجربه‌گرایی نیاکان‌مان است.

***


انتقال انتسابی صفات اکتسابی از طریق ژنتیک بعید است

ولی دوران حاملگی تا حدّ زیادی در این ظاهرسازی نقش دارد

***


کسانی که در خصوصیّات هرم سه‌گوش یک‌طرفه مطالعه می‌کنند

به حالت چهارزانو نشستن زن با چادر نیز توجّه کنند

***


از نمایندگان محترم خواهشمندیم به "نمکی" رأی اعتماد دهند،

بی‌آزار است!

***


پیراپزشکی همان پیراشکی است

فقط یک پز اضافه دارد!

***


مأمور محترمی که هیکلت اندازۀ گاومیش تبّتی‌ـه!

شما برو کنار، سدّ معبر برطرف میشه.

***


دست‌های پشت پرده تا زمانی که به رسمیّت شناخته شوند زنده‌اند،

در غیراینصورت یا از پس پرده بیرون آمده و گندشان بالا می‌آید

یا در همانجا گم و گور می‌شوند.

***


درد ملّت ما نیازمندی نیست

آزمندی است.

***


یقۀ خانم‌هایمان نمادی از سنّ بلوغ بود

و پاچۀ شلوارشان نمادی از سنّ ازدواج

***


مخ ها رفتند

پخ ها ماندند

***


این هم از فرزندان هاشمی رفسنجانی:

نتیجه تصویری برای مهدی هاشمینتیجه تصویری برای یاسر هاشمینتیجه تصویری برای فائزه هاشمی

اسلام                           ایران                                 انقلاب

***




ظریف/zarif/

۱. نکته‌سنج.
۲. خوش‌طبع.
۳. (اسم، صفت) [مجاز] شیرین‌گفتار؛ لطیفه‌گو.
۴. [مجاز] زیبا؛ خوشگل؛ خوش‌هیکل.
۵. [قدیمی] دارای ظرافت.    (فرهنگ فارسی عمید)

Image result for ‫خنده ظریف‬‎


ریاضی‌دانان برجسته گاهاً برای تنوّع خاطر و رفع خستگی، معمّاهایی پیچیده بر پایۀ مغالطه‌هایی حل‌شده در بین همکاران و دانشجویان خود مطرح می‌کنند که نمونه‌هایی از آنها را هم با نام "بازی و ریاضی" از دوران مدرسه در خاطر داریم. استاد محمّدجواد ظریف بذله‌گوی معروف، این بار نه در قامت مدرّس دانشگاه و در حاشیۀ همایش علمی بلکه در کسوت وزیر امور خارجۀ کشور و در صحن علنی مجلس، شوخ‌طبعی جدیدشان را به این شکل و صورت از خودشان در وکردند که:

برجام فواید زیادی داشته است که آمریکا به مخالفت با آن برخاسته است»!!

ما چندین سده است که ملّت مغمومی هستیم. درست است احتیاج به شادی داریم، ولی ظرفیّت این‌همه شادی را هم به صورت یکجا نمی‌توانیم داشته باشیم. کسی بگوید: آخه اوزون گولسون*! آمریکا مگه دوست ما نبود که رفتید باهاش قراردادی بستید که نتیجه‌ش قاعدتاً برد_برد بود؟ پس چرا مخالفتش با چیزی دلیل بر مفید بودن اون برای ما باید باشه؟! اگه هم دشمن بود که الآن دارید اینهمه روی خروج رسمیش از برجام تأکید میکنید، کی قرار بود داخلش بشه که حالا بخواد ازش خارج بشه؟ پس چرا اصرار کردید که با اروپای خالی نمیتونید مذاکره کنید و اجازۀ کدخدا هم برا اونا لازمه؟! حالا این کدخدا دوست ما باشه یا دشمن ما، با این دو دو تا چهارتای ساده، مغرورانه رفته از بیرون رفتار اروپا رو رهبری کنه یا شکست خورده و در مقابل ما و متّحدان اروپاییمون منزوی شده؟!». من یکی که بیشتر از این طاقت این اندازه دلخوشی را ندارم. خندۀ بیش از حد هم برای سلامتی خوب نیست.


_________________________________

* اصطلاحی ترکی‌ست که به کسی که از ته دل خندانده باشدت می‌گویند. اگر قابل ترجمه بود فارسی‌اش را می‌آوردم، ولی تقریباً می‌شود معادل: خدا خیرت بده.



رفتار پسرهای دانشجو از ترم اول تا آخر دانشگاه (طنز)

کاریکاتوری ست نسبتاً قدیمی. در وصفش گفتم:

اوّلی) تسبیح به دست و ذکر یاهو، یاهو

دوّمی) من خسته و تنهام، کجایی آهو؟!

سوّمی) آخ جون جواب داد! یوهو، یوهو

و نهایتاً چهارمی) چت‌روم و ایمیل و فیس‌بوک و یاهو

***


برای این چه نظیره ای به ذهن تان می رسد؟ منتظر نظراتتان هستم. (ترجیحاً خانم)


http://cdn-tehran.wisgoon.com/dlir-s3/1386346682155770.jpg



ملّاصدرا در مورد فریفته شدن اکثریّت بنی‌اسرائیل توسّط جادوی سامری، آورده است: "کسانی که به خاطر معجزه به موسی(ع) ایمان آوردند، با سحر سامری هم از راه منحرف شدند. آنانی که به حکم عقل ایمان آورده بودند، بر راه خود ثابت ماندند". قرن ما قرن امام خمینی(ره) بود و انقلاب اسلامی ما معجزۀ قرن. طاغوت که دشمن اوّلیّۀ انقلاب بود مصداق فرعون، و جریان اشرافیّت نیز قارون انقلاب بوده است؛ امّا مکر سامری در این میان بزرگ‌تر و مبارزه با او نیز پیچیده‌تر است. متعقّلان و متفکّران نیک می‌دانند که:

سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار
(و یا)
بانگ گاوی چه صدا باز دهد؟ عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد؟»؛

امّا متأسّفانه در بین ظاهربینان، گاه بانگ گوساله‌ای با ید بیضا همطراز شمرده شده و اینگونه می‌شود که انقلابیّون اوّلیّه‌ای که از خمینی، تنها خشم او، قهر او و اقتدار او را دیده و شیفته‌اش شدند، در غیاب او و در سایۀ رویکرد هارون امّت بر حفظ وحدت و یکپارچگی و جلوگیری از تفرقه و دودستگی، مقهور عشوۀ گاو و گوساله‌های زرّین ساختۀ دستان خود می‌شوند و زود میدان را خالی می‌کنند. پس در برابر مغلطه‌های تبلیغی آنان که سعی دارند به اسم "نقد مشکلات دستگاه دیوانسالاری اداری کشور" به "نفی اصل نظام مبتنی بر رابطۀ امّت و امامت" بپردازند، یا فریفته شده یا با سکوت خود تأییدشان می کنند یا نهایتاً اگر بخواهند دفاعی کرده باشند، به مظاهر توسعه و تکنولوژی و امنیّت در ایران امروزی به عنوان دستآوردهای انقلاب اسلامی استناد می‌جویند؛ چیزی که قبل از انقلاب نیز با سرعت پایین‌تری در حال استقرار بوده و به نظر حقیر هرگز در شأن انقلاب نیست که به عنوان دستآورد مهمّی برایش مطرح شود. گویی هیچکدام‌شان در غیاب رضایت عمومی از وضعیّت اقتصادی، جرئت یادکرد از آن دستآوردهای واقعی را ندارند که اصل انقلاب مردم نیز به خاطر آن بود!
شاید به جرئت بتوان گفت: در میان تمام مناطق ایران، آذربایجان تنها سرزمینی است که اکثریّت مردمانش در اکثریّت شهرهایش این تفکیک را خوب می‌فهمند و حمایت‌شان از انقلاب اسلامی از سر تعقّل و تفکّر است. سرزمینی که نکات کلیدی از این دست و از جمله وم همین تفکیک را رهبر انقلاب اسلامی هرساله در گرامی‌داشت قیام ۲۹ بهمن ۵۶ مردم تبریز، در جمع آنان بازگو کرده و می‌کنند. در جریان توهین مطبوعاتی سال ۸۵ نیز به روشنی اعلام کردند که: "علّت ستیز دشمنان و منافقان با آذربایجان و آذربایجانیان، همین حمایت مستمر و آگاهانۀ آنان از انقلاب است". اگر دقّت کرده باشید، تمام اقوام دیگر در جوک‌ها به خصلت‌هایی مانند خالی‌بندی، خسّت، بی‌غیرتی، سادگی و. معروفند -که البتّه همه را محکوم می‌دانیم- ولی ترک‌ها به هیچ خصلت خاصّی معروف نیستند و در جوک‌ها فقط سوژۀ خنده و مسخره قرار می‌گیرند که این از طرفی نشان‌دهندۀ بی‌ریشه بودن این تمسخرها و از طرف دیگر نشان‌دهندۀ اوج حسادت‌هاست. قضیه، قضیۀ ترک و فارس و عرب و. نیست؛ وگرنه همین عالیجنابان آریایی آنتی‌ترک عرب‌نپرست! همیشۀ خدا برای گردش و تفریح و سرمایه‌گذاری، در سواحل ترکیه و شیخ‌نشین‌های عرب پلاس‌اند و متقابلاً افغانستان را که تنها همسایۀ پارسی‌زبان ماست، مظهر بدبختی و عقب‌ماندگی تلقّی می‌کنند!! معلوم است که این مقدار کینه به خاطر قومیّت و زبان و امثال اینها نمی‌تواند باشد. قبلاً مطلبی نوشته بودم با عنوان "حکایتی در میهن‌دوستی مردم آذربایجان". ان‌شاءالله ادامۀ آن ماجرا نیز در فرصت مناسب دیگری از خاطرتان خواهد گذشت.


ملّاصدرا در مورد فریفته شدن اکثریّت بنی‌اسرائیل توسّط جادوی سامری، آورده است: "کسانی که به خاطر معجزه به موسی(ع) ایمان آوردند، با سحر سامری هم از راه منحرف شدند. آنانی که به حکم عقل ایمان آورده بودند، بر راه خود ثابت ماندند". قرن ما قرن امام خمینی(ره) بود و انقلاب اسلامی ما معجزۀ قرن. طاغوت که دشمن اوّلیّۀ انقلاب بود مصداق فرعون، و جریان اشرافیّت نیز قارون انقلاب بوده است؛ امّا مکر سامری در این میان بزرگ‌تر و مبارزه با او نیز پیچیده‌تر است. متعقّلان و متفکّران نیک می‌دانند که:

سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار
(و یا)
بانگ گاوی چه صدا باز دهد؟ عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد؟»؛

امّا متأسّفانه در بین ظاهربینان، گاه بانگ گوساله‌ای با ید بیضا همطراز شمرده شده و اینگونه می‌شود که انقلابیّون اوّلیّه‌ای که از خمینی، تنها خشم او، قهر او و اقتدار او را دیده و شیفته‌اش شدند، در غیاب او و در سایۀ رویکرد هارون امّت بر حفظ وحدت و یکپارچگی و جلوگیری از تفرقه و دودستگی، مقهور عشوۀ گاو و گوساله‌های زرّین ساختۀ دستان خود می‌شوند و زود میدان را خالی می‌کنند. پس در برابر مغلطه‌های تبلیغی آنان که سعی دارند به اسم "نقد مشکلات دستگاه دیوانسالاری اداری کشور" به "نفی اصل نظام مبتنی بر رابطۀ امّت و امامت" بپردازند، یا فریفته شده یا با سکوت خود تأییدشان می‌کنند یا نهایتاً اگر بخواهند دفاعی کرده باشند، به مظاهر توسعه و تکنولوژی و امنیّت در ایران امروزی به عنوان دستآوردهای انقلاب اسلامی استناد می‌جویند؛ چیزی که قبل انقلاب هم با سرعت پایین‌تری در حال استقرار بوده و به نظر حقیر هرگز در شأن انقلاب نیست که به عنوان دستآورد مهمّی برایش مطرح شود. گویی هیچکدام‌ در غیاب رضایت عمومی از وضعیّت اقتصادی، جرئت یادکرد از آن دستآوردهای واقعی را ندارند که اصل انقلاب مردم نیز به خاطر آن بود!
شاید به جرئت بتوان گفت: در میان تمام مناطق ایران، آذربایجان تنها سرزمینی است که اکثریّت مردمانش در اکثریّت شهرهایش این تفکیک را خوب می‌فهمند و حمایت‌شان از انقلاب اسلامی از سر تعقّل و تفکّر است. سرزمینی که نکات کلیدی از این دست و از جمله وم همین تفکیک را رهبر انقلاب اسلامی هرساله در گرامی‌داشت قیام ۲۹ بهمن ۵۶ مردم تبریز، در جمع آنان بازگو کرده و می‌کنند. در جریان توهین مطبوعاتی سال ۸۵ نیز به روشنی اعلام کردند که: "علّت ستیز دشمنان و منافقان با آذربایجان و آذربایجانیان، همین حمایت مستمر و آگاهانۀ آنان از انقلاب است". اگر دقّت کرده باشید، تمام اقوام دیگر در جوک‌ها به خصلت‌هایی مانند خالی‌بندی، خسّت، بی‌غیرتی، سادگی و. معروفند -که البتّه همه را محکوم می‌دانیم- ولی ترک‌ها به هیچ خصلت خاصّی معروف نیستند و در جوک‌ها فقط سوژۀ خنده و مسخره قرار می‌گیرند که این از طرفی نشان‌دهندۀ بی‌ریشه بودن این تمسخرها و از طرف دیگر نشان‌دهندۀ اوج حسادت‌هاست. قضیه، قضیۀ ترک و فارس و عرب و. نیست؛ وگرنه همین عالیجنابان آریایی آنتی‌ترک عرب‌نپرست! همیشۀ خدا برای گردش و تفریح و سرمایه‌گذاری، در سواحل ترکیه و شیخ‌نشین‌های عرب پلاس‌اند و متقابلاً افغانستان را که تنها همسایۀ پارسی‌زبان ماست، مظهر بدبختی و عقب‌ماندگی تلقّی می‌کنند!! معلوم است که این مقدار کینه به خاطر قومیّت و زبان و امثال اینها نمی‌تواند باشد. قبلاً مطلبی نوشته بودم با عنوان "حکایتی در میهن‌دوستی مردم آذربایجان". ان‌شاءالله ادامۀ آن ماجرا نیز در فرصت مناسب دیگری از خاطرتان خواهد گذشت.


برتری تجربه بر علم یعنی:

نمی‌دانم علّت در کجاست، ولی نتیجه‌اش را می‌بینم؛

علوم تجربی یعنی:

به هر قیمتی شده باید برای این نتیجه‌ای که دارم می‌بینم، یک علّت علمی بتراشم.

***


بنی‌آدم اعضای "یکدیگر"ند

ایرانیان هم اقوام "یکدیگر"ند.

***


همسران باید بتوانند

به عادت‌های همدیگر عادت کنند.

***


تغییر نام شهر تاریخی کرمانشاه به باختران اشتباه بود،

امّا چه اشکالی داشت این نام بر روی استان باقی بماند؟؟

***


فقر یعنی:

از وصله کردن لباس خود شرم داشته باشیم،

ولی سطح خیابانهایمان پر از وصله_پینه باشد.

***


طوری از حبس خانگی سخن می‌گویند

انگار سال‌های قبل از آن کجا بوده!؟

***


شاید حسن عمدۀ سریال بچّه‌مهندس -با تمام ایراداتش- این باشد که:

مردان و ن گنده، خودشان را با گریم به جای پسران و دختران 20 ساله جا نینداخته‌اند.

***


تحصیلات ابتدایی را در دبستان ابن سینا

(ابن سینای کنونی!)

گذراندم.

***


از فانتزیهام اینه که:

یه مشت نخود سیاه تهیّه کنم بریزم تو جیبم،

تو کارهای اداری هرجا احساس کردم کارمنده میخواد از سر ردم کنه، چندتا از جیبم دربیارم بریزم رو میزش،

بگم برو سر اصل مطلب.

***


جالب است که بعد از اینهمه پیشرفت در شیوه‌های نوشتن در فضای مجازی،

دوباره برگشتیم به خطّ هیروگلیف!

***


گاهی اسم پلیس راه

از اسم پل صراط دلهره‌آورتر است.

***


آیت‌الله جنّتی رییس مجلس خبرگان و همزمان دبیر شورای نگهبان

آیت‌الله آملی لاریجانی رییس قوّۀ قضائیّه و همزمان رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام،

یک جوانگرایی درست و حسابی!

***




پدربزرگم تعریف می‌کرد: در زمان‌های قدیم، مردی یهودی در شهر ما زندگی می‌کرد که همه او را فارغ از اینکه اسم اصلی‌اش چه بوده، به مناسبت دینش جوود(:جهود) صدا می‌زدند. آدم بسیار خوبی بود (العهدة علی الرّاوی) تا جایی که روزی به وی گفتند: "تو که اینقدر خوبی، بیا و مسلمان شو". او هم نگاهی عاقل اندر سفیه به آنان انداخته و گفت:
بیا مسلمان شویم»!


زمانی که ۸ ساله بودم، دو معمّا در مجلّه "دنیای جدول" آن روز دیده بودم که بسیار ذهن مرا درگیر خود کرده بود. هنوز با گذشت بیش از ۲۰ سال از آن روزگار و با توسّل به انواع محاسبات عددی و حروفی نتوانسته ام آنها را حل کنم. در اینترنت هم یافت نشده است. حالا با اعتراف به مشکل بودنشان، شما را هم در جریان قرار می دهم که یا پاسخشان را پیدا کنید یا عمری در کلافگی من سهیم شوید!
اوّلی:
دلم در بند یک دلبر مدام است
که رویش قبله گاه خاص و عام است
اگر خواهی بدانی این معمّا
دو میم و چار کاف و هشت لام است.
و دوّمی:
یک میم و دو دال با دو لام است
این پنج حروف گو چه نام است؟
هرکس که نداند این معمّا
در خانه زنش بر او حرام است!
هرکس که بداند این معمّا
حقّا که معلّم تمام است.


برخی از پزشکان کشورمان پس از سالها بحث و بررسی به این نتیجه رسیدند که: عامل اصلی دیسک و انواع دردهای پا و کمر، استفاده از توالت های ایرانی است و نوع فرنگی آن چنین مشکلی را ایجاد نمی کند؛ امّا اینان از یک نکته مهم غافلند و آن اینکه استفاده از هر وسیله ای می تواند صحیح و ناصحیح داشته باشد و چنین وسیله ای نیز از این قاعده مستثنا نیست. عامل دردهای پیش گفته در نحوه نشستن معروف به "چمباتمه" است که فشار وزن بدن بر هر دو پا به طور یکسان تقسیم شده باشد و در صورتی که یک پا بر روی پنجه و پای دیگر بر کف قرار داشته باشد، چنین مشکلاتی ایجاد نمی شود. این موضوع از توصیه های دین مبین اسلام است که هنگام تخلّی، بیشتر وزن باید بر پای چپ قرار گیرد تا علاوه بر پیشگیری از دردهای مفصلی، عمل تخلّی نیز به آسانی صورت گیرد. چیزی که در مدل فرنگی امکان پذیر نیست. فراموش نکنیم اروپا همان جایی است که تا چند قرن پیش، خبری از حمّام یا دستشویی در ساختمان کاخهایش نبود (اکنون نیز چه اذعان بکنند و چه نکنند، میراث دار همان سنّت تاریخی اند) و متقابلاً اسلام همان دینی است که -به قول ارنست رنان- اعراب بیگانه از بهداشت را وادار کرد روزی ۵ بار دست و روی خود را بشویند. غربیان هنوز هم یاد نگرفته اند با آب طهارت کنند و با خلط دو مفهوم "شستن" و "خشک کردن" که اگر باهم باشند چه بهتر، به پیروی از روش سوفیست های یونان باستان و کشیشان قرون وسطی، به مسلمانان خرده می گیرند که چرا شما آن محل را با دست تمیز می کنید؟ (گویا خودشان کاغذ را با پا می کشند)!! مسلمان بودن و اسلامگرایی در این عصر و زمانه، نه مایه خجالت است و نه ترسناک. اسلام کاملترین روش انسانیّت است، حتّی در مورد پیش پا افتاده ترین مسائل.


بردار از مقابل چشمم نقاب را
بیرون کش از جوانب قلبم حجاب را
 
امشب برای یوسُف تُرکت دعا بکن
تا بی خیال تو به سر آریم خواب را
 
آن جرعه ها که جرئت لذّت نمی دهند
پژمرده اند رونق باغ شباب را
 
مهمان بکن مرا تو به یک کاسه شیر داغ
این بادۀ من است، چه خواهم شراب را؟
 
تا می پرد جرقّۀ یادتو از سرم
می سوزد عصر سیطرۀ التهاب را
 
بر آتش ترم بفشان آب سوخته
یعنی نشان حرارت لعل مذاب را
 
طی شد هزاره های مه آلود و عاقبت
اینجا رسیده ام که بگیرم جواب را
 
گر قلّه بود، اسب فرست و بکش به زیر
گر چاه بود، از سر لطفت طناب را
 
ماه و ستاره پای من افتاد و سجده کرد
من آن نیم که سجده برم هر شهاب را
 
آن ماده گرگ پیر اگر برّه ای ربود
خود می گذارمش کف دستش حساب را
 
با یازده ستاره به نام تو می کنم
آن ماهِ سجده داده و هم آفتاب را
 
ماییم و بیست سالگی و کوری رقیب
کافی ست بشنود اگر این فرد ناب را:
 
ای گل که موج خنده ات از سر گذشته است
آماده باش گریۀ تلخ گلاب را»*




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*تک بیتی از صائب تبریزی





اخیراً پویشی در میان کاربران بیان توسّط مدیر وبلاگ

نون والقلم راه افتاده با عنوان مؤثّرترین وبلاگ‌ها که هدفش تأثیرگذاری بر آمار پایان سال بیان اعلام شده است. قواعدش را در همانجا می‌توانید مطالعه کنید. مهلتش هم تا 28 اسفندماه امسال هست. هرکدام از وبلاگ‌نویسان بیان، وبلاگ‌های دیگری را که از نظرشان مفید و مؤثّر بوده، معرّفی کنند. بنده هم چند وبلاگ را برای معرّفی انتخاب کرده‌ام و از دوستانی که معرّفی می‌شوند، تقاضا دارم به این پویش بپیوندند. البتّه این فهرست ممکن است بعدها کامل‌تر شود:

1-

نای دل: امام می‌فرمایند: هیچ تفکّری تا زمانی که با هنر آمیخته نشود، در تاریخ ثبت نخواهد شد. نای دل حاوی مطالبی با محتوای حفاظت از کانون خانواده در این عصر و زمانه است؛ منتها با زبانی هنری و جدّاً تأثیرگذار.

2-

تألیفیّه: به موازات مهجور ماندن علوم انسانی در کشور، کلاس‌های تکنیک موفّقیت و یک‌شبه میلیونر شدن رواج عجیبی گرفته و بازار کتاب پر شده است از ماجراهای قورت دادن قورباغه و جابجا کردن پنیر! تألیفیّه محلّی است برای مرور داستان‌های کوتاه آموزنده؛ منتها بعد از بازپروری، سم‌زدایی و بومی‌سازی.

3-

گوهرنویس: حاوی درس‌هایی است از نهج‌البلاغۀ امیرالمؤمنین(ع) با توضیحاتی جهت تفهیم بهتر مطلب.

4-

فیشنگار: حضرت امیر(ع) می‌فرمایند: آراء و نظرات گوناگون را -مانند دوغ درون خیک- به هم بزنید تا حقیقت -مانند کره از دل آن- بیرون بیاید. به نظرم فیشنگار به خوبی از عهدۀ این کار برآمده است.

5-

یک مشت حرف: به قول دکتر شریعتی: ارزش هر مردبه اندازۀ حرفهایی است که برای نگفتن دارد. مدیر وبلاگ یک مشت حرفهای خب که چی گونه از مردانی است که به نظر می‌رسد علاوه بر حرفهایی برای گفتن، حرفهایی هم برای نگفتن دارد.

6-

سکوت: طلبه ها در سالهای اخیر تا حدّ زیادی گوی سبقت را در امر وبلاگ‌نویسی از سایرین ربوده‌اند؛ شاید به خاطر اینکه تحت تأثیر فضای خاصّ دروس حوزوی، دارای ذهنی شفّاف هستند که جان می‌دهد برای این کار. یک نمونه‌اش وبلاگ سکوت.

7-

محجّبه: پوسترهای ابتکاری خوبی در زمینۀ گفتمان‌های دینی و ملّی طرّاحی می‌کند که در اوّلین نگاه تأثیر خود را روی مخاطب می‌گذارد.

8-

مردی به نام شقایق: وبلاگ خوب و بی‌شیله_پیله‌ای است و مطالبش ارزش دنبال کردن دارد.




زمانی که ۸ ساله بودم، دو معمّا در مجلّه "دنیای جدول" آن روز دیده بودم که بسیار ذهن مرا درگیر خود کرده بود. هنوز با گذشت بیش از ۲۰ سال از آن روزگار و با توسّل به انواع محاسبات عددی و حروفی نتوانسته ام آنها را حل کنم. در اینترنت هم یافت نشده است. حالا با اعتراف به مشکل بودنشان، شما را هم در جریان قرار می دهم که یا پاسخشان را پیدا کنید یا عمری در کلافگی من سهیم شوید!
اوّلی:
دلم در بند یک دلبر مدام است
که رویش قبله گاه خاص و عام است
اگر خواهی بدانی این معمّا
دو میم و چار کاف و هشت لام است.
و دوّمی:
یک میم و دو دال با دو لام است
این پنج حروف گو چه نام است؟
هرکس که نداند این معمّا
در خانه زنش بر او حرام است!
هرکس که بداند این معمّا
حقّا که معلّم تمام است.



نمی دانم  رسیدن فصل بهار را تبریک بگویم یا عید نوروز را یا آغاز سال جدید را یا آخرین چهارشنبه سال را یا ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) را یا روز پدر را یا آغاز ایّام اعتکاف را؟ عجالتاً در مورد روز ملّی شدن صنعت نفت، مطلبی می نویسم تا بعد.

این روز که تنها تعطیلی ملّی مربوط به دوران پیش از انقلاب است و تعداد تعطیلات رسمی نوروز را عملاً از ۴ روز به ۵ روز رسانده است، اوّلین گزینه ای است که بعد از اعلام تعطیلی سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)، توسّط مجلس وقت پیشنهاد شد که لغو شود، ولی با مقاومت عدّه ای برقرار ماند و علی رغم تاکید رهبر انقلاب بر پر اهمّیت تر بودن فنّاوری هسته ای امروز از نهضت ملّی سازی صنعت نفت آن روز، هنوز بر صفحات تقویم ایرانی ها خودنمایی می کند. آیا بدون لغو این تعطیلی بی مورد و "مشکوک"، می توانیم به لحاظ روانی آمادگی بستن در چاههای نفت و رهایی از چنگال این اقتصاد خطرناک تک محصولی را داشته باشیم؟ و اصلاً وم زنده نگه داشتن یاد و خاطر این رویداد تاریخی برای مردم امروز جامعه ما که هنوز گرفتار خام فروشی طمع ورزانه دولت های خود هستند چیست؟

صنعت نفت ایران که قبلاً در انحصار انگلیس بود و آمریکا و شوروی هم چشم طمع به آن داشتند، در شرایطی ملّی شد که اکثر تکنسین های مشغول به کار در تاسیسات نفتی ایران، انگلیسی و گوش به فرمان دولت خود بودند و درواقع زمینه برای این کار وجود نداشت و همین باعث شد انگلیس در ابتدا بتواند به آسانی نهضت را شکست داده و دکتر مصدّق قهرمان ملّی و نخست وزیر وقت، برای مبارزه با استعمار انگلستان، پای آمریکا را به ایران باز کند! این در حالی بود که احمد قوام (قوام السّلطنه) در همان ایّام و در کسوت نخست وزیری، با تدبیر مثال زدنی اش در مقابل استالین رهبر شوروی، توانست با فریب طرف مقابل، آذربایجان عزیز را از نیروهای اشغالگر تخلیه کرده و پس از یک سال تمام دوباره به آغوش میهن بازگرداند. از اشتباهات دیگر محمّد مصدّق (مصدّق السّلطنه)، کج رفتاری وی با آیت الله کاشانی رهبر مردمی نهضت و قطع رابطه با او به امید "مستظهر بودن به حمایت مردم" بود، بیخبر از اینکه همین مردم به اشاره علمایی چون آیت الله کاشانی بود که به حمایت از وی می پرداختند! در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز که آمریکا و انگلیس دوستان دیرینه یکدیگر، شاه را بازگردانده و دولت مصدّق را سرنگون کردند، وی -شاید به خاطر اطّلاع از میزان واقعی پایگاه مردمی اش- از به خیابان آوردن حامیان خود برای خنثی سازی طرح دشمن خودداری کرد. هنگام خروج شاه از کشور هم برخلاف انتظار عموم هیچگونه واکنش خاصّی نشان نداد! تا لحظه آخر نیز -برخلاف قوام- از کوتاه آمدن در برابر مخالفان و کنار رفتن مصلحتی به امید بازپروری نیروها برای خیز بعدی اجتناب ورزید، تنها به طمع تازه کار بودن شاه جدید، آنچنانکه از او درخواست کرده بود علاوه بر نخست وزیری، وزارت جنگ و اختیارات دیگر نیز دست او باشد! در دولت بعدی اش هم، بیشتر اعضای کابینه اش از مخالفان سابق نهضت ملّی نفت بودند. چیزی که برای مردم بسیار عجیب بود. عجیب تر از آن نیز، اقدام او در انحلال مجلس هفدهم شورای ملّی تنها مجلس منتخب واقعی مردم در آن روزگار بود. و اقدامات دیگری که همگی در تاریخ معاصر تحت عنوان "اشتباهات" دکتر مصدّق شناسانده شده است. امّا سوال اینجاست که: اگر این اشتباهات عمدی بوده چرا مصدّق را مانند دیگران خائن نمی دانید و اگر سهوی بوده چطور یک احمق می تواند شخصیّت کاریزماتیک ملّی -در حدّ امیرکبیر و شاید بالاتر از او- قلمداد شود؟؟

خلاصه کلام: به صرف ملّی گرایی نمی توان ملّی شد و فرق بسیار است بین ملّی گرایی و میهن دوستی. مصدّق به خاطر خودش با شاه مخالف بود و قوام به خاطر میهن هوای شاه را داشت. پس ما هم اگر به خاطر میهن با شاه مخالفیم، معلوم است که طرفدار کدامیک باید باشیم.



از ذات حضرت احد واحد ودود
نوری بگشت جلوه گر و گشت در وجود
 
در پشت آدم صفی الله (ع) گرفت جای
آن نور واحدی که خدا آفریده بود
 
در آن محل به ذکر خدا اشتغال یافت
می کرد حمد او و همه وقت می ستود
 
زآنجا به بطن طاهر حوّا(س) ببرده شد
آنجا هم اشتغال به تسبیح می نمود
 
پنجاه و هفت نسل ز پی آمد و گذشت
آن نور شعر اقدس تقدیس می سرود
 
از پشت والدین و شکم های مادران
آوای ذکر او همۀ خلق می شنود
 
از خردسالی پدران در جبینشان
آن نور دیده می شد و ظلمات می زدود
 
تا که رسید در بدن عبدمطّلب
آنجا بشد دو شاخه به سان دو نهر رود
 
نیمی ز نور رفت به عبدالله و سپس
آمد به سوی عمران نیمی دگر فرود
 
ماه ربیع الاوّل در روز هفدهم
در سال فیل کرد یکی در جهان ورود
 
شد مرسل خدا و محمّد(ص) گرفت نام
آن بحر علم و حلم و وقار و سخا و جود
 
سی سال بعد، ماه رجب، روز سیزده
بیت الله الحرام به اکرام خود فزود،
 
چون شد شکافته برِ نیمی دگر زنور:
آن شاه دین، امیر کرم، مجری الحدود
 
گشته ست نام نامی او نام کردگار
چون شد علیّ(ع) و سرور هر آنچه هست و بود؛
 
پیغمبر(ص) است شهر علوم و علی(ع) درش
پیغمبر(ص) است سقف پناه و علی(ع) عمود
 
آن یک چو قلب پیکر اسلام و این چو مغز
وآن یک چو تار پارچۀ دین و این چو پود
 
ای "شهسوار"! گوی که: از جانب خدای
بر این دو نور نیّر و بر آلشان درود
 
از فیض این دو تن طلب مغفرت بکن
از ذات حضرت احد واحد ودود




استاد آنچه را که خود در سال‌های طولانی اندوخته است
به رایگان در اختیار شاگرد قرار می‌دهد؛
پس هیچ شاگردی که از استاد خود فراتر نرود شاگرد واقعی نیست
مگس دور شیرینی است.
***

محرمانه قلمداد شدن اطّلاعات عادّی در یک سیستم
نشانه‌ای از خرفتی آن است
***

نسبت نستعلیق به تعلیق
نسبت نسخ است به کوفی
***

شاهنامۀ فردوسی
نه منظومه‌ای حماسی
که مجموعه‌ای از حماسه‌هاست
***

تناقض:
علمای سنّتی شیعه
***

چطور باور کنم
وقتی بی‌حجابی اینقدر آسان است
رعایت حجاب هم به همین آسانی باشد؟!
***

اوّلین خلیفۀ اموی
معاویه بود
یا
عثمان؟!
***

ببینم،
سیّدابراهیم بت‌شکن قراره همۀ بت‌ها رو بشکنه
یا
بت بزرگ رو نگه داره؟!
***

دم در یک فروشگاه دوچرخه دیدم نوشته:
"افتخار ما بی‌رقیب بودنمان در قیمت و کیفیّت محصولاتمان است"!
به نظرتون این همون "تیم عقاب حریف می‌خواهد" بچّگی‌های خودمون نبود؟!
***

بعضی‌ها هم هستن که ساندویچ‌خوار نیستن
ولی به طرز عجیبی نونشون توی کاغذه!
***

تناقضی دیگر:
علوم تجربی
***

چرا کسوف برای چشم ضرر دارد؟
چون چشم عادت به دیدن قرص کامل نور دارد؛
فطرت هم عادت به دین کامل دارد،
پس معارف دینی نباید به صورت گزینشی ارائه شود.
***



تاریخ نوع بشر چه طبق آموزه‌های دینی با تمدّن شروع شده باشد و چه به گمان دانشمندان غربی با توحّش، این اندازه مسلّم است که میزان پوشیدگی نسبت مستقیم با میزان پیشرفتگی جوامع داشته و این جملۀ استاد شهید مطهّری حالا_حالاها جای بررسی و تامّل دارد که: اگر بی‌حجابی تمدّن است، پس حیوانات از ما متمدّن‌ترند». در یک جامعۀ متمدّن، ناقص‌حجابان و بدپوششان باید به باحجابان دربارۀ روش پیش‌گرفتۀ خود توضیح بدهند و نه برعکس! اینان عموماً کار خود را با شعار بی‌صاحب‌ماندۀ آزادی توجیه می‌کنند؛ ولی آزادی چیزی است که همۀ حیوانات از آن بهره‌مندند و انسانیّت انسان به چیز دیگری است.
حکمای مشّایی، انسان را "حیوان ناطق" (جاندار اندیشه‌ورز) توصیف کرده‌اند؛ امّا نمی‌توانیم آن کس را که عقل ندارد انسان ندانیم. آیت‌الله جوادی آملی تعریف درست انسان را "حیّ متالّه" (زنده‌ای که قابلیّت خدایی شدن دارد) عنوان کرده است. این استعداد و ظرفیّت انسانی از اصل "اختیار" سرچشمه می‌گیرد که از بین تمام موجودات زنده و غیرزنده به انسان واگذار شده است و این اختیار است که اگر توسّط عواملی مانند احساسات و عواطف، علایق و هیجانات و مدگرایی و تقلید از سایرین خدشه دار شود، کارآیی عقل را نیز محدود می‌کند و البتّه جملۀ این عوامل، در طبیعت نه قوی‌ترند. از طرفی هم امانت عظیم اختیار در درجۀ اوّل به خاطر ویژگی عمدۀ انسان در خلقتش که عبارت از "راست قامتی" اوست، به وی اعطا شده است. به تعبیر شیخ سعدی: همه حیوانات گویی در برابر خورشید تعظیم می‌کنند و تنها انسان است که جز خدا به موجود دیگری سجده نمی‌برد. جسم انسان طوری طرّاحی شده که از بلند کردن وزنه‌های سنگین تا ظریفترین کارها از دست او بر می‌آید و به همین خاطر، اوست که لیاقت دریافت اختیار به منظور رسیدن به خدا را دارد؛ امّا همین ویژگی راست قامتی او در کنار "بشر" بودنش (موجودی که پوشش طبیعی بدنش کم بوده و بشره‌اش نمایان باشد)، موجب تحریک‌برانگیزی بیشتر او برای جنس مخالفش به نسبت دیگر موجودات می‌گردد. با این توضیحات، آزادی آنهم در این معنا، نه تنها ارزش نیست، بلکه ضدّ ارزش است.
انسان هرچه سنّش بالاتر رفته و نقش‌های بیشتری را در اجتماع بر عهده می‌گیرد، به تبع افزایش اختیارات و وظایف، میزان آزادی‌هایش نیز محدود می‌شود. گفته‌اند: کسانی که دائماً با بچّه‌ها سر و کار دارند (مانند مربّیان مهد کودک یا عموها و خاله‌های تلویزیونی)، به خاطر طینت پاک کودکان، جرئت بر گناه در نزدشان بیشتر می‌گردد. دنیای بچّه‌ها و محیط های بازی آنان، همگی پر است از رنگ‌های اصلی تخت و بدون پسوند که معمولاً به صورت متضادّ هم در کنار یکدیگر به کار گرفته شده‌اند و از رنگ‌های فرعی و -اصطلاحاً- خنثی نیز کمتر استفاده شده تا فضایی آزادانه و شاد به دور از هرگونه تعمّق و تامّل را به آنان القا کند. در میان رنگ‌هایی که در فضاهای کودکانه کمتر استفاده می‌شود، سیاه رنگ القاکنندۀ مفهوم "شکوه" است. به همین خاطر به عنوان رنگ پردۀ کعبه و همچنین بهترین رنگ برای حجاب ن انتخاب شده است. مسئولیّت‌گریزان آزادی‌دوست که فعلاً جرئت حملۀ رسمی به خود حجاب را ندارند، از حمله به چادر برای این منظور شروع می‌کنند؛ ولی وقتی می‌بینند چادر -که برای اعراب ناشناخته بوده و در قرآن با تعبیر جلباب به معنی عبا آمده- در درجۀ اوّل لباس ملّی ایرانیان بوده و بازمانده از دوران اشکانیان و پیش‌تر از آن است و تاختن به آن به اسم عنصر وارداتی عربی در شأن روشنفکران نبوده و اعتبار آنان را تا حدّ کاربران شبکه‌های اجتماعی پایین می‌آورد، این بار رو می‌آورند به گیر دادن بی‌امان به رنگ مشکی آن و ادّعاهایی ساختگی دربارۀ وارداتی بودنش. همان رنگی که اگر تن رضا صادقی و پسران هم مسلک او باشد و حتّی تیم فوتبالی هم به این نام نامیده شود اشکالی ندارد و کسی متوجّهش نمی‌شود، ولی اگر تن ن ایرانی و تهرانی باشد اشکال دارد و از زیبایی چهرۀ شهر می‌کاهد!! -چاییتو بخور-.


نوروز بود و تی رُز و فیروزه بود و من

نوروز و بوی عود و سپند و گلاب بود


امّا نماند مهلت عرض ارادتی

تا روزگار بود، چنین پرشتاب بود


نوروز رفت و تی رُز و فیروزه نیز رفت

انگار از ابتداش به آخر سراب بود


گفتم: روم به خواب و ببینم خیال تو

برخاستم به ناگه و دیدم که خواب بود




نمی دانم  رسیدن فصل بهار را تبریک بگویم یا عید نوروز را یا آغاز سال جدید را یا آخرین چهارشنبه سال را یا ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) را یا روز پدر را یا آغاز ایّام اعتکاف را؟ عجالتاً در مورد روز ملّی شدن صنعت نفت، مطلبی می نویسم تا بعد.

این روز که تنها تعطیلی ملّی مربوط به دوران پیش از انقلاب است و تعداد تعطیلات رسمی نوروز را عملاً از ۴ روز به ۵ روز رسانده است، اوّلین گزینه ای است که بعد از اعلام تعطیلی سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)، توسّط مجلس وقت پیشنهاد شد که لغو شود، ولی با مقاومت عدّه ای برقرار ماند و علی رغم تاکید رهبر انقلاب بر پر اهمّیت تر بودن فنّاوری هسته ای امروز از نهضت ملّی سازی صنعت نفت آن روز، هنوز بر صفحات تقویم ایرانی ها خودنمایی می کند. آیا بدون لغو این تعطیلی بی مورد و "مشکوک"، می توانیم به لحاظ روانی آمادگی بستن در چاههای نفت و رهایی از چنگال این اقتصاد خطرناک تک محصولی را داشته باشیم؟ و اصلاً وم زنده نگه داشتن یاد و خاطر این رویداد تاریخی برای مردم امروز جامعه ما که هنوز گرفتار خام فروشی طمع ورزانه دولت های خود هستند چیست؟

صنعت نفت ایران که قبلاً در انحصار انگلیس بود و آمریکا و شوروی هم چشم طمع به آن داشتند، در شرایطی ملّی شد که اکثر تکنسین های مشغول به کار در تاسیسات نفتی ایران، انگلیسی و گوش به فرمان دولت خود بودند و درواقع زمینه برای این کار وجود نداشت و همین باعث شد انگلیس در ابتدا بتواند به آسانی نهضت را شکست داده و دکتر مصدّق قهرمان ملّی و نخست وزیر وقت، برای مبارزه با استعمار انگلستان، پای آمریکا را به ایران باز کند! این در حالی بود که احمد قوام (قوام السّلطنه) در همان ایّام و در کسوت نخست وزیری، با تدبیر مثال زدنی اش در مقابل استالین رهبر شوروی، توانست با فریب طرف مقابل، آذربایجان عزیز را از نیروهای اشغالگر تخلیه کرده و پس از یک سال تمام دوباره به آغوش میهن بازگرداند، بدون اینکه امتیاز وعده داده شده نفت شمال را هم به آنها اعطا نماید. از اشتباهات دیگر محمّد مصدّق (مصدّق السّلطنه)، کج رفتاری وی با آیت الله کاشانی رهبر مردمی نهضت و قطع رابطه با او به امید "مستظهر بودن به حمایت مردم" بود، بیخبر از اینکه همین مردم به اشاره علمایی چون آیت الله کاشانی بود که به حمایت از وی می پرداختند! در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز که آمریکا و انگلیس دوستان دیرینه یکدیگر، شاه را بازگردانده و دولت مصدّق را سرنگون کردند، وی -شاید به خاطر اطّلاع از میزان واقعی پایگاه مردمی اش- از به خیابان آوردن حامیان خود برای خنثی سازی طرح دشمن خودداری کرد. هنگام خروج شاه از کشور هم برخلاف انتظار عموم هیچگونه واکنش خاصّی نشان نداد! تا لحظه آخر نیز -برخلاف قوام- از کوتاه آمدن در برابر مخالفان و کنار رفتن مصلحتی به امید بازپروری نیروها برای خیز بعدی اجتناب ورزید، تنها به طمع تازه کار بودن شاه جدید، آنچنانکه از او درخواست کرده بود علاوه بر نخست وزیری، وزارت جنگ و اختیارات دیگر نیز دست او باشد! در دولت بعدی اش هم، بیشتر اعضای کابینه اش از مخالفان سابق نهضت ملّی نفت بودند. چیزی که برای مردم بسیار عجیب بود. عجیب تر از آن نیز، اقدام او در انحلال مجلس هفدهم شورای ملّی تنها مجلس منتخب واقعی مردم در آن روزگار بود. و اقدامات دیگری که همگی در تاریخ معاصر تحت عنوان "اشتباهات" دکتر مصدّق شناسانده شده است. امّا سوال اینجاست که: اگر این اشتباهات عمدی بوده چرا مصدّق را مانند دیگران خائن نمی دانید و اگر سهوی بوده چطور یک احمق می تواند شخصیّت کاریزماتیک ملّی -در حدّ امیرکبیر و شاید بالاتر از او- قلمداد شود؟؟

خلاصه کلام: به صرف ملّی گرایی نمی توان ملّی شد و فرق بسیار است بین ملّی گرایی و میهن دوستی. مصدّق به خاطر خودش با شاه مخالف بود و قوام به خاطر میهن هوای شاه را داشت. پس ما هم اگر به خاطر میهن با شاه مخالفیم، معلوم است که طرفدار کدامیک باید باشیم.



شیخ را دیدم با صورتی نورانی، با دایره ای به رنگ قهوه ای روشن در وسط پیشانی. پرسیدم: "مولانا! این چه حالت است که می بینم؟ مگر همیشه نفرموده اید از ریا اجتناب کنیم؟". گفت: "چرا! فرموده ام و باز هم می فرمایم!". گفتم: "پس این گودی جبین بر آن روی روشن چیست که مثال دهانه های موجود بر روی ماه(!)، عقل و دین از مریدان به یغما می برد؟!". گفت: "خاموش باش! تظاهری در کار نیست. این نورانیّتی که تو می بینی، اثر کرم سفیدکننده است؛ لیکن چون سجده با آن صحیح نبود، دایره ای را در پیشانی باقی گذاشته ام و قهوه ای روشن در اصل رنگ صورت خودم است!!". خواستم جامه چاک کنم و فریاد زنم و راه بیابان پیش گیرم، دیدم حالش نیست(!). آهی سرد از دل پردرد برآوردم، سری تکان دادم و گذشتم. .



تاریخ نوع بشر چه طبق آموزه‌های دینی با تمدّن شروع شده باشد و چه به گمان دانشمندان غربی با توحّش، این اندازه مسلّم است که میزان پوشیدگی نسبت مستقیم با میزان پیشرفتگی جوامع داشته و این جملۀ استاد شهید مطهّری حالا_حالاها جای بررسی و تامّل دارد که: اگر بی‌حجابی تمدّن است، پس حیوانات از ما متمدّن‌ترند». در یک جامعۀ متمدّن، ناقص‌حجابان و بدپوششان باید به باحجابان دربارۀ روش پیش‌گرفتۀ خود توضیح بدهند و نه برعکس! اینان عموماً کار خود را با

شعار بی‌صاحب‌ماندۀ آزادی توجیه می‌کنند؛ ولی آزادی چیزی است که همۀ حیوانات از آن بهره‌مندند و انسانیّت انسان به چیز دیگری است.

حکمای مشّایی، انسان را "حیوان ناطق" (جاندار اندیشه‌ورز) توصیف کرده‌اند؛ امّا نمی‌توانیم آن کس را که عقل ندارد انسان ندانیم. آیت‌الله جوادی آملی تعریف درست انسان را "حیّ متالّه" (زنده‌ای که قابلیّت خدایی شدن دارد) عنوان کرده است. این استعداد و ظرفیّت انسانی از اصل "اختیار" سرچشمه می‌گیرد که از بین تمام موجودات زنده و غیرزنده به انسان واگذار شده است و این اختیار است که اگر توسّط عواملی مانند احساسات و عواطف، علایق و هیجانات و مدگرایی و تقلید از سایرین خدشه دار شود، کارآیی عقل را نیز محدود می‌کند و البتّه جملۀ این عوامل، در طبیعت نه قوی‌ترند. از طرفی هم امانت عظیم اختیار در درجۀ اوّل به خاطر ویژگی عمدۀ انسان در خلقتش که عبارت از "راست قامتی" اوست، به وی اعطا شده است. به تعبیر شیخ سعدی: همه حیوانات گویی در برابر خورشید تعظیم می‌کنند و تنها انسان است که جز خدا به موجود دیگری سجده نمی‌برد. جسم انسان طوری طرّاحی شده که از بلند کردن وزنه‌های سنگین تا ظریفترین کارها از دست او بر می‌آید و به همین خاطر، اوست که لیاقت دریافت اختیار به منظور رسیدن به خدا را دارد؛ امّا همین ویژگی راست قامتی او در کنار "بشر" بودنش (موجودی که پوشش طبیعی بدنش کم بوده و بشره‌اش نمایان باشد)، موجب تحریک‌برانگیزی بیشتر او برای جنس مخالفش به نسبت دیگر موجودات می‌گردد. با این توضیحات، آزادی آنهم در این معنا، نه تنها ارزش نیست، بلکه ضدّ ارزش است.
انسان هرچه سنّش بالاتر رفته و نقش‌های بیشتری را در اجتماع بر عهده می‌گیرد، به تبع افزایش اختیارات و وظایف، میزان آزادی‌هایش نیز محدود می‌شود. گفته‌اند: کسانی که دائماً با بچّه‌ها سر و کار دارند (مانند مربّیان مهد کودک یا عموها و خاله‌های تلویزیونی)، به خاطر طینت پاک کودکان، جرئت بر گناه در نزدشان بیشتر می‌گردد. دنیای بچّه‌ها و محیط های بازی آنان، همگی پر است از رنگ‌های اصلی تخت و بدون پسوند که معمولاً به صورت متضادّ هم در کنار یکدیگر به کار گرفته شده‌اند و از رنگ‌های فرعی و -اصطلاحاً- خنثی نیز کمتر استفاده شده تا فضایی آزادانه و شاد به دور از هرگونه تعمّق و تامّل را به آنان القا کند. در میان رنگ‌هایی که در فضاهای کودکانه کمتر استفاده می‌شود، سیاه رنگ القاکنندۀ مفهوم "شکوه" است. به همین خاطر به عنوان رنگ پردۀ کعبه و همچنین بهترین رنگ برای حجاب ن انتخاب شده است. مسئولیّت‌گریزان آزادی‌دوست که فعلاً جرئت حملۀ رسمی به خود حجاب را ندارند، از حمله به چادر برای این منظور شروع می‌کنند؛ ولی وقتی می‌بینند چادر -که برای اعراب ناشناخته بوده و در قرآن با تعبیر جلباب به معنی عبا آمده- در درجۀ اوّل لباس ملّی ایرانیان بوده و بازمانده از دوران اشکانیان و پیش‌تر از آن است و تاختن به آن به اسم عنصر وارداتی عربی در شأن روشنفکران نبوده و اعتبار آنان را تا حدّ کاربران شبکه‌های اجتماعی پایین می‌آورد، این بار رو می‌آورند به گیر دادن بی‌امان به رنگ مشکی آن و ادّعاهایی ساختگی دربارۀ وارداتی بودنش. همان رنگی که اگر تن رضا صادقی و پسران هم مسلک او باشد و حتّی تیم فوتبالی هم به این نام نامیده شود اشکالی ندارد و کسی متوجّهش نمی‌شود، ولی اگر تن ن ایرانی و تهرانی باشد اشکال دارد و از زیبایی چهرۀ شهر می‌کاهد!! -چاییتو بخور-.


حاج آقا قرائتی تعریف می کرد: اسلام حکم کرده است که ظرفی را که سگ لیسیده، ابتدا باید خاکمالی کرد و پس از آن آب کشید. دانشمندان غربی پس از 1400 سال کشف کردند که در بزاق سگ می وجود دارد که جز با خاک از بین نمی رود. آنان بلافاصله تحقیقاتشان را ادامه داده و پی بردند که این میکروب مخصوص در یک حرارت بخصوصی کشته می شود و نتیجه گرفتند پس اگر چنین ظرفی را به آن میزان حرارت دهیم، دیگر نیازی به خاکمالی کردنش نیست؛ ولی از این غافل بودند که شاید علاوه بر وجود آن میکروب، ضرر دیگری در بزاق سگ وجود داشته باشد که 1400 سال بعد کشف شود.

اینچنین اظهارنظرهای شجاعانه و بی تعارفی، وظیفۀ همۀ ما در این عصر "پیش به سوی التقاط" است. عصری که "روشنفکران دینی" جامعه -که از اساس عنوانی باطل بوده و روشنفکری درون خود دین ما وجود دارد- برآنند که به جای عرضه کردن یافته های علمی بر داشته های دینی و رد یا قبول کردن آن بر اساس دین، برعکس بیایند و دین را به زور و تقلّا در قالب مدّعیات علم جدید بگنجانند و هر چیزی را هم که متوجّه نشدند، از سر وا کنند! آیا ما در نقطۀ پایان علم قرار داریم و بنا نیست بیشتر از این پیشرفت کنیم، یا گویا از قرار معلوم دوران حاکمیّت دین سرآمده و باید برای ادامۀ حیات خود تن به زیستن در سایۀ حاکمیّت علم -با این تعریف ویژۀ امروزی اش- بدهد؟!

اگر نگاهی به تاریخ بشریّت بیندازیم، خواهیم دید اسلام در نیمروز تاریخ و در مرکز جغرافیای جهان ظهور کرده و دوران نفی اسطوره زدگی و خرافه پرستی و حاکمیّت تعقّل و تفکّر با آن شروع شده و خود تمدّن اسلامی، پیشرفته ترین و درخشان ترین نمونۀ تمدّن بشری را برای جهانیان عرضه کرده است. غربی ها زمینۀ حسادت و ناحق گویی نسبت به فرهنگ و تمدّن ما را دارند، امّا ای دوستان داخلی، شما به کجا؟!



نیاز به هم آغوش بعد از نیاز به اکسیژن و آب و غذا، مهمترین نیاز مادّی انسان است؛ امّا به دلایل متعدّدی در حال حاضر برآورده کردنش منوط به فراهم بودن امکانات دیگری همانند مسکن و مکسب و مرکب و مدرک شده است. حاج آقا قرائتی مثال خوبی در این زمینه دارند: به این می ماند که بگویی من تشنه م، یه لیوان آب به من بدید. جواب بدهند که اول لیسانستو بگیر بعد»! و معلوم است که حاصلش می شود این وضعیت نابهنجار پوشش و دیگر آسیب های اجتماعی که امروز در جامعه شاهدش هستیم. هرکس هم تحلیل دیگری در این زمینه دارد، درون لیوان بیندازد و آبش را بخورد! امّا این میان عدّه ای که نام مسئول در محیط هایی مثل دانشگاه را یدک می کشند، این وضعیت را نه نوعی بیماری اجتماعی که باید [پیشگیری و] درمان شود، که سلیقه و میل شخصی جوانان و نوجوانان دانسته و به علّت ناتوانی و بی عرضگی خود از مدیریت و شاید هم میل باطنی خودشان به بهره برداری حداکثری از آن، داد سخن در می دهند که: "چه اشکالی دارد؟ جوانان با هر نوع تیپ و مدل مو و هر نوع رفتاری عزیزان ما هستند و نباید طردشان کنیم" و شگفتا که این سخن در حالی عنوان می شود که هیچکس نیز از طرد جوانان صحبتی به میان نیاورده و همگی در پی اصلاح آنان هستند. کار اینها از این رو درست مانند به رسمیت شناختن حقوق ها در آمریکاست.

کسانی که این ادّعا را می کنند، به یاد ندارند که زمانی که بی حجابی در کشور ما اجباری شد، مردم شدیداً در مقابلش مقاومت کردند و این مقاومت، گذشته از غیرت دینی مردم، به نیتی آنان از حکومت نیز مربوط می شد. اکنون نیز اگر همان وضعیت پیش بیاید، به احتمال زیاد اکثر بدپوششان و ناقص حجابان امروز، حجاب کامل را سفت و سخت رعایت کرده و نقاب هم می بندند تا به هرحال اعتراض خود را نسبت به برآورده نشدن نیازهای اولیۀ مادّی خود از طرف مسئولین امر به نمایش درآورند. چاره تنها در وظیفه شناسی و انجام تکلیف است، نه چیز دیگر. مدّعیان مزبور، گاهی نیز موضوع تسامح دینی را پیش می کشند که مفتضح ترین مغلطۀ بحث است. اینها همه سرپوش گذاشتن بر بی مسئولیتی ها و فرار از وظیفه است.

صحبت این است که این نوع مدل های ظاهری و رفتاری جوانان مدل نیست، یک نوع منفی گرایی روانشناختی و در درجۀ بعدی نوعی اعتراض و هنجارشکنی اجتماعی است. گذشته از آن، خود این اعتراض ها و هنجارشکنی ها هم -معمولاً- دور از چشم خانواده ها صورت می گیرد. در اینصورت، آیا می خواهیم جوانان را از خانواده جدا کنیم؟ پیشوایان دین و علمای بزرگ و عرفا و صلحا، برای جذب ناآگاهان و تازه مسلمانان تسامح می ورزیدند. تسامح در مناسبات را با مسامحه در عبادات اشتباه نگیریم؛ آنان مقیّد بودند که به غیر هم کیشان و هم مسلکان خود -اعمّ از مسلمان و غیرمسلمان- سخت نگیرند، نه اینکه خودشان در عمل به احکام دینی سهل انگاری بورزند. یک لحظه به این فکر کنید که این تسامح آنان بدون هدف و از سر بی خیالی بوده است، حالتان به هم نمی خورد؟ ولی برای جوانان مسلمان خودمان، تسامح موضوعیتی ندارد. آن هم جوانانی که تمام مقاطع تحصیلات مقدماتی را گذرانده و خوب و بد را کاملاً می فهمند. برای اینکه مسئولیت امانتداری از جوانان در قبال خانواده هایشان را از خود سلب کرده باشیم، متوسّل به اصل بی دفاع "آزادی" می شویم؛ در حالیکه اگر از روز اوّل این مسئولیت ناپذیری خودمان را با خانواده ها در میان می گذاشتیم، آنها خود به نوعی برای این مسئله چاره ای می اندیشیدند.



علم را اگر بسته به اشخاص تعریف کنیم

جلوی پیشرفتش را گرفته‌ایم

***


از اامات دوری از ریاکاری

همراه داشتن همیشگی یک قبله‌نماست

***


نسبت باقرخان به ستّارخان

نسبت باهنر به رجایی ست؛

هر دو در کنار هم باید یاد شوند.

***


قلب پادشاه بدن است

و مغز، وزیر آن.

***


ملّت ما خر نیست،

ولی تصمیماتی می‌گیرد که دولت او را خر به حساب آورد.

***


اگه گفتید اون چه پرنده‌ایه که اگه اسمشو برعکس کنیم میشه یه پرندۀ دیگه؟

.

.

.


خب معلومه! کبک، که اگه اسمشو برعکس کنیم میشه یه کبک دیگه.

***


اگه گفتید چرا رادیو موج داره؟

.

.

.


خب معلومه! چون توش د ر ی‌ ا داره.

***


خاطرخواه سکینه دایقزی!

برای اینکه دورش بگردی حتماً لازمه که مادرتو بفرستی ددر؟

راستشو بگو ببینم چیکار میخوای بکنی؟!

***


وقتی آدم‌های امروز خودشان از سم کام می‌گیرند و دودش را به فضا می‌فرستند،

چه شگفت که سوار مرکب‌هایی شوند که سم می‌خورند و دود پس می‌دهند؟!

***


اگر از من بپرسند:

تنها اقدام مثبت شاه در دوران حکومتش چه بود؟

می‌گویم:

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.

***


ببینم!

از هشتگ # نه به آجیل اجباری چه خبر؟!

***


-اگه عربده‌کشی‌های رپرها رو ترانه حساب کنیم-

باز باران با ترانه.

***



2017 Iran's North West floods-19.jpg




واژۀ تمدّن در لغت از ریشۀ عربی مدینه به معنی شهر گرفته شده و در کل به "شهرنشینی" قابل ترجمه است؛ ولی در اصطلاح به "مجموعه داشته‌های مادّی یک ملّت" اطلاق می‌شود. بر اساس این تعریف، تمدّن‌های زیادی در طول تاریخ بشر تا به امروز قابل شناسایی‌اند، مانند تمدّن بین النّهرین، تمدّن ایران باستان، تمدّن غرب و. . تمدّن اسلامی در این میان، یکی از بزرگترین تمدّن‌های بشر است که بر پایۀ اعتقادات دینی بنا شده و برای چندین سدۀ پیاپی منتهی به قرن 7 هجری / 13 میلادی افتخار درخشان‌ترین تمدّن جهانی را یدک می‌کشید.

 

ویژگی‌های تمدّن اسلامی

تمدّن اسلامی ویژگی‌های خاصّی دارد که آن را از سایر تمدّن‌ها متمایز می‌کند:

1- تمدّن اسلامی از نظر جغرافیایی در مرکز جهان شناخته‌شدۀ آن روزگار ظهور کرده است. این امر باعث شده در مدّت کوتاهی بتواند قلمرو خود را به آسانی در اطراف و اکناف خاستگاه اوّلیه‌اش گسترش دهد و امروز بخش وسیعی از جهان را در اختیار بگیرد.

2- از نظر تاریخی نیز، تمدّن اسلامی در زمانی ظهور کرد که به تعبیری "نیمروز تاریخ" محسوب می‌شود و -عطف به نظرات جامعه‌شناسان غربی- در حکم حدّ فاصل دوران سیطرۀ اسطوره و دوران سیطرۀ علم بوده است. آنان در میان این دو دوران، دوران سیطرۀ دین را نیز قرار می‌دهند؛ ولی ویژگی خرافه‌ستیزی و علم‌محوری اسلام، آن را اساساً از تمام ادیان موجود دیگر متمایز می‌کند. به نحوی که اسلام را نه می‌توان -در تعریف غربی دین- بخشی از سنّت جوامع اسلامی دانست و نه دنبالۀ اسطوره‌های ملل مسلمان. از میان رهبران ادیان بزرگ جهان نیز، پیامبر اسلام (ص) تنها رهبری است که به لحاظ تاریخی، کوچکترین ابهامی پیرامون شخصیّتش وجود ندارد.

3- بستر ظهور این تمدّن نیز، ستگاه اقوامی بدوی بود که خود فاقد سابقۀ تمدّنی روشنی بودند و به همین دلیل، از داشته‌های معنوی تمدّن‌های پیشین ارث چندانی نبرده و کاملاً مستقل و متّکی به داشته‌های خود، بالید و رشد کرد.

4- عوامل اشتراک‌دهندۀ میان ملل مسلمان مانند خدای واحد، قبلۀ مشترک، کتاب آسمانی و شخصیّت حضرت رسول(ص) نیز همگی به دور از تغییر و تحریف بوده و در طول زمان اصالت نخستین خود را حفظ کرده‌ و از دستبرد عوامل انسانی مصون مانده‌اند.

5- پیام آسمانی اسلام حتّی در دوران اوج فتوحات نیز برای جوامع میزبان جذّاب بوده و عواملی که موجبات نیتی آنان می‌شده، نتوانسته‌اند این پیام را تحت تأثیر خود قرار دهند. از این رو فتوحات اسلامی –حتّی اگر بعضاً آلوده به انگیزه‌های مادّی نیز بوده باشد- در درجۀ اوّل حامل همین پیام معنوی بوده و از این رو با دیگر فتوحات تاریخ متفاوت است.

 

جملگی این ویژگی‌ها روی هم، به تمدّن اسلامی موقعیّتی ممتاز و منحصر به فرد بخشیده است و باعث شده است تا مدّت‌های طولانی بتواند به لحاظ پیشرفتگی علمی و سبک زندگی مترقّی، رتبۀ نخست در جهان را از آن خود سازد؛ امّا از اوایل قرن هفتم به بعد،عوامل چندی این طلایه‌داری را از دست تمدّن اسلامی خارج کرده و سپس به تدریج به دست تمدّن کنونی غرب سپرد. پیش از یادکرد از این عوامل، ذکر این نکته ضروری است که: تمدّن اسلامی در حال حاضر نیز برقرار و زنده است. آنچه که موجب دغدغۀ خاطر اسلامگرایان است، افول جایگاه این تمدّن در سطح جهان است و نه خود آن.

 

عوامل افول جایگاه تمدّن اسلامی

عوامل افول این جایگاه به دو دستۀ عوامل درونی و عوامل بیرونی قابل تقسیم‌اند. در مورد میزان اهمّیت هر یک از آنها در این باره، میان صاحب‌نظران اختلاف وجود دارد؛ ولی در اصل آنها اختلافی نیست که اجمالاً از این قرارند:

الف: عوامل درونی)

1- بروز تفرقه و انشقاق میان امّت اسلام از همان ابتدای تاریخ تمدّن اسلامی که علاوه بر "زمینی" شدن بسیاری از مبانی آسمانی اسلام در عمل، اتّحاد مسلمانان در بزنگاه‌های مهمّ تاریخی را نیز به شدّت خدشه‌دار کرد.

2- دور افتادن حکومت‌های اسلامی از اصول کیفی اوّلیۀ اسلام و بسنده کردن آنان به معیارهای کمّی متداول در میان حکومت‌های دیگر از قبیل وسعت قلمرو و شمار اتباع، شکوه ظاهر شهرها و سازه‌ها، رونق تجاری هنر و صنعت و بی‌توجّهی به محتوای آن، و. .

 

ب: عوامل بیرونی)

1- حملۀ وحشتناک مغول از شرق جهان اسلام که علاوه بر برانداختن دستگاه خلافت اسلامی، با ویرانی‌هایی که به بارآورد، فرصت کمر راست کردن دوباره را از تمدّن اسلامی سلب کرد.

2- جنگ‌های پیاپی صلیبی در غرب جهان اسلام که تقریباً با حملۀ مغول به وقوع پیوسته و باعث فرسایش قدرت سخت جهان اسلام در آن روز شد.

 

بازیابی جایگاه تمدّن اسلامی در عصر حاضر

هرچند دو عامل بیرونی پیش‌گفته (حملۀ مغول و جنگ‌های صلیبی) در کنار کارشکنی‌های مداوم و مخفیانۀ دشمنانی چون یهود، باعث به زمین خوردن جهان اسلام شد، امّا کاستی‌های درونی موجود در خود جهان اسلام بود که مانع بازیابی مجدّد نیروهای تحلیل‌رفتۀ آن گشت. همین کاستی‌های پیش‌گفته، جهان اسلام را در طیّ سده‌های‌ بعدی درگیر دو پدیدۀ استبداد داخلی و استعمار خارجی ساخت؛ دو پدیده‌ای که به موازات هم پیش آمده و در دورۀ معاصر به نحوی هوشمندانه با هم پیوند یافتند تا غلبۀ تمدّن نوین غرب را در جهان اسلام اعلام نمایند.

مردم و مصلحان مسلمان –و به طور بارزی علمای شیعه- در قرون اخیر در مقابل دشمنان اسلام ایستادگی کرده و حرکت‌های چندی برای بازیابی جایگاه تمدّن اسلامی راه انداخته‌اند که بعضاً به پیروزی رسیده و بعضاً با شکست مواجه شده است. مهمترین حرکت اخیر از این سنخ، انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) بوده است که در دهه‌ها و سال‌های گذشته موجب پیدایش موجی از بیداری اسلامی خاصّه در جهان عرب گردیده که در رسانه‌ها به "بهار عربی" معروف شده است. شاخه‌های متعدّد این حرکت‌های اخیر نیز چه به ثمر برسند و چه با ناکامی مواجه شوند، نقش سرنوشت‌سازی در آیندۀ معادلات ی و فرهنگی منطقه ایفا می‌کنند.

هرچند عدّه‌ای از اسلامگرایان فعّال در کشورهای منطقه که اصطلاحاً دارای مرام "پان‌اسلامیست" هستند، دغدغۀ احیای تمدّن گذشتۀ اسلامی را در سر دارند، امّا نسل جدید اسلامگرایان ایرانی به پیروی از رهبر کنونی انقلاب اسلامی، در اندیشۀ تحقّق تمدّن نوین اسلامی بوده و در جهت برپایی آن می‌کوشند. تفاوت آن با تمدّن قبلی، در زدودن کاستی‌های موجود و پیراستن نقاط ضعف و عوامل آسیب‌پذیری آن و همچنین سازگاری بیشتر آن با دنیای امروزی و دعوت آگاهانۀ دیگران به سوی پیام اسلام است. دو رکن عمدۀ آن نیز –چنانچه پیش‌تر عنوان شد- عبارتند از: پیشرفت علمی و سبک زندگی اسلامی. به نظر می‌رسد جمهوری اسلامی ایران به خاطر تأسّی از اندیشۀ شیعه و همچنین مشی تعادلی که همیشه در هدف‌گذاری‌های خود پیش گرفته است، بتواند در آیندۀ نزدیک به عنوان سردمدار تمدّن نوین اسلامی که در میان متفکّران آن به "حیات طیّبه" شهره است، شناخته شود.



واژۀ تمدّن در لغت از ریشۀ عربی مدینه به معنی شهر گرفته شده و در کل به "شهرنشینی" قابل ترجمه است؛ ولی در اصطلاح به "مجموعه داشته‌های مادّی یک ملّت" اطلاق می‌شود. بر اساس این تعریف، تمدّن‌های زیادی در طول تاریخ بشر تا به امروز قابل شناسایی‌اند، مانند تمدّن بین النّهرین، تمدّن ایران باستان، تمدّن غرب و. . تمدّن اسلامی در این میان، یکی از بزرگترین تمدّن‌های بشر است که بر پایۀ اعتقادات دینی بنا شده و برای چندین سدۀ پیاپی منتهی به قرن 7 هجری / 13 میلادی افتخار درخشان‌ترین تمدّن جهانی را یدک می‌کشید.

 

ویژگی‌های تمدّن اسلامی

تمدّن اسلامی ویژگی‌های خاصّی دارد که آن را از سایر تمدّن‌ها متمایز می‌کند:

1- تمدّن اسلامی از نظر جغرافیایی در مرکز جهان شناخته‌شدۀ آن روزگار ظهور کرده است. این امر باعث شده در مدّت کوتاهی بتواند قلمرو خود را به آسانی در اطراف و اکناف خاستگاه اوّلیه‌اش گسترش دهد و امروز بخش وسیعی از جهان را در اختیار بگیرد.

2- از نظر تاریخی نیز، تمدّن اسلامی در زمانی ظهور کرد که به تعبیری "نیمروز تاریخ" محسوب می‌شود و -عطف به نظرات جامعه‌شناسان غربی- در حکم حدّ فاصل دوران سیطرۀ اسطوره و دوران سیطرۀ علم بوده است. آنان در میان این دو دوران، دوران سیطرۀ دین را نیز قرار می‌دهند؛ ولی ویژگی خرافه‌ستیزی و علم‌محوری اسلام، آن را اساساً از تمام ادیان موجود دیگر متمایز می‌کند. به نحوی که اسلام را نه می‌توان -در تعریف غربی دین- بخشی از سنّت جوامع اسلامی دانست و نه دنبالۀ اسطوره‌های ملل مسلمان. از میان رهبران ادیان بزرگ جهان نیز، پیامبر اسلام (ص) تنها رهبری است که به لحاظ تاریخی، کوچکترین ابهامی پیرامون شخصیّتش وجود ندارد.

3- بستر ظهور این تمدّن نیز، ستگاه اقوامی بدوی بود که خود فاقد سابقۀ تمدّنی روشنی بودند و به همین دلیل، از داشته‌های معنوی تمدّن‌های پیشین ارث چندانی نبرده و کاملاً مستقل و متّکی به داشته‌های خود، بالید و رشد کرد.

4- عوامل اشتراک‌دهندۀ میان ملل مسلمان مانند خدای واحد، قبلۀ مشترک، کتاب آسمانی و شخصیّت حضرت رسول(ص) نیز همگی به دور از تغییر و تحریف بوده و در طول زمان اصالت نخستین خود را حفظ کرده‌ و از دستبرد عوامل انسانی مصون مانده‌اند.

5- پیام آسمانی اسلام حتّی در دوران اوج فتوحات نیز برای جوامع میزبان جذّاب بوده و عواملی که موجبات نیتی آنان می‌شده، نتوانسته‌اند این پیام را تحت تأثیر خود قرار دهند. از این رو فتوحات اسلامی –حتّی اگر بعضاً آلوده به انگیزه‌های مادّی نیز بوده باشد- در درجۀ اوّل حامل همین پیام معنوی بوده و از این رو با دیگر فتوحات تاریخ متفاوت است.

 

جملگی این ویژگی‌ها روی هم، به تمدّن اسلامی موقعیّتی ممتاز و منحصر به فرد بخشیده است و باعث شده است تا مدّت‌های طولانی بتواند به لحاظ پیشرفتگی علمی و سبک زندگی مترقّی، رتبۀ نخست در جهان را از آن خود سازد؛ امّا از اوایل قرن هفتم به بعد،عوامل چندی این طلایه‌داری را از دست تمدّن اسلامی خارج کرده و سپس به تدریج به دست تمدّن کنونی غرب سپرد. پیش از یادکرد از این عوامل، ذکر این نکته ضروری است که: تمدّن اسلامی در حال حاضر نیز برقرار و زنده است. آنچه که موجب دغدغۀ خاطر اسلامگرایان است، افول جایگاه این تمدّن در سطح جهان است و نه خود آن.

 

عوامل افول جایگاه تمدّن اسلامی

عوامل افول این جایگاه به دو دستۀ عوامل درونی و عوامل بیرونی قابل تقسیم‌اند. در مورد میزان اهمّیت هر یک از آنها در این باره، میان صاحب‌نظران اختلاف وجود دارد؛ ولی در اصل آنها اختلافی نیست که اجمالاً از این قرارند:

الف: عوامل درونی)

1- بروز تفرقه و انشقاق میان امّت اسلام از همان ابتدای تاریخ تمدّن اسلامی که علاوه بر "زمینی" شدن بسیاری از مبانی آسمانی اسلام در عمل، اتّحاد مسلمانان در بزنگاه‌های مهمّ تاریخی را نیز به شدّت خدشه‌دار کرد.

2- دور افتادن حکومت‌های اسلامی از اصول کیفی اوّلیۀ اسلام و بسنده کردن آنان به معیارهای کمّی متداول در میان حکومت‌های دیگر از قبیل وسعت قلمرو و شمار اتباع، شکوه ظاهر شهرها و سازه‌ها، رونق تجاری هنر و صنعت و بی‌توجّهی به محتوای آن، و. .

 

ب: عوامل بیرونی)

1- حملۀ وحشتناک مغول از شرق جهان اسلام که علاوه بر برانداختن دستگاه خلافت اسلامی، با ویرانی‌هایی که به بارآورد، فرصت کمر راست کردن دوباره را از تمدّن اسلامی سلب کرد.

2- جنگ‌های پیاپی صلیبی در غرب جهان اسلام که تقریباً با حملۀ مغول به وقوع پیوسته و باعث فرسایش قدرت سخت جهان اسلام در آن روز شد.

 

بازیابی جایگاه تمدّن اسلامی در عصر حاضر

هرچند دو عامل بیرونی پیش‌گفته (حملۀ مغول و جنگ‌های صلیبی) در کنار کارشکنی‌های مداوم و مخفیانۀ دشمنانی چون یهود، باعث به زمین خوردن جهان اسلام شد، امّا کاستی‌های درونی موجود در خود جهان اسلام بود که مانع بازیابی مجدّد نیروهای تحلیل‌رفتۀ آن گشت. همین کاستی‌های پیش‌گفته، جهان اسلام را در طیّ سده‌های‌ بعدی درگیر دو پدیدۀ استبداد داخلی و استعمار خارجی ساخت؛ دو پدیده‌ای که به موازات هم پیش آمده و در دورۀ معاصر به نحوی هوشمندانه با هم پیوند یافتند تا غلبۀ تمدّن نوین غرب را در جهان اسلام اعلام نمایند.

مردم و مصلحان مسلمان –و به طور بارزی علمای شیعه- در قرون اخیر در مقابل دشمنان اسلام ایستادگی کرده و حرکت‌های چندی برای بازیابی جایگاه تمدّن اسلامی راه انداخته‌اند که بعضاً به پیروزی رسیده و بعضاً با شکست مواجه شده است. مهمترین حرکت اخیر از این سنخ، انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) بوده است که در دهه‌ها و سال‌های گذشته موجب پیدایش موجی از بیداری اسلامی خاصّه در جهان عرب گردیده که در رسانه‌ها به "بهار عربی" معروف شده است. شاخه‌های متعدّد این حرکت‌های اخیر نیز چه به ثمر برسند و چه با ناکامی مواجه شوند، نقش سرنوشت‌سازی در آیندۀ معادلات ی و فرهنگی منطقه ایفا می‌کنند.

هرچند عدّه‌ای از اسلامگرایان فعّال در کشورهای منطقه که اصطلاحاً دارای مرام "پان‌اسلامیست" هستند، دغدغۀ احیای تمدّن گذشتۀ اسلامی را در سر دارند، امّا نسل جدید اسلامگرایان ایرانی به پیروی از رهبر کنونی انقلاب اسلامی، در اندیشۀ تحقّق تمدّن نوین اسلامی بوده و در جهت برپایی آن می‌کوشند. تفاوت آن با تمدّن قبلی، در زدودن کاستی‌های موجود و پیراستن نقاط ضعف و عوامل آسیب‌پذیری آن و همچنین سازگاری بیشتر آن با دنیای امروزی و دعوت آگاهانۀ دیگران به سوی پیام اسلام است. دو رکن عمدۀ آن نیز –چنانچه پیش‌تر عنوان شد- عبارتند از: پیشرفت علمی و سبک زندگی اسلامی. به نظر می‌رسد جمهوری اسلامی ایران به خاطر تأسّی از اندیشۀ شیعه و همچنین مشی تعادلی که همیشه در هدف‌گذاری‌های خود پیش گرفته است، بتواند در آیندۀ نزدیک به عنوان سردمدار تمدّن نوین اسلامی که در میان متفکّران آن به "

حیات طیّبه" شهره است، شناخته شود.



مشت در جاهایی نمونۀ خروار است که تصادفی برگرفته شده باشد

و نه با جستجو و جمع‌آوری دانه به دانه

***


معنویّت‌گرایی‌هایی از این سخ که:

"تصوّر نکنید بهشت از جنس باغ‌های دنیوی است"،

عین مادّی‌گرایی است.

***


برای درمان آسیب‌های اجتماعی باید از ظرفیّت شریعت استفاده کرد

نمایش انتقادی آنها اوضاع را خراب‌تر می‌کند و بس

***


اگر انسان عجیب‌ترین مخلوق خداست،

ایرانیان هم عجیب‌ترین ملّت جهانند

***


جوانان دم بخت!

توت را اگر بشویی شیرنیش از بین می‌رود

اگر هم بخواهی شیرین بخوری، خاک توی دهانت می‌رود،

پس به دنبال چشم و دل پاک و روابط اجتماعی بالا در یک جا نگردید.

***


- این مشکل خودتونه.

: نگفتم که حلّش کن، گفتم درکش کن.

***


وقتی از یه مغازه‌ای یه برندی رو میپرسم که ندارن،

طوری نگام میکنن که انگار دوربین‌مخفیه!

***


از لذّت‌های بچّگیم یکیشم این بود که

موقع پختن شیر بالاسر مادرم کنار اجاق‌گاز وایستم

وقتی خواست سر بره فوتش کنم

***


مردم آنقدر برای فتنۀ 98 آماده‌اند

که هیچ‌کدام از یون جرئت نکنند "جینقیر"شان را درآورند

***


نتیجۀ اقتصاد برجامی فقط این وضعیّت فلاکت‌بار کنونی نیست هااا!

یادمان نرود که مراکز صنعت هسته‌ای هم تعطیل هستند.

***


آقای ! "فکر کردید اگر علیه سپاه سخنی گفتید، در کشور اختلاف میفته؟"

***


من که بچّه بودم فکر میکردم شعر "یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور" سرودۀ حضرت یعقوبه،

شما چطور؟

تازه، فکر میکردم شعر "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟" هم سرودۀ رستمه!

***




شخصاً اعتقادی به چندگانه بودن هوش‌های بشری ندارم و تعبیر صحیح ان را مجاری چندگانۀ هوش بشری می‌دانم. با این‌همه و با این توضیح، مطالعۀ کتاب MI و هوش‌های چندگانه نوشتۀ هوارد گاردنر ترجمۀ حمیدرضا بلوچ را به همۀ شما نیز توصیه می‌کنم. بخشی از این کتاب، مربوط به سؤالاتی از گونۀ خودارزیابی در جهت بازشناسی هشت مجرای پیش‌گفتۀ به کارگیری هوش است که تحت عنوان‌های "هوش زبانی، هوش منطقی_ریاضی، هوش مکانی، هوش حرکتی_جسمانی، هوش موسیقایی، هوش میان‌فردی، هوش درون‌فردی و هوش طبیعت‌گرا" نامگذاری شده‌اند. با تأیید یا ردّ هرکدام از مواردی که به عنوان شاخصه‌های برتری در هر یک از این زمینه‌های هشت‌گانه معربفی شده‌اند، می‌توانید به هوش خود در این زمینه‌ها نمره بدهید و آنها را در مورد خود رتبه‌بندی کنید. البتّه پرواضح است که این رتبه‌بندی‌ها شاخص و معیار نهای نخواهند بود، ولی تصویری کلّی از این موضوع می‌توانند به دست دهند. من خود بر اساس تست اوّلیّه‌ای که از خود به عمل آوردم، بیشتر از همه، در زمینۀ هوش درون‌فردی کارکرد بالایی دارم، بعد از آن هوش زبانی، سپس به ترتیب هوش موسیقایی، هوش میان‌فردی، هوش مکانی، هوش حرکتی_جسمانی، هوش منطق_ریاضی و آخر از همه هوش طبیعت‌گرا. نمرۀ میانگینم هم از صد 5 / 74 است که برای خودم بد نیست. شما چطور؟ دست به کار شوید.


عاشّیق‌ها، بدیهه‌سرایان خنیاگرِ ساز به‌دست آذربایجانی هستند که خود می‌سازند، خود می‌نوازند، خود می‌سرایند و خود از بر می‌خوانند. ریشۀ آنان را "گوسان" های دوران اشکانی دانسته‌اند که در آن زمان علاوه بر ساز و آواز، به دوره‌گردی در شهرها و روستاها و حضور بر سر بالین بیماران مبادرت ورزیده و می‌توان گفت به نوعی معتقد به موسیقی‌درمانی بوده و در این زمینه به فعّالیت می‌پرداختند. گوسان‌ها به نوبۀ خود، الگوبرداری جدیدتری از "شامان / شمن" ها و سپس "گام" های ترکان باستان بودند که در ابتدا علاوه بر پرداختن به آنچه ذکر شد، نقش کاهن، طبیب و جادوگر هم داشتند و دین ترکان و مغولان باستان یعنی دین شمن که مبتنی بر پرستش عناصز طبیعت و در رأس آنها "تاپ‌تانگری/کوکوتانگری" به معنای آسمان آبی جاویدان بود، از نام آنان گرفته شده است. در دوران ساسانی و اوایل دوران اسلامی، به خاطر ت‌های تمرکزگرایانه و اعمال سخت‌گیری‌های ملّی و دینی نسبت به عناصر بیگانه که از جانب حکومت‌ها برقرار بود، اثر چندانی از این صنعت در داخل ایران به جز شخصیّت نیمه‌افسانه‌ای "دده قورقود" که در کتابی به همین نام بازمانده از قرن پنجم هجری از مؤلّفی نامعلوم یاد کرد شده، دیده نمی‌شود. در عوض، با ست ترکان مهاجر سلجوق_اغوز در آناتولی که در حال پروردن نطفۀ امپراتوری عظیم عثمانی بعدی در خود بود، این صنعت در آن سرزمین با هویّت جدیدش پا گرفته و بالیده شد تا نهایتاً با نام عاشّیقی (= عاشقی) در دورۀ صفوی وارد آذربایجان شده و در آنجا تثبیت گشت.

عاشّیق‌ها با ساز زهی ویژۀ خودشان شناخته می‌شوند که نام تخصّصی‌اش "قپوز" است، ولی در میان عامّۀ مردم با همان نام "ساز" شناخته می‌شود. گاهاً نیز لباس مخصوصی به همراه کلاه قفقازی سیاه -که در اصل از پوست برّه تهیّه می‌شود- به تن می‌کنند. هر شهری نواهای مخصوص خود را دارد و گفته‌اند روی‌هم نواهای عاشّیقی آذربایجانی بالغ بر 72 مورد است. موضوع اشعارشان نیز عمدتاً داستان‌های منظوم حماسی و گاهاً عاشقانۀ قهرمانانی از قبیل "قاچاق [و در اصل قوچاق] نبی"، "اصلی و کرم"، "سارای" و در رأس همه "کوراوغلو" است که این آخری تا آنجا که تاریخ به خاطر دارد، از رؤسای قبایل جلالی (ترکان شافعی‌مذهب مقیم قلمرو عثمانی) بوده که به دلیل عقاید صوفیانه و تعارض با عثمانی، در دورۀ صفویّه به ایران می‌کوچند و فرهنگ بازپروری شدۀ ترکی را -البتّه چندین قرن پس از استقرار زبان ترکی- با خود به ایران و آذربایجان می‌آورند که بارزترین مظهر آن، همین صنعت عاشّیقی است. کوراوغلو را که نام اصلی‌اش "روشن" بوده و به خاطر اینکه پدرش را کور کرده بودند به این لقب یعنی کورزاد معروف شده، مانند بسیاری از شخصیّت‌های تاریخی و نیمه‌تاریخی ایرانی و غیرایرانی از قبیل یعقوب لیث صفّار، سمک عیّار، سیمون بولیوار، رابین هود و غیره، از جرگۀ "عیّاران" و محلّ استقرار و مبارزه‌اش را نیز که در داستان‌ها قلعۀ "چنلی‌بئل" ذکر شده، مطابق با قلعۀ "هؤدر" در سلماس کنونی دانسته‌اند. عاشّیق‌ها که در روایت‌های خود از زبان او نغمه‌های مختلفی را نقل می‌کنند، این احتمال را قطعی نمایانده‌اند که او خود نیز عاشّیق بوده و علاوه بر تفنگ و همچنین اسب معروفش "قیرآت" به معنی اسب قیرگون (یا شاید هم بکش و بنداز!)، دارای ساز نیز بوده است و البتّه از نظر تاریخی به این آسانی قابل اثبات نیست. (مورّخی مانند جناب آقای فیروز منصوری، کوراوغلو را از نظر تاریخی مطابق با عثمان پاشا از سرداران عثمانی دانسته که البتّه دارای سندیّت تاریخی کافی نیست).

از عاشّیق‌های معاصر معروف آذربایجان، می‌توان عاشّیق علعسگر (علی‌اصغر)، عاشّیق فرهاد، عاشّیق درویش وهّاب‌زاده، محمّدحسن شمس‌آذر (پدربزرگ نگارنده) که در قید حیات نیستند و همچنین عاشّیق محمّدحسین دهقان، برادران مناف و محبوب رنجبر، پدر و پسر بولود و سهند ساعد، باباعلی جوانمرد و بسیاری دیگر را نام برد. آنان گاهی در مراسمات جشن و عروسی، خارج از نواهای اصلی عاشّیقی، نغمه‌های شادی را نیز اجرا می‌کنند که بر پایۀ آهنگ‌ها و ترانه‌های محلّی متداول منطقه می‌باشد. باید توجّه داشت که مرکز اصالت این صنعت در آذربایجان غربی و شهرهای چون ارومیّه، سلماس، نقده و میاندوآب است و با توجّه به نزدیکی به مرکز ترکیۀ کنونی، طبیعی است که هرچه به طرف شرق آذربایجان پیش برویم، از اصالت آن کاسته خواهد شد؛ به طوری که عاشّیق‌های تبریز که عمدتاً در پی خلق شادی هستند تا مایه گذاشتن از جان و دل برای نقل داستان‌های حماسی، آواز خود را علاوه بر قپوز -که در ناحیۀ غربی به صورت تک‌ساز نواخته می‌شود- با سرنا همراه می‌کنند و در نواحی اردبیل تقریباً اثری از این صناعت به چشم نمی‌خورد. برعکسِ صنعت مدّاحی که مرکزش در اردبیل و زنجان بوده و هرچه به غرب پیش می‌رویم، از حدّتش کاسته می‌شود تا نهایتاً در ارومیّه به صفر میل می‌کند. (توجّه داشته باشید که اردبیل خاستگاه صفویّه است، ولی ارومیّه شهر موسیقی‌دانان و صوفیان و اقلّیت‌های دینی و محصول اصلی کشاورزی‌اش نیز انگور است!). بسیاری از بزرگان صنعت عاشّیقی، یا مانند برادران رنجبر و شاعری چون زنده‌یاد عبدالرّحمان طیّار قولنجی معروف به دده‌کاتب خود از جلالی‌ها هستند که از نطر مذهبی و زبانی برخلاف عموم اهالی آذربایجان، با ترکیۀ امروزی قرابت دارند و یا مانند پدربزرگ نگارنده، در اشعارشان طبق سنّتی که پیرو آن بوده‌اند و تحت تأثیر فولکلور، عقاید و فرهنگ عامّۀ آنان، اصطلاحات ترکیه‌ای به کار برده‌اند. در قلمرو کنونی جمهوری آذربایجان نیز خبر و اثری از آن عاشّیقی اصیل و اوّلیه دیده نمی‌شود و هرچه هست، همان نغمه‌سرایی‌های نوع دوّم یعنی اجرای ترانه‌های خارج از نواهای عاشّیقی است که تنها همراهی با ساز آن را بر خود یدک می‌کشند. گاه برخلاف سنّت دیرین به جای اینکه نغمه را به صورت سرپا اجرا کنند، نشسته ایفا می‌کنند (خوانندگان حسّاس موسیقی اصیل ایرانی مانند

محمّدرضا شجریان نیز مقیّدند که همیشه نشسته به اجرا بپردازند) و گاه در بدعتی شگفت‌انگیز، ن دست به این اقدام می‌زنند!

با این‌همه، به برکت حضور فنّاوری ماهواره در میان ملّت کتابخوان(!) ما، اکنون همان خوانندگان مراسم عروسی -که بعضاً از طایفۀ نسوان نیز هستند- خود را با افزودن یک "اِشِل" ساز، به عنوان عاشّیق جا زده‌اند (هر ساز به دستی عاشّیق نیست، چنان‌که هر چادربه‌سری محجّبه!) و از همان راه دور در این دیاری که پایگاه و جایگاه اصلی این هنر است، در میان نسل‌های جدید، اقدام به پرورش شاگرد برای خود می‌کنند. شاگردانی که نه چیزی از نواهای 72 گانه حفظند و نه از داستان‌های کهن محلّی. نه شاعرند، نه فوت و فنّ آواز بلدند و نه حتّی صدای غرّایی دارند. تنها هنرشان این است که همان ترانه‌هایی را که عموم مردم ما -و با استعداد شگرفی مادران‌مان- در عروسی‌ها می‌خوانند، به جای سازهای دیگر، با قپوز اجرا کنند و تمام! لباس‌های‌شان را نیز جور دیگری می‌پوشند و دربارۀ لفظ خودمانی عاشّیق یا همان عاشق، نظریّات زبان‌شناسی دیگری ارائه می‌دهند! امّا از همه جالب‌تر و خاک‌برسری‌تر اینکه عاشّیق‌های اصیل را هم عاشّیق نمی‌دانند و آنان را با نام "مُقامات‌خوان" می‌شناسند؛ انگار خودشان "ترانه‌خوان" نیستند!! سیمای استانی هم در جهت بازگشت به فرهنگ خودی، بدون تفکیک اصل از بدل، هردوی این گروه‌ها را در کنار یکدیگر با نام عاشّیق معرّفی و تبلیغ می‌کند. تا آخر و عاقبت‌مان چه شود. . قهوه‌تو بخور.


کنگره بین‌المللی عاشیقلار با حضور ۳۰۰ عاشیق در تبریز برگزار می‌شود



یا فارس الحجاز(عج)! تو ادرکنی از کرم
ورنه هزار تیغ جفا می برد سرم
 
با صد نیاز سوی تو گردانده ام چنان
چشمان چون حوالی شرجیّ بندرم
 
صد مرغ آه از قفس سینه ام پرید
در حسرت لقایت ای امّید آخرم!
 
خورشید مغربم! همه داغم، ولیک خلق
خاموش و سرد بیندم از روی ظاهرم
 
پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم
شمعم که جان گدازم و دودی نیاورم»*
 
دست از تو برندارم و هر دم بدون تو
می سوزم از فراقت و صبر است یاورم
 
امّا چنین که دوری تو طاقتم ربود
انگار یار خسته شده، رفته از برم.
 
از فجر تا فرج دو قدم بیش راه نیست
سخت است بر من این دو قدم بی تو بسپرم


فجرت رسید، پس فرحت گوی کی رسد؟

سبزیت اید از پی سرخیت، سرورم!


یک یا علیّ و بعد هم الله اکبر است
چشم انتظار آن سر و دست مظفّرم
 
با غمزه ای نواز دل پیر جیره خوار»**
من ریزه خوار صحبت رند قلندرم.
 
بشنو که هر کسی به غم تو ست مبتلا
در پیش وی بسی ز دم او ست محترم
 
می خواند: "ای قلم! یوخ اثر سؤزلریمده" این
می گوید آن یکی: آقا جون! قربونت برم 
 
ای چارده! که چارۀ بیچارگان تویی
بی چون و بی چرا کمکم کن! که مضطرم
 
از دیگران ندارم امید عنایتی
یا فارس الحجاز(عج) تو ادرکنی از کرم!
 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* تک بیتی از بانو زیب النّساء هندی (مخفی)
** برگرفته از بیتی از امام خمینی(ره):
ما ریزه خوار صحبت رند قلندریم 
با غمزه ای نواز دل پیر جیره خوار.



Image result for ‫یا فارس الحجاز ادرکنی‬‎




بعد از خاتمۀ دور اوّل و دوّم جنگ‌های ایران و روس در زمان فتحعلی شاه قاجار و انعقاد قراردادهای ویران‌کنندۀ گلستان و ترکمانچای، محمّدشاه جانشین فتحعلی شاه برای ترمیم جراحات ملّی به هرات لشکرکشی کرد تا جلوی تجزیۀ این بخش مهم از خاک ایران را بگیرد. همزمان نیروهای انگلیس در جزیرۀ خارک پیاده شدند و دولت وقت بریتانیا ایران را تهدید کرد که اگر دست از محاصرۀ هرات برندارد، در جنوب ایران پیشروی خواهند کرد. بدینسان محمّدشاه از محاصرۀ هرات منصرف شده و تن به جدایی این بخش از خاک ایران داد تا به جای ترمیم، نمکی باشد بر جراحات پیشین. همان انگلیس در دوره‌های بعد نیز با ادامۀ اشغال جزایر خلیج فارس و تحریک اعراب منطقه به مناقشات فرسایشی با ایران بر سر مالکیّت اروندرود (که در زمان صدّام حسین در قالب جنگ تحمیلی به اوج خود رسید) و تغییر نام تاریخی خلیج فارس، به اقدامات ایذایی خود ادامه داد. در دورۀ پهلوی که ایران "ژاندارم آمریکا در منطقۀ خلیج فارس" [چه پارادوکسی!] نامیده می‌شد، حدود نیمی از این پهنۀ آبی را به کشورک‌های همسایۀ جنوب اهدا کرد و بحرین نیز که همواره جزئی از خاک ایران بوده، طیّ یک "نظرسنجی" (و نه همه‌پرسی) از ایران جدا شد؛ آن‌هم به این دلیل که انگلیس از دهه‌ها پیش، جزیرۀ بحرین را از یک طرف و جزایر سه‌گانۀ تنب کوچک، تنب بزرگ و بوموسا (که ابوموسی نامیدندش) را از طرف دیگر اشغال کرده بود و در نزد افکار عمومی چنین جا انداختند که با چشم‌پوشی ایران از حقّ حاکمیّت بر بحرین (در اصل جزیرۀ منامه)، نیروهای انگلیس از جزایر سه‌گانه خارج شده و حاکمیّت ایران بر آنها تثبیت خواهد شد و چون آن جزایر برای ایران مهم‌تر و راهبردی‌تر از بحرین بودند، دولت وقت ایران طیّ یک "معامله و بده_بستان" از بخشی از خاک خود که در دست دشمن است، صرف‌نظر می‌کند تا بخش دیگرش را از دست ندهد! بدینگونه بحرین در امردادماه سال 1350 اعلام استقلال کرد، ولی نایبان انگلیس و آمریکا در منطقه هنوز هم که هنوز است، نام خلیج فارس را تحریف می‌کنند و بر جزایر سه‌گانه ادّعا دارند و اختلافات همچنان حل‌نشده باقی مانده است.
معمله و بده_بستان دیگری در تیرماه سال 1394 بین ایران و گروه پنج به اضافۀ یک [منهای یک] صورت گرفت که طیّ آن دولت ایران تعهّد کرد تا بخش‌های مهمّی از فنّاوری علمی بومی خود را که با خون شهیدانش به دست آورده بود، در این سال‌هایی که از جان و دل برای رسیدن به رتبۀ اوّل علمی منطقه تلاش می‌کند، به حالت تعطیل درآورد تا دشمن بخشی از مال‌های یده شده و غصب شدۀ ملّت او را آزاد کرده و برگرداند. جدای از اینکه چنین بده_بستانی از نظر عقلی و منطقی مردود است و نمی‌توان نام بده_بستان بر رویش گذاشت، سابقۀ گروه مقابل نیز نشانگر این است که هیچگاه چیزی نستانده‌اند که چیزی بدهند، بلکه همیشه ستانده‌اند تا باز هم بیشتر بستانند. چیزی که امروز برای خواص که سهل است، برای عامی‌ترین عوام جامعه و شاید حتّی از انسان‌ها هم گذشته، برای دام و طیور کشور ما هم! به عینه قابل مشاهده است. نمی‌دانم مشکل از کجاست؟ منطق نداشتیم، تاریخ نخواندیم یا ؟ فقط ای کاش این روند تکراری در همین جا قطع شود تا دانش‌آموزان ما بیشتر از این مجبور نباشند اسامی متنوّع قراردادها و امضاکنندگان آن را حفظ کنند.


قرآن، چراغ هدایت و راهنمای اوّلین و آخرین است. بلاهایی هم که در طیّ قرون متمادی بر سر امّت اسلامی آمده، به خاطر دور ماندن از مبادی قرآن و سنّت پیامبر و اهل بیت (صلّی الله علیهم) بوده است. با اینحال، طیّ یکی_دو سدۀ اخیر، فرقه‌ای افراطی و انحرافی با عنوان "قرآنیّون" در جهان اسلام اعلام موجودیّت کرده که با تأسّی به اصل جامعیّت قرآن کریم، توسّل به هر مرجع و منبع دیگری حتّی احادیث پیامبر(ص) و ائمّۀ اطهار (ع) را نیز رد می‌کند! با ارائۀ الگوی حکومت کارآمد اسلامی بعد از انقلاب اسلامی ایران، بسیاری از فرقه های مشکل‌دار در ایران و جهان اسلام نیز پی کار خود رفتند؛ امّا از آنجا که اندیشه‌ها تاریخ تولّد دارند، ولی تاریخ مرگ ندارند، در پی تحریک گروه‌های ناآگاه داخلی توسّط دشمنان آگاه خارجی که به پدیداری تحرّکاتی از سنخ شایعات "دلفینی" می‌انجامد، چندی است دوباره فرقه‌هایی مشابه در کشور ما فعّالیت‌های تبلیغی خود را از سر گرفته‌اند که ادّعا دارند مرید و پیرو مرحوم آیت‌الله صادقی تهرانی هستند. در اینکه مرحوم صادقی تهرانی، استادی برجسته و از فقهای بزرگ هم‌روزگار ما بوده‌اند و قرآن‌محوری ایشان الگویی برای همۀ ما می‌تواند باشد، شکّی نیست؛ ولی آیا آنانی که ادّعای پیروی او را دارند -که بعضاً مقلّد او هم نیستند!- به خاطر قرآن است که چنین حرکتی را راه انداخته‌اند یا به خاطر پاره‌ای نظرات فقهی منحصربفرد که از ایشان صادر شده و بعضاً در تعارض با نظرات فقهی رسمی در جمهوری اسلامی قرار دارد؟ پاسخ این سؤال را به راحتی می‌توان با مختصر جستجویی در مواضع این گروه دریافت. تا اینجای کار مشکلی نیست؛ مشکل جای دیگر است.

مشکل آنجاست که دشمنان ما برای ماهی گرفتن از آبی که خود گل‌آلود کرده‌اند، تنها به مدیریّت قلّاب‌ها و تورهای صیّادان نمی‌پردازند؛ بلکه از آن‌طرف هم خود ماهی‌ها را مدیریّت می‌کنند که چگونه به دام بیفتند! به موازات گروه پیش‌گفته، گروه دیگری نیز نقش -مثلاً- مخالفان آنها را بازی می‌کنند که تا کسی سخن از جامعیّت قرآن می‌زند و ندای بازگشت به دامن قرآن را سر می‌دهد، وحشیانه او را به انتساب به فرقۀ قرآنیّون متّهم می کنند. گویا هرکس از قرآن صحبت کند، نعوذبالله مخالف اهل بیت (ع) است! هر دوی این گروه‌ها که ظاهراً مخالف همدیگر هستند، دو لبۀ یک قیچی‌اند و هدف نهایی‌شان، استحالۀ جامعۀ اسلامی در الگوی از پیش ارائه شدۀ دشمنان است. قرآن‌محوری و باور به جامعیّت قرآن و ندای بازگشت به دامن قرآن، به معنی انتساب به هیچ فرقه و گروهی نیست. مؤمنان جامعۀ ما نیز برای در امان ماندن از قیچی شدن توسّط گروه‌های معاند پیش‌گفته، مراقب باشند سه شرط اساسی را هنگام ابراز این عقاید خویش مراعات کرده و بر آن تأکید کنند:

1- حرکت با فرقه فرق دارد و هر ندایی و دعوتی به معنی فرقه سازی نیست و فرقه سازی در هرحال محکوم است.

2- تأکید بر قرآن به معنی غفلت از سنّت و عترت نیست و این دو همیشه باهم و در کنار هم‌اند.

3- قرآنی بودن، چیزی نیست که قائم به اشخاص باشد و با افرادی چون آیت الله صادقی تهرانی(ره) یا دیگران شناخته شده باشد. قرآن کلام خداست که به واسطۀ فرشتۀ وحی بر پیامبر خدا (ص) نازل شده و توسّط اهل بیت او تفسیر و تبیین شده است.

خداوند همۀ ما را به راه راست هدایت فرماید.



پرسش: چرا عموم انقلابات در اوایل دوران پیروزی خود، دچار انحراف شده و از هدف اوّلیه دور می شوند؟

پاسخ: شاید به این دلیل که منادیان اوّلیۀ آن، اقشار مستضعف و پابرهنگانی بوده اند که به انگیزه های اقتصادی و یا استثنائاً فرهنگی -مانند انقلاب اسلامی ایران- علیه حکومت وقت قیام می کنند؛ ولی برای ادامۀ راه و پیشبرد اهداف، نیاز به امکانات مادّی از قبیل ثروت، تسلیحات نظامی و تبلیغات دارند که برای همین منظور، دست دوستی با اقشار مرفّه تر ولی کمتر انقلابی تر می دهند تا انقلاب را با کمک آنان به ثمر برسانند. اینگونه می شود که هرچه دایرۀ انقلابیّون گسترده تر می شود، میزان اشتراکات نیز کمتر می گردد و نهایتاً انقلاب که به پیروزی رسید، همان ثروتمندان و مرفّهان به استناد کمک هایی که به روند پیشبرد انقلاب کرده و آزارهایی که از حکومت قبل دیده اند، در حکومت جدید زمام امور را به دست گرفته و گاهاً قوم و خویش خود را نیز وارث خویش می گردانند. (در تاریخ روایی ایران، داستان کاوۀ آهنگر که خود قیام می کند ولی حکومت را به دست دیگری -فریدون- می سپارد، نمادی از این واقعیّت است). در این میان، در زمینۀ فرهنگی نیز در اکثر مواقع که هدف اوّلیۀ انقلاب انگیزه های زودگذر اقتصادی بوده، موفّق به تغییر گفتمان آن به نفع خود می شوند، ولی در انقلاباتی که اهداف متعالی تری برای خود تعریف کرده، این امر به سختی امکان پذیر است. انقلاب ما از سنخ دوّم بود که نااهلان و نامحرمان نتوانستند در تئوری هایش خدشه ای وارد کنند، ولی دست و پایش را در عمل به شدّت مجروح کرده اند. مانند تحریف کتابهای آسمانی که در مورد تورات و انجیل هم در لفظ و هم در معنا اتّفاق افتاد، ولی در مورد قرآن فقط در بعد معنا و تفسیر اتّفاق افتاد که تشخیص و تصحیح آن گرچه سخت است ولی غیرممکن نیست.



دربارۀ دستاوردهای انقلاب اسلامی در ایران بسیار گفته شده و می شود، ولی هنوز -بعد از گذشت چهل سال- حقّ مطلب آنطور که باید ادا نشده است؛ زیرا این گفته ها اغلب کمّی و آماری بوده و گویا دارند به سردمداران ماتریالیسم گزارش ارائه می دهند، نه به ملّتی که بدون چشمداشت اقتصادی، با نیّت فرهنگی و به خاطر غیرت دینی انقلاب کرده است! از این رو از برخی از دستآوردهای اصلی غفلت شده که یکی از مهمترین آنها به نظر حقیر کساد شدن بازار ها و بالا گرفتن کار علما» است. هرچند در بین عامّۀ مردم، این دو مفهوم تقریباً مترادف یکدیگر جا افتاده، امّا اهل فن به خوبی می دانند که بین این دو تفاوت از زمین تا آسمان است. ممکن است عامّۀ مردم بعضاً در اظهارات روزمرّه شان بگویند: "مملکت دست هاست"، ولی واقعیّت این است که اگر انقلاب نمی شد، مملکت دست ها بود؛ اگرچه ها بدشان نمی آید خود را جای علما قالب کرده و در عین نیتی درونی از استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران، قاطی هم کسوتان ظاهری خود، از مواهب آن بهره مند گردند و البتّه علما را هم با این کارشان، بدنام کنند. شاید نیاز باشد قضیه را بازتر کنم.
خدا رحمت کند دکتر شریعتی را که می گفت -و راست هم می گفت- که: "ما در اسلام نداریم ( مال مسیحیّت است)، در اسلام عالم داریم". به عنوان شخصی دارای مقام ویژۀ معنوی که خود را برتر از مردم عادّی بشناساند و ملجأ حاجت روایی و شفاعت آنان نزد خدا و موارد شبیه به این باشد، در اسلام وجود ندارد. فقها و حوزویان به استثنای کسانی که دارای این نوع اهداف هستند، عالم و به اصطلاح عامّه "ملّا" (از ریشۀ ملأ به معنی بسیارداننده و دست پر) محسوب می شوند و نه که واژه ای توهین آمیز (هم به ساحت خود حوزویان و هم به اصل اسلام) بوده و ریشۀ لغوی اش به آرت/آرخونت به معنی متولیّان معابد خدایان پرستی یونان قدیم باز می گردد و به قولی ضعیفتر مخفّف آخداوند است که آشکارا نشان از تکبّر و نخوت دارد. حوزویان گاهاً خود را از سر شکسته نفسی "طلبه" می خوانند که در میان عموم مردم به تحصیل کنندگان علوم دینی قبل از عمامه گذاری اطلاق می شود و نه بعد از آن. "حاج آقا" نیز هرچند عنوان مناسبی برای نامیدن این قشر است، ولی بین اینان با هر پیرمرد مکّه دیده و ندیده ای مشترک است! پس بهترین عنوان همان عالم و به تعبیر عموم مردم ملّا است؛ نامی که فقیهان زیادی در تاریخ ما با آن شناخته شده اند، چون: ملّا هادی سبزواری، ملّاعلی کنی، ملّااحمد نراقی، و. . در حالی که تقریباً به جز خراسانی، فقیه دیگری در تاریخ فقه شیعه به این نام نامیده نشده است. حال، انقلاب در این میان چه کرد؟
قرنها بود که فقهای شیعه به دو دستۀ اصولی و اخباری تقسیم می شدند که هرچند اخباریون نیز دفاعیّات خاصّی بر حقّانیت روش خود را داشتند، ولی شیوۀ اصولی با اصل تشیّع که مبتنی بر اجتهاد و انعطاف فتاوا و احکام و نقش بارز استدلالات عقلی در این بود، سازگارتر بوده و در طول تاریخ، کارهای بزرگ و دارای ریسک، از این گروه بیشتر سر زده که یک نمونه اش همان انقلاب اسلامی ایران بوده است. اخباریّون با آنکه اذعان به ضعیف السّند بودن بعضی از احادیث داشتند، ولی از آنجا که جز حدیث منبع عمدۀ دیگری نمی جستند، همان احادیث ضعیف و بعضاً جعلی را نیز محض احتیاط در آثار خود انعکاس می دادند! از این رو کارهایشان بسیار با کندی پیش می رفت و در مقابل مظالم ی نیز بیشتر اهل تقیّه و مدارا و در مواقع وم تذکّر و نصیحت بودند تا اقدامات تأثیرگذار و انقلابی. از نظر ظاهری نیز با دستارهای بزرگ، محاسن بلند و هیبتی ساکت و مهیب شناخته می شدند. ارتباطشان با مردم در برطرف کردن اشکالات شرعی خلاصه می شد و متخصّص روضه خوانی و گریه انداختن بودند. عمدۀ فقهای شناخته شده در میان عوام النّاس هم در آستانۀ وقوع انقلاب اسلامی، بازماندگان این گروه بودند. سنّت گرایانی که دوست داشتند سواد دینی تودۀ مردم نزدیک به صفر باشد تا مراجعۀ خودشان بیشتر شود. انقلاب آمد و سواد دینی را در سطح جامعه علنی کرد. قبل از انقلاب، ون یا ها جهت خواندن یک صفحه قرآن برای اموات مردم، از آنان پول دریافت می کردند؛ ولی بعد از انقلاب، به برکت فعّالیت نهادهایی مانند سازمان تبلیغات اسلامی، بچّه های پنج سالۀ ما هم حافظ کلّ قرآن شده اند. موارد دیگر هم به همین قیاس. سال به سال هم که می گذرد، مناصب مهمّ اداری از دست آنان -اگر باشد- درآمده و به دست علما یا ملّایان جوان سپرده می شود. حال، چگونه می توان این تحوّل عمده را نادیده گرفته و باز ادّعا کرد که مملکت دست هاست؟ جور دیگر باید دید!


جمهوری اسلامی از ابتدا با شعار "نه شرقی، نه غربی" وارد معادلات ی جهان شد. منظور از شرق، نظام کمونیسم به رهبری شوروی سابق و منظور از غرب هم نظام آمریکا بود. هر کدام از این سه نظام‌ فکری و ی (اسلام، کمونیسم و لیبرال_دموکراسی آمریکا)، با آن دوتای دیگر سر ستیز و ناسازگاری داشته است؛ ولی طبیعی بود که در برهه‌هایی از زمان نیز بنا به اقتضائات روز، یکی از آنها با دیگری علیه دشمن مشترک خود موقّتاً ائتلاف کرده و سپس مانند دو آهنریایی که قطب‌های همنام‌شان را با فشار به یکدیگر چسبانده‌اند، دوباره به حالت اوّل برگردد. برای آنکه ببینیم قدرت واقعی و نهایی دست کدامیک از این سه است، باید ملاحظه کنیم ائتلاف اجباری دوتای دیگر علیه او چه مدّت دوام آورده است:
1- آمریکا که از زمان کودتای 28 مرداد 1332، عموم مقتضیّات کشور ایران را در دست داشت، در اواخر دورۀ پهلوی از سه رقیب عمدۀ خود در این کشور نگران بود؛ یکی کمونیست‌های وابسته به شوروی و دیگری اسلامگرایان پیرو ّت. امّا در عین حال خطر کمونیسم را بیشتر تشخیص داده و اسلام را که طرفدارانش برخلاف آن دو از میان توده‌های مردم بودند، چندان خطرساز نمی‌دانست. از این رو در ماه‌های منتهی به انقلاب اسلامی، با اندکی چرخش دادن حکومت شاه به سمت اسلامگرایان از قبیل بازگرداندن تاریخ شاهنشاهی به هجری و ذکر نام امام راحل در رومه‌ها و اقداماتی از این قبیل که دولت شریف‌امامی مأمور انجام آن بود، امید داشت که اگر بتواند، خطر سقوط حکومت پهلوی را رفع کند و در غیر این‌صورت، با حمایت ظاهری از نوعی اسلام لیبرال که امثال مهندس بازرگان نمایندگان آن به شمار می‌رفتند، از افتادن امور ایران به دست کمونیست‌ها جلوگیری کرده باشد. از همان ابتدا با هشدارهای امام خمینی(ره) راجع به "اسلام آمریکایی" حساب کار دست آن دولت آمد و در قضیۀ تسخیر لانۀ جاسوسی آمریکا که به استعفای دسته‌جمعی بازرگان و اعضای دولت موقّت انقلاب اسلامی انجامید، شکست این رؤیا برای او جدّی‌تر شد. بدینگونه ائتلاف آمریکا با اسلام علیه کمونیسم بیش از حدود یک سال دوام نیاورد و آمریکا ترجیح داد دوباره خود به تنهایی با شوروی مقابله کند.
2- کمونیست‌های مخالف رژیم شاه در ایران نیز در اواخر عمر حکومت پهلوی که عموم مردم به رهبری علمای اسلام علیه شاه متّحد شده و در حال راه‌اندازی انقلاب بودند، چاره را در ائتلاف ظاهری با اسلامگرایان و اطاعت از رهبری امام خمینی(ره) دیدند؛ امّا از ایتدا ابایی از اعلام اهدافشان نداشتند که عمدتاً اقتصادی بود و ربطی به مبانی انقلاب اسلامی مردم ایران نداشت. اینان خصوصاً در منطقۀ آذربایجان که نفوذ شوروی در آنجا بیشتر بود، دنبال آن اسلامی بودند که علی‌رغم مخالفت با مبانی حکومت پیشین، کاری به کار کمونیسم و فعالیّت‌های ضدّملی نوچه‌های آنان نداشته باشد. به خاطر روحیۀ "سرخ" و انقلابی [در معنای عام کلمه] آنان و همچنین ریاکاری فوق‌العاده‌شان، امور انقلاب اسلامی ایران نیز تا چند سال به طرز چشمگیری در برخی نقاط حسّاس به دست آنان افتاد؛ ولی این وضعیّت تا بیش از زمان فروپاشی شوروی در اوایل دهۀ هفتاد دوام نیاورد و آنان بلافاصله نقاب اسلامگرایی را از چهره انداخته و اکنون به طور پراکنده با همان رویکرد کمونیستی به فعّالیت‌های ایذایی خود در گوشه و کنار کشور می‌پردازند. بدینگونه ائتلاف کمونیسم با اسلام علیه نفوذ آمریکا هم چند سال بیشتر دوام نیاورد.
3- از آن زمان تاکنون آمریکا و لیبرال‌های وابسته به آن به طرز جالبی با باقیمانده‌های کمونیست‌های دهۀ اوّل انقلاب در ایران، آشکارا علیه مبانی نظام جمهوری اسلامی تبلیغ می‌کنند و در این زمینه هیچگونه اختلافی با یکدیگر ندارند. تنها تفاوتشان در اینجاست که لیبرال‌مسلکان یک نقاب ملّی‌گرایی هم به چهره دارند و فقط با اسلام و حکومت اسلامی اظهار دشمنی می‌کنند، ولی کمونیست‌مسلکان آن را ندارند و با هر دو مبنا (اسلام و ایران) دشمنی می‌ورزند. این وضعیّت تا زمان افول آمریکا ادامه خواهد داشت که گروه نخست، نقاب ملّی‌گرایی را نیز کنار بزنند. سؤال: چرا نقاب؛ مگر واقعاً ملّی‌گرا و آریائیست و کوروش‌پرست نیستند؟ جواب: اگر ادّعا دارند در آرزوی بازگشت ایران به شکوه فرضی باستانند، پاسخ دهند که جهان امروز در سیطرۀ آمریکاست یا در سیطرۀ اسلام و به قول آنان عرب‌ها؟ چطور شده که امپریالیسم جهانی بر همه جای دنیا تسلّط یافته، ولی ایران ما در این میان استثنا شده و تحت تسلّط عرب‌ها -و نه حتّی مغول‌ها و ترک‌ها!- قرار دارد؟! پس دروغ می‌گویند. و بدینگونه نیز ائتلاف آمریکا با کمونیسم دهه‌هاست که ادامه دارد.
بر اساس آنچه گفته شد و مقایسۀ این بازه‌های زمانی با یکدیگر (چند ماه، چند سال و چند دهه) می‌توان پی برد که کدام قدرت از بقیّه قوی‌تر است و آیندۀ جهان به امید خدا در دست کیست.


شاخصه‌هایی که اکنون به منظور تعریف هویّت ملّی ایران -به استثنای مواردی چون دین، تاریخ، زبان، خط، تقویم، پرچم و مانند آن- شناخته می‌شود، عمدتاً به یادگار مانده از دوران پهلوی تحت نظارت انگلیس و به محوریّت شهر تهرانند. شاخصه‌های واقعی در این بین نادیده گرفته و به کناری نهاده شده‌اند. اکنون پس از گذشت نزدیک به یک قرن، جای خالی آنها نزد ایرانیان احساس می‌شود و گروه‌های مختلفی به صورت خودجوش در صدد پر کردن این جاهای خالی برای هموطنان خود هستند. یکی از فعّالیت‌هایی که در این زمینه صورت می‌گیرد، ریشه‌یابی ضرب‌المثل‌ها و ترکیبات کتایی زبان فارسی  در برنامه‌های سیما، فضای مجازی و غیره است که فی‌نفسه کار قابل‌تقدیری است، ولی به شرطی که بر پایۀ حقیقت باشد که متأسّفانه در برخی موارد چنین نیست و تخیّل‌پردازی جای حقیقت‌جویی را گرفته است.

داستان‌های چندی از این قبیل در فضای مجازی و "شبه‌واقعی" (مجلّات و نشریّات برگرفته از اینترنت) در حال تعریف و ترویج است که هرچند بعضاً تکذیب هم می‌شود، ولی معلوم نیست چرا هیچ‌وقت ریشۀ این دروغ‌ها و نام کسی که برای اوّلین بار شایعشان کرده و همچنین انگیزۀ او از این کار، اعلام نمی‌گردد؟! شرم‌آورترین داستان ساختگی از این سنخ که شنیدم، داستان مربوط به ریشه‌یابی اصطلاح "بیلاخ" بود. با کسب اجازه از ژول‌ورن، داستان تخیّلی مورد بحث از این قرار است که:

"بیلاخ " کی، از کجا و چگونه یک حرکت اشارۀ جهانی شد؟ دﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠۀ مغول‌ها و حکومتشان در ﺍﺮﺍن، بی‌رحم‌ترینﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ "ﺑﻼﺧﻮﺧﺎﻥ" ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ. او ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺮ، ﺑﻪ ﺳﺎﺩ ﻧﻤﺸﺖ ﻭ  انگشتان  ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ  ﻗﻄﻊ ﻣﺮﺩ تا خونریزی بیش از حد، موجب مرگ اسیرش شود. ﺩﺭ ﺍﻦ ﺑﻦ، ﺍﺯ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ دلیر ایرانی ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺑﺎﻣﺸﺎﺩ" ﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺑﺰﺭ ﺍﺮﺍﻧ ﻌﻨ ﻮﻣﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﺮ ﺿﺪّ ﺍﻭ ﻗﺎﻡ ﺮﺩ ﻭ ﻃّ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎ ﺑﺴﺎﺭ، ﺑالاﺧﺮﻩ ﺩﺳﺘﺮ و اسیر "بیلاخو" ﺷﺪ. چهار ﺭﻭﺯ ﺍﺯ دستگیری ﺍﻭ ﻣﺬﺷﺖ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟ ﻪ چهار ﺍﻧﺸﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺸﺖ ﺷﺼﺘﺶ ﺑﺎﻗ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮد. او در یک شب مهتابی ﺑﻪ ﻤ ﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ سردار بی‌رحم مغول ﻓﺮﺍﺭ ﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺠﻬﺰ ﻗﻮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺟﻨ ﺑﻼﺧﻮ ﺧﺎﻥ ﺭﻓﺖ. این‌بار شجاعانه ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺎ ﺩﺭآﻭﺭﺩ ﻭ ﺳﺲ ﻧﺎﺣۀ ﺑﺰﺭ ﺍﺯ ﺍﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻧﺸﺴﺖ. او در حرکتی انتقام‌جویانه و خفّت‌بار، جسد بی‌جان بیلاخو را به اسب خود بست و در شهر و در انظار عموم مردم گرداند. ﻣﺮﺩﻡ خوشحال از شجاعت بامشاد، ﺑﻪ ﺧﺎﺑﺎﻥﻫﺎ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ بامشاد که چهار انگشتش را در اسارت بیلاخو از دست داده بود و در حالی‌ که چهار ﺍﻧﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ در کف دست ﺟﻤﻊ ﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﺸﺖ ﺷﺼﺖ ﺧﻮﺩ را به هم نشان می‌دادند، به جشن و پایکوبی پرداختند. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺲ ﺍﻦ ﺭﺳﻢ و این حرکت، "بیلاخو" و سپس "بیلاخ" ﻧﺎﻡ ﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺮ ﺴ ﺍﺯ ﺎﺭ ﺴ ﺩﺮ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﺁﻣﺪ، ﺑﻪ ﺍﻭ  بیلاخ می‌داد. اروپاییانی که در آن زمان به ایران سفر کرده و مشغول تجارت بودد، ﻢﻢ ﺍﻦ ﺭﺳﻢ را به کشور خود ﻣﻨﺘﻘﻞ کردند و در تغییرات تلفّظی به دلیل نبودن حرف "خ"در زبان انگلیسی، ﺑﻼﺥ ﺑﻪ "بیلایک" ﻭ ﺳﺲ "ﻻ" (like) ﺗﺒﺪﻞ ﺮﺩﺪ و جالب است بدانیم امروزه این حرکت جهانی شده و در تمام کشورهای جهان به وفور در زندگی روزمرّۀ مردم با معنی واحد "آفرین - اوکی" مورد استفاده قرار می‌گیرد و روزانه میلیون‌ها بار در کشورهای مختلف از آن استفاده می‌شود. در برخی سازمان‌ها و تشکیلات مثل هواپیمایی و فرودگاه‌ها و کار با جرثقیل‌ها، از این حرکت با معنی تعریف‌شده استفاده می‌شود. ﺣﺎﻝ ﺍﻦ ﺳؤﺍﻝ ﺶ ﻣﺁﺪ ﺮﺍ ﺍﻦ ﺣﺮﺖ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺍﺮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎ ﺑﺪ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ، امّا در اروپا و سایر نقاط جهان، "آفرین بر تو" و  یا "اوکی" معنی می‌دهد؟ پاسخ اینجاست که: ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺗﺎ سال‌ها بعد از "بیلاخو خان" و "بامشاد" ﺑﺮ قسمت‌هایی از ﺍﺮﺍﻥ ﺣﻮﻣﺖ ﺮﺩﻧﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﻪ ﺗﺎﺏ ﺗﺤﻤّﻞ ﺍﻦﺣﺮﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺮﺍﻧﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻫﺮ ﺴ ﺭﺍ ﻪ بیلاخ می‌داد، دستگیر و ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. مغول‌ها این حرکت را تحقیر و تمسخر نسبت به خود محسوب می‌کردند؛ زیرا خاطرۀ کشته شدنِ حقارت‌بار قوی‌ترین سردار خود را یادآوری می‌کرد. ﺍﺯ اﻦ ﺭﻭ ﺍﺮﺍﻧﺎﻥ که پی به این حسّاسیت برده بودند، در کوچه و بازار ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻣﻐﻮﻝ بیلاخ ﻣﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ می‌کردند. اینچنین ﺷﺪ که اﻦ ﺭﺳﻢ در ایران آرام‌آرام ﺷﻞ ﺑﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺮﻓﺖ. ترجمه: "تیمور رضایی قیری" از کتاب Persian Historic Story».

پرسش‌های بی‌پاسخی که به دنبال آن مطرح می‌شوند زیادند و برخی از آنها از همان ابتدای انتشار این شایعه در فضای مجازی، توسّط عدّه‌ای از کاربران جویای حقیقت مطرح شده‌اند و نیازی به طرح مجدّد ندارند. در اینجا تنها به موارد ناشی از ناشی‌گری شایعه‌پردازان اشاره می‌کنیم؛ از قبیل اینکه:                             

1-     بامشاد از نام‌های باستانی ایرانی است و نام‌های مشابه آن در دوران قیام‌های "شعوبیّه" به چشم می‌خورد و نه 600 – 500 سال بعد از آن که نام‌های ایرانیان عمدتاً عبدالله و محمّد و حسن و دیگر نام‌های اسلامی مشابه است. گویا ایشان دوران حملۀ مغول را با دوران حملۀ اعراب اشتباه گرفته‌اند.
2-     پومپه یا پومپئوس از سرداران رومی معاصر دوران اشکانیان و پومپه‌ هم از سرکردگان پارتی در عهد ارد اوّل اشکانی بود. برای مردمان ایران دوران اسلامی تا اواسط قاجار، چنین نام‌هایی شناخته‌شده نبودند تا ادّعای نسبت با آنان را داشته باشند. منبع عمدۀ آگاهی تاریخی آنان، عمدتاً داستان‌های شاهنامه بوده است.
3-     فردی به نام بیلاخو خان مغول از اساس وجود خارجی ندارد تا کلمۀ بیلاخ هم از نام او گرفته شده باشد. در میان دایرۀ لغات زبان فارسی، تنها فرهنگ لغت معین بیلاخ را با این مضمون آورده است که: "به طعنه به کسی گویند که دست به کار نسنجیده ای زده و شکست خورده است. معمولاً همراه با بالا بردن انگشت شست نشان داده می‌شود". با توجّه به ترکی بودن ریشۀ اغلب کلمات مختوم به آق/آخ در زبان فارسی و همچنین این نکته که صورت اوّلیّۀ بیلاخ  را بیلَخ ذکر کرده‌اند ، این کلمه می‌تواند از بیلیخ ترکی که واژه‌ای کودکانه است و معنای بدی دارد، برگرفته شده باشد که انگشت شصت نیز نماد آن به شمار می‌رود.
4-     کلمۀ لایک (Like) کلمه‌ای کاملاً انگلیسی از مصدر Love است و در جایگاه فعل به معانی پسندیدن و دوست داشتن به کار می‌رود. استفاده از این لغت به پیش از قرن دوازدهم میلادی بر می‌گردد. نماد انگشت شصت رو به بالا و رو به پایین هم تنها در فضای مجازی است که با مفهوم لایک و دیس‌لایک همنشین شده است و در خود اروپا اوّلی در معنای Ok و دوّمی نیز در معنای بکش یا کارش را تمام کن به کار می‌رود که در امپراتوری روم هم رایج بوده است.

تیمور رضایی قیری که نخستین بار این داستان را ساخته و پرداخته بود، پس از اعتراضات صورت گرفته، با ارسال کامنت‌هایی، مدّعی شد این داستان در یک کتاب قدیمی چاپ دهلی در انباری خانۀ مادربزرگش به چشمش خورده و مترجم توجّهی به راست و دروغ بودن آن نداشته است و بابت آن از کاربران عذرخواهی می‌کند. وی سپس ورژن دیگری از این داستان را به عنوان اصلاح ترجمۀ اوّلی انتشار داده و جملات چندی را نیز به آن افزود که بنده در بالا تلفیق دو متن را با یکدیگر آورده‌ام. ولی معلوم نیست اصلاح ترجمه چگونه می‌تواند باعث افزودن فرازهای دیگر به متن شود؟! هیچ کس را به دروغگویی متّهم نمی‌کنم، ولی عجالتاً این ادّعا را باور ندارم و معتقدم از اساس ترجمه‌ای در کار نبوده است و فرد نامبرده در اصل نویسندۀ ابتدایی این متن است. امّا متأسّفانه قضیه به همین جا ختم نمی‌شود. . همکار ایشان پروفسور دکتر فاروق صفی‌زاده که دارای چندین دکترای همزمان -از جمله تاریخ- است و پیشتر در شرح احوالات

گروهی از مورّخان معاصر معرّفی شد، این داستان جعلی بی سر و پا را با آب و تاب تمام در نوشته‌های خود انعکاس داده و روی آن جولان کرده است. اساساً تاریخ رشته‌ای است که یا باید به تنهایی آموخته شود یا در کنار علومی چون جامعه‌شناسی؛ و اگر در نزد علومی غیر از آنچه که زیرمجموعۀ "علم عمران" -به قول ابن خلدون- هستند، فرا گرفته شود، مانند طلا که در مجاورت نقره [به اصطلاح زرگران] خورده می‌شود، تباه شده و از بین خواهد رفت. چنین دکتراهایی فقط به درد تزئین طاقچۀ اتاق می‌حورند و نه چیز دیگر! پرسش مهم اینکه: اساساً هدف اینان از انتشار این شایعات چیست، شکستن رکورد "دروغ سیزده" یا چیز دیگر؟!

این فعّالیت‌هایی که در حال حاضر به اسم تقویت فرهنگ و ادبیّات بومی و ملّی کشور صورت می‌گیرد، واقعیّت تلخی است که وجود دارد و تا ریشۀ آنها را نشناسیم، نمی‌توانیم در جهت ریشه‌کن شدنش کاری کنیم. فقط امید داریم که دوستان سایبری‌مان ان‌شاءالله از این به بعد با دقّت نظر و حسّاسیت بیشتری، موضوعاتی از این قبیل را دنبال کنند.



مجری شبکۀ سهند (آذربایجان شرقی) ضمن بزرگداشت سعدی، حکایتی ازش میخونه که: "بیر نفر حکیمدن سوروشدی. حکیم دئدی. ". من که این حکایت رو هیچ جا ندیده‌م؛ داداش من! اگر به هر دلیلی بنا نداری گلستان رو بگیری دستت و از روش حکایت بخونی، دقیقاً به همون دلیل مجبور هم نیستی یاد و خاطرۀ سعدی رو گرامی بداری. خوشت میاد کسی بدون خوندن اشعار زبان اصلی استاد شهریار، فقط ترجمۀ اونها رو بخونه؟ مثلاً به جای اینکه بگه:

سعدی‌نین باغ گلستانی گرک ه قدر

آلماسی سلّه‌له‌نیب، خرماسی زنبیللنسین

لعنت اول باد خزانه کی نظامی باغینین

بیر یاوا گولبسرین قویمادی کاکللنسین»،

بگه که:

"باغ گلستان سعدی باید تا به هنگام ، سیب هایش سبدسبد و خرماهایش زنبیل‌زنبیل برسد. لعنت به آن باد خزانی که باغ نظامی را نگذاشت گل‌به‌سر* های جوانش کاکل بر سر بیارد".


________________________________

*واژۀ فارسی زیبایی که در بین ترک‌زبانان به معنای خیار در تعابیر ادبی به کار می‌رود.



فکر می‌کنید چند درصد حسّ فضولی ملّت ما

در اثر نگاه کردن به سریال‌هایی ست که محورشان زندگی روزمرّۀ تعدادی خانوادۀ عادّی ست؟

***

 

در هر زبانی کلماتی که زیاد استعمال شوند، بیشتر مخفّف می‌شوند

نام خشایاثیَ چقدر در فارسی استعمال شده تا سرانجام تبدیل شده به شاه؟

***

 

چرا به اسم بنفش

همه جا را نیلی کردند؟

***

 

تناقضی دیگر:

گاز مایع

***

 

گِل بر سر کسانی که رهبری از آنان با عنوان تیم مذاکره‌کننده‌ای که "شجاعانه" در برابر دشمن از حقوق ملّت ایران دفاع می‌کنند یاد کرد،

ولی خودشان به خاطر القای ترس به مردم حاضر نشدند این سخن را در مورد خودشان انعکاس دهند.

(از اتاق فرمان اشاره می‌کنند که احتمالاً نخواستند ریا بشه!)

***

 

نویسنده‌ها میفهمن چی میگم)

آخ چه حالی میده وسط نقل‌قول‌های منابع دیگه

هی کروشه بذاری!

***

 

دیروز رفت توچال

امروز رفت قشم

غافل از اینکه فردا همه‌مون میریم تو چال.

***

 

یک توصیه به روزه‌داران در ماه مبارک رمضان:

هروقت گرسنگی به شکمتان فشار آورد،

خمیازه بکشید!

***

 

با کمال احترام به کارکنان شریف وزارت اطّلاعات و دیگر وزارتخانه‌های دولت؛

نیمۀ شعبان به یاد امام راحل "روز جهانی مستضعفان" است نه چیز دیگر.

***

 

آمریکا و انگلیس می‌دانستند رژیم بعث عراق توانایی ساقط کردن جمهوری اسلامی ایران را ندارد،

هدف اصلی‌شان از انداختن سگ شکاری شان به جان ایران

کشیدن دیواری برای جلوگیری از صدور انقلاب بود.

***

 

اقتصاد کنونی وابسته به نفت ما شدیداً "قلّابی" ست

باید به فکر "تور"یسم باشیم.

***

 

مجلس شورای نفاقی!

نه در برابر دشمن علیه سپاه چراغ سبز بدهید

و نه در برابر ملّت در حمایت از آن لباس سبز بپوشید.

***




پاسخگویی به شایعات، اقدامی واکنشی و از نوع مواضع سلبی است و با ابتکار و خلّاقیت منافات دارد. بنده از ابتدا سعی داشته‌ام مواضعم همیشه ایجابی باشد و از اظهار نظر دربارۀ اشخاص و مواضعی دیگر از این دست پرهیز کرده‌ام؛ امّا گاهی مواردی پیش می‌آید که مجبور به ارائۀ توضیح می‌شوم. .
با پخش خبر عدم احراز رؤیت هلال ماه رمضان از سوی دفتر امام، عدّه‌ای فوراً اینچنین شایع نمودند که: "قضیه از این قرار است که می‌خواهند ماه رمضان را یک روز عقب بیندازند تا عید فطر با مراسم سی‌امین سالگرد رحلت امام خمینی(ره) مصادف نشود"!! پیش از آنکه این شایعه نیز در فضای مجازی و واقعی مجاززذه دهان به دهان نگردد، لازم است روشنگری در مورد آن صورت گیرد و از دوستان واقعی سایبری خواهشمندم در صورت امکان این پست را به اشتراک بگذارند. و امّا پاسخ:
اوّلاً رحلت امام خمینی(ره) 14 خرداد است و عید فطر -اگر هلال اوّل رمضان رؤیت می‌شد- فردای آن روز بود.
ثانیاً تعطیلی عید فطر در حال حاضر در کشور ما دو روز است و می‌توان در صورت تقارن آن با سوگواری‌های ملّی، از اجرای مراسم جشن و شادی در یکی از آن دو روز چشم پوشید.
ثالثاً ماه‌های قمری نیمی 29 روز و نیمی دیگر 30 روز هستند و معمولاً هر سال که ماه شعبان 29 روز باشد، ماه رمضان 30 روز می‌بُود و برعکس. به همین خاطر معمولاً رؤیت یا عدم رؤیت ابتدای ماه رمضان، تأثیری در معیّن شدن زمان عید فطر ندارد.
رابعاً و مهم‌تر از همه، آیا مگر این اتّفاقی که امسال رخ داده، مسئلۀ تازه‌ای است؟ گیریم علّت آن چیزی است که شما می‌قرمایید، موارد مشابه در سال‌های قبل چه؟!
*
نسکافه تو بخور. مهمانی خدا پیشاپیش مبارک همگی.


در بسیاری از اظهارات مربوط به حیطۀ اخلاق و عرفان اسلامی، از دو عامل "عقل" و "هوای نفس" در وجود انسان با عنوان دو رقیب دائمی و به تعبیری "موسای درون" و "فرعون درون" یاد شده و به تأسّی از آن، ریشۀ تمامی سعادت‌های بشری به عامل اوّل و ریشۀ تمامی شقاوت‌ها به عامل دوّم نسبت داده شده است. هرچند اصل وجود این تضاد برگرفته از آیات قرآن و روایات بزرگان دین است، ولی تضادّ اصلی مربوط به این موضوع نیست.

نفس امّاره جزئی از وجود انسان است و کشتن آن مانند قطع عمدی عضوی از اعضای بدن، حرام است و در تعالیم اسلام از "مهار" نفس سخن گفته‌اند و نه قتل آن. هوای نفس را نیز تا آنجا که به معصیت الهی نینجامد، در مواردی باید داشت. عقل نیز با اینکه جایگاهش سر جای خود محفوظ است و قرار نیست به دست عامل دیگر سپرده شود، ولی بالاتر از آن، جایگاه دیگری نیز برای آن عامل دیگر باید تعریف شود؛ چرا که اگر عقل برگرفته از "عقال" به معنی میخی است که مرکب را از رها شدن حفظ می‌کند، خود این عقل اگر بخواهد دست به طغیان بزند، کدام عامل باید او را حفظ کند؟!

مسئلۀ دیگر این که: آیا خداوند متعال که در قرآن کریم اینهمه از انسان بدگویی کرده و او را به صفاتی همچون ناسپاس، ستمگر، ناتوان، فراموشکار، نادان و. متّصف نموده است، آیا قصدش تحقیر انسان بوده یا شناساندن آفریدۀ دستش به خود او؟ در همان قرآن در جایی دیگر تأکید می‌کند که: نفخت فیه من روحی». پس انسان ساحتی دوگانه دارد. طبیعتش از لجن و فطرت کمال‌طلب و حقیقت‌جو و زیبایی‌خواهش از جانب خود خداست. چه عقل و چه نفس، هردو می‌توانند در صورت غفلت از فطرت الهی در خدمت طبیعت درآیند و هم می‌توانند با دراز کردن دست خود از میان لای و لجن به سوی خالق خویش، از چیرگی همه‌جانبۀ طبیعت بر خویش خلاص شده و به سرمنزل مقصود برسند. پس تضادّ اصلی بین "فطرت و طبیعت" است. اومانیسم یا انسان‌خدایی که مبنای تمدّن امروزی غرب است، اساس خود را بر انکار فطرت و وم این یاری گرفتن از بالا قرار داده است.

به قول جاحظ –مورّخ قرن سوّم- انسان ذاتاً شریر است؛ پس نیمی از آدم‌ها را خوب و نیمی دیگر را بد ندانیم که به نیمی از آنها بدبین باشیم. بلکه توجّه کنیم که تک‌تک آدم‌ها نیمی خوب و نیمی بدند که غلبۀ نهایی خوبی و بدی بالقوّۀ درونشان، بسته به میزان استمداد آنها از حق تعالی است. آنگاه به درون خود و خطرهای سر راه‌مان بیشتر توجّه خواهیم داشت و به هیچ کس نیز بدبین نخواهیم بود. اهمیّت این بحث از آن روست که بعضاً روایاتی مانند برخورد حضرت علی(ع) با عمرو بن عبدود در جنگ خندق را که بعد از اهانت عمرو به وی، از بیم شرکت دادن انگیزۀ شخصی در کار خدا، اندکی در کشتن او تعلّل کرد، جعلی دانسته‌اند؛ با این مستمسک که معصومین(علیهم‌السّلام) از هوای نفس بری‌اند و احتمال گناه در مورد آنها منتفی است. این در حالی است که [حتّی اگر داستان مزبور جعلی نیز باشد] اوّلاً از خود حضرت روایت شده که بعد از اینکه خبر داد با هر انسانی شیطانی هست و پرسیدند: یا امیرالمؤمنین(ع) شما نیز شیطان دارید؟، فرمود: آری، ولی من شیطان خود را رام کرده‌ام». ثانیاً معصومین نیز با وجود مقام عصمت و علم الهی، در درجۀ اوّل انسانند و اگر بپذیریم که به هرحال طبیعتی مانند سایر انسان‌ها دارند که انگیزه‌های انسانی از آنجا ناشی می‌شود و نه از هوای نفس، هضم چنین روایاتی برایمان آسان‌تر خواهد بود.



مانند آتش که برای افروخته شدن نیاز به سه عامل سوخت، حرارت و اکسیژن دارد که روی هم به مثلّث آتش معروفند، حوادث تاریخی هم برای اتّفاق افتادن نیاز به سه عامل افراد، مکان و زمان دارند که به ترتیب در جواب سؤالات "کیا؟"، "کجا؟" و "کی" می‌آیند. با توجّه به این سه رأس مثلّث تاریخ، انواع کتابهای تاریخی هم به سه گونۀ کلّی افرادمحور، مکان‌محور و زمان‌محور تقسیم می‌شوند که تاریخ‌های سلسله‌ای یا تک‌نگاری‌ها مانند تاریخ آل سبکتگین یا عجائب‌المقدور فی نوائب تیمور از سنخ تواریخ افراد محورند، تاریخ‌های ملّی یا محلّی مانند تاریخ ایران کیمبریج یا تاریخ سیستان از سنخ تواریخ مکان‌محورند و تاریخ‌های عمومی مانند تاریخ طبری و روضة‌الصّفا از سنخ تاریخ‌های زمان‌محور. گروه اوّل، تاریخ افراد مورد نظر را در همۀ مکان‌ها و زمان‌ها بررسی می‌کنند، گروه دوّم، تاریخ مکان مورد نظر را در همۀ زمان‌ها و در مورد همۀ افراد و خاندان‌هایی که در آن آمده و رفته‌اند بررسی می‌کنند و گروه سوّم نیز تاریخ بازۀ زمانی مورد نظر را در همۀ مناطق جغرافیایی و در مورد همۀ حکومت‌ها و سلسله‌ها.
با این حساب، مشخّص است که تاریخ‌های عمومی استاندارد، آنهایی هستند که نه به شیوۀ موضوعی و به تفکیک مناطق یا حکومت‌ها، بلکه به شیوۀ سالشمار تنظیم شده باشند که تاریخ الکامل ابن اثیر نمونۀ خوبی برای آن است؛ امّا از آنجا که شیوۀ سالشمار نیز مشکلات خود را دارد و ذهن مخاطب را تا حدّی پراکنده می‌کند، شیوۀ استاندارد برای تاریخ‌های عمومی، شیوۀ ترکیبی سالشمار_موضوعی است.


قانون منع به کار گیری بازنشستگان، چندی پیش به تصویب رسید؛ ولی مثل اکثر قوانین دیگر از این سنخ، چنان دچار تبصره و استثنا شد که عملاً از حیّز انتفاع ساقط شد! به طوری که حضرت امام چندی پیش با رسانه‌ای کردن بحثی که در حاشیۀ درس خارج فقه خود در این خصوص داشتند، مطلب را چنین با مردم در میان گذاشتند که: گاهاً در میان مدیران بازنشسته افرادی پیدا می‌شوند که نظر به سوابق و تجارب مدیریّتی که دارند، کنار رفتنشان صلاح دیده نمی‌شود. اینجاست که اطرافیان آنان متوسّل به ولیّ فقیه می‌شوند و جواز ادامۀ فعّالیت او را به وسیلۀ حکم حکومتی دریافت می‌کنند». حضرت در این سخنان، نیتی خود از این وضع را به طور ضمنی ابراز داشتند؛ آنجا که خطاب به طلبه‌ای که بر سر ایشان داد زده و در این باره توضیح خواسته بود، گفتند: اشتباه شما اینجا بود که سر بنده داد زدید». بدون کوچکترین توجّهی به مسئلۀ تکامل نسل‌ها -خصوصاً در ایران بعد از انقلاب- روال کلّی این است که جوانان نسبت به پیران پرانرژی‌تر و پیران نسبت به جوانان پرتجربه‌ترند. علاوه بر آن، احتیاجات مادّی جوانان به یقین چندین برابر پیران و پیشکسوتان است. پس عقل سلیم ایجاب می‌کند پیشکسوتان و باتجربگان -اگر هم کنار رفتنشان به مصلحت نیست- در سمت‌هایی مانند معاون و مشاور مشغول به ادامۀ کار شوند و جوانان در سمت‌های اجرایی. اکنون دیده می‌شود که این قاعده حتّی به رغم قانون شدنش اجرا نمی‌شود. علّت چیست؟ چرا بازنشستگانی که اغلب تخصّصی هم در سمت متصرّفی خود ندارند، هنگام رسیدن موعد کناره‌گیری، مفید و تأثیرگذار تشخیص داده می‌شوند و جوانان پراستعداد که امکان تحصیل و کسب تجربۀ مدیریّتی در بیش از یک رشته را نتوانسته‌اند به دست بیاورند، هنگام جستجوی شغل با بهانۀ همیشگی "تخصّص‌گرایی" مواجه می‌شوند؟ شاید یک علّتش همان باشد که در روایات اسلامی تأکید شده و شاعر نیز گفته است که:
آدمی پیر چو شد، حرص جوان می‌گردد
خواب در وقت سحرگاه گران می‌گردد؛
و یا:
ریشۀ نخل کهنسال از جوان افزونتر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را.

امّا این یک طرف قضیّه است. طرف دیگر برمی‌گردد به باور نداشتن نیروها و ظرفیّت‌های جوانان در میان خودمان. این نیز علل مختلفی می‌تواند داشته باشد. یک علّتش کم‌توانی و کم‌مایگی ناظران و داوران است. یک مثال: هر ساعت 60 دقیقه و هر دقیقه 60 ثانیه است. ساعت‌های کامپیوتری هنگام نمایش 1 دقیقه به 1 بامداد، عدد 00:59 را روی صفحۀ خود نمایش می‌دهند و یک دقیقه بعد از آن، عدد 01:00 را. اگر دو نقطۀ وسط اعداد را نادیده بگیریم، اوّلی به صورت 59 و دوّمی به صورت 100 خوانده می‌شود؛ ولی می‌دانیم که در عالم واقع، بعد از 59 تازه باید 60 و 70 و 80 و 90 بیاید و 100 بعد از 99 است نه 59. انسان‌هایی که توانایی‌هایشان در حدّ 50 تا 60 % است، نه چشم دیدن توان بالای آن را دارند و نه یارای باور آن را. برای همین، وقتی با توانایی‌های در حدّ 70 % و 80 % و 90 % -که باز فاصلۀ زیادی با 100 % دارد- مواجه می‌شوند، آن را انکار کرده و نادیده می‌گیرند. برای همین احتمال مطرح شدنشان را هم -جز در دلقک‌بازی‌های عصر جدید!- مسکوت می‌گذارند تا چه رسد که اجازۀ بهره‌برداریشان را بدهند. قضیّه این است و نه معضل همیشگی ایجاد شغل.


حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) می‌فرمایند: زیرکترین مردم کسی است که علم دیگران با علم خود جمع کند».
علم، آن است که از بدیهی ترین معلومات حضوری که همان اطّلاع ما از وجود خودمان باشد و معلومات دیگری که به دنبال آن می آید، یکی یکی به معلومات حصولی برسیم و در هر مرحله معلومات قبلی را با تمام تعداد جایگشت‌هایی که می تواند داشته باشد، به معلومات قبلی بیفزاییم. اینکه: من هستم، حال که هستم از کجا آمده‌ام؟ اگر خودم خودم را به وجود آورده‌ام، از این بهتر خلق می‌کردم. از عدم هم که چیزی به وجود نمی‌آید، پس خالق دانا، قدرتمند و مهربانی بوده که مرا آفریده است. در ادامه، سؤال از علّت این آفرینش پیش می‌آید و بدینگونه از علم به خود به علم به خدا و معاد و نبوّت و شریعت و ت و بسیاری مفاهیم دیگر می‌رسیم که جمع آنها با یکدیگر نیز به همراه ادراکات اوّلیّه‌ای که از دنیای اطرافمان داریم، دانش ما را کامل می‌کند. در اینصورت، از مطالعۀ تمام وقت هم بی نیاز خواهیم شد و به جای مطالعه، بیشتر بر روی اندیشیدن تمرکز خواهیم کرد. افرادی که در این مسیر، به جای حرکت از پایین به بالا، از بالا به پایین می روند، ممکن است معلومات عمومی فراوانی داشته باشند، ولی معلومات خصوصی چندانی نخواهند داشت و نمی توانند اندیشمند و صاحب نظر تلقّی گردند. نشانۀ آن نیز این است که برخلاف باور به ماهیّت ذاتی علم که هرچه بخشیده شود، افزونتر می‌گردد، همواره بیم دارند که معلومات خود را در اختیار دیگران قرار دهند؛ بیم آن که یادگیرندگان، از خودشان سبقت بگیرند و این دلیلی بر جمود و بی‌تحرّکی خودشان در این عرصه است. آنانی که می‌دانند بسیارند، ولی آنانی که می‌دانند چه می‌دانند اندکند!


در تعریف افراط

بسیار تفریط شده است

***


نکات مثبت غربی‌ها

همان‌هایی ست که باعث بروز پدیدۀ غرب‌زدگی در بین ما شده است

***


تناقضی دیگر:

کافّۀ "سنّتی"

با وای‌فای رایگان!

***


ترامپ، علی مطهّری آمریکایی‌هاست:

در ظاهر جمهوری‌خواه

و در باطن دموکرات.

***


ای دل غافل!

ویکی‌پدیا هم آرمش تک‌چشم چپ از آب دراومد.

***


اینکه می‌گویند "سبزی‌خوردنی"

یعنی بقیّۀ سبزی‌ها خوردنی نیستند؟!

***


شما رو نمیدونم،

ولی من که تو پیاده‌رو از روی خط‌چین‌های بازی لی‌لی به طور عادّی عبور میکنم

به شدّت دچار عذاب وجدان میشم.

چه توان کرد که دیگه قباحت داره!

***


تظاهر به روزه‌خواری

یعنی اونایی که ماه رمضون روزه‌خواری میکنن

درواقع روزه هستن ولی ادای روزه‌خوارا رو درمیارن؟!

***


"ایران به تمام تعهّداتش عمل کرده"

تمجید است یا تحقیر؟!

***


"افتخار ما این است که با تقدیم 4 هزار شهید در مرزهای شرقی اجازه ندادیم موادّ مخدّر به کشورهای اروپایی برسد"

و همه را در داخل کشور پخش کردیم.

***


امروز ظهر وقتی به خونه برمیگشتم

یه تاکسی خالی از روبرو میومد،

حیف که نتونستم سوار بشم!

***


این هم یک نکتۀ 18+)

- "خواجه نصیرم نصیر، آمده‌م از گرمسیر، تا بزنم بر تو .، دختر سعدی سلام"

: اِ اینجوریاست؟ پس منم ابن اثیرم اثیر، آمده‌م از سردسیر، تا بزنم بر تو .؛ دختر/خواهر/مادر/همسر خواجه سلام.

نتیجۀ اخلاقی:

از مکافات عمل غافل مشو

گندم از گندم بروید، جو ز جو.

***




نسب زکریّا(ع) عبارت است از: زکریّا بن برخیا بن شو بن نحرائیل بن سهلون بن ارسوا بن شویل بن یهود بن موسی(ع). الیزابت همسر زکریّا بود. زکریّا پسر یربعام هم یربعام هم نام پادشاهی است که 6 ماه سلطنت کرده و به دست شلوم به قتل رسیده (خزائلی). به قولی، یوهاکین یا یوعاشیم همان عمران(ع) پدر مریم(س) است. زکریّا وصیّ او و شوهرخالۀ مریم است. فاقون پدر دو خواهر: ایشیاع زوجۀ زکریّا و حنه (حنّانه، به مسیحی آنا Anne) زوجۀ عمران بوده. به روایت دیگری، عمران پدر او خواهر مریم و ایشاع بوده. عیسی(ع) از مریم باکره متولّد شده. کریشنا خدای هندیان (که نامش با کریست شباهت دارد) از دوشیزه‌ای به نام دیواکی تولّد یافته و پیش از او انی خدای آتش هندیان از مایای عذرا متولّد شده و در یونان، دانائه مادر پرسئوس در زندان پدر به وسیلل قطرات باران طلا که از جانب خدای خدایان –زئوس- در دهان او چکیده است، به پرسئوس (شاید پدر پارسیان) آبستن شده (خزائلی). عمران احتمالاً محرّف عمرام است، به معنی قوم خدا. نام ابیطالب پدر حضرت علی(ع) را هم عمران گفته‌اند و به قول موثّق عبدمناف است (متفاوت با عبدمناف پدر هاشم). شاید داستان ملاقات خضر(ع) با حضرت علی(ع) در اثر همنامی با پدر موسی(ع) شکل گرفته یا برعکس، بر اثر آن نام حکیمی که داستان ملاقاتش با موسی در قرآن آمده، در میان مردم به خضر معروف شده یا پدر علی(ع) به نام عمران شناخته شده باشد.

یوشاعیم نام اصلی پدر مریم از ریشۀ عیش به معنی زندگی و عمران نیز از ریشۀ عمر می‌تواند باشد که در این صورت همسان هستند (خزائلی). یشوع در عبری به معنی نجات‌دهنده است که ریشۀ عیسی محسوب می‌شود. همچنین یاشوع به معنی مخلّص است. عیسی به اروپایی ژزو تلفّظ می‌شود. مسیح نیز لغتی آرامی است که به قولی به معنی تراشیده است. به قول دیگر، مسیح لغتی عبری یا سریانی است و به قولی عربی و از ریشۀ مسح یا سیاحت است. قول صحیح این است که مسیح صورتی از ماسیح عبری یا از ریشۀ مشح عبری است. در کل معنی منجی می‌دهد. اگر از ریشۀ مسح باشد، به این خاطر است که یهود به موجب تورات، اشیاء مقدّسه را با روغنی مخصوص و تشریفاتی خاص مسح می‌کردند و همچنین پادشاهان خود را نیز با تشریفات مخصوص مسح می‌کردند. آنان همواره در انتظار کسی بودند که عظمت بنی‌اسرائیل را تجدید کند. گاهی مسیح اسرائیل بر کوروش کبیر نجات‌دهندۀ اسرای بابل اطلاق شده است. در قرن دوّم میلادی، شخص دیگری به نام مسیح ظهور کرد و موجب قتل پانصدهزار تن گردید. به همین ترتیب، 24 تن قبل از عیسی(ع) ادّعای مسیحیّت داشتند. معروفترین آنان "سرنتش" و "نامر" بودند. در قرن 18 م، شخصی آلمانی به نام مردخای ادّعای مسیحیّت کرد. مسیح با مشیح/ماشیع رابطۀ لفظی و با متانیا و مهدی(عج) رابطۀ لفظی و معنوی دارد. در افسانه‌های ایران قدیم، از مشی و مشیانه دو آفریدۀ نخست گفتگو شده. مسیح همریشه با آن و مهر و میترا و موشی و موسی نیز قریب به این ریشه‌اند. در بین یهود، عدّۀ زیادی در انتظار ظهور متاتیا هستند و این لفظ با مهدی قرابت حروفی و معنوی دارد.

بعضی معتقدند حضرت عیسی در سال دوازدهم سلطنت شاپور اوّل ساسانی مصادف با دوّمین سال هزارۀ دوّم بنای شهر رم متولّد شده و بنابراین روایت، زمان میلاد 251 سال به پیش می‌آید. در روایات دیگری، تقریباً به همین مقدار یا بیشتر نیز به عقب رفته است و تاریخ کنونی میلاد مسیح که اساس تقویم گریگوری (میلادی) امروزی است، در بین این دو زمان قرار دارد. واضعان این تقویم که از سوی پاپ گریگوریوس سیزدهم پذیرفته شده، خود اذعان داشتند که مبدأ آن دقیقاً با سال تولّد عیسی(ع) انطباق ندارد. با مطابقت تاریخ میلادی و قمری تولّد حضرت محمّد(ص) و کسر مقدار طبیعی اختلاف آنها، به 12 سال اضافی می‌رسیم که نشان می‌دهد مبدأ تقویم کنونی میلادی، سال دوازدهم میلاد عیسی(ع) است و سال میلاد عیسی، 12 پ.م است که تاکنون (2019 م) 2031 سال از آن می‌گذرد. روزی که فعلاً مسیحیان به عنوان تولّد حضرت مسیح جشن می‌گیرند، با روز تولّد مهر مصادف است. مهر در روز 25 دسامبر، 4 دی‌ماه 273 پیش از میلاد تاریخی، 65 سال پس از غلبۀ اسکندر در زمان اشه‌پور (اشکپور) اشکانی متولّد شد و در 25 سالگی مبعوث شده و 40 سال تمام به دعوت مردم پرداخته و در 4 شهریور 208 پ.م وفات یافته است. کتاب او "ارتنگ" و "انگلیون"نامیده می‌شده که بی‌شباهت به انجیل نیست. انجیل یا اوانجیل به معنی بشارت است. در اوراق تورفان، از رفع وی به پیش پدر آسمانی سخن رفته است. مهر، مسیحا یا مسیحِ مصلوب‌نشده است. بشارت به ظهور احمد بزرگ (ص) یا محمّد بزرگ (ص) از اوست. تردید در احمد(ص) یا محمّد(ص) به واسطۀ خصوصیّت خطّ "گشته‌دبیره" است که اوراق تورفان به آن خطّ است. جشن میلاد مسیح که چند روز قبل از آغاز سال نو در میان مسیحیان امروز برگزار می‌شود، فاصلۀ اندکی با یلدای ایرانیان دارد و این نشان‌دهندۀ رسوخ آیین‌های مهری در هر دو فرهنگ است؛ ولی اینکه مهر نام انسان یا پیامبر خاصّی باشد که زمان زندگی‌اش ذکر شد، نظر مورّخینی چون مرحوم ذبیح بهروز است و مخالفان خود را دارد. میلاد عیسی(ع) به روایتی در 747 رومی در زمان آگوست واقع شده است و بنا بر تاریخی که به حساب نسل‌ها تنظیم کرده‌اند، 1753 از تاریخ بنای رم.

حواری، واژه‌ای حبشی‌الاصل است به معنی فرستاده. به فرانسوی آپتر (Apoter) گفته می‌شود. به قول دیگر یونانی‌الاصل است در همین معنی و یا از ریشۀ حوار به معنی گفتگوست، معادل صحابی که از ریشۀ صحبت است، و یا از حور به معنی سفیدی گرفته شده، به معنی سفیدجامگان. معنای حواری به نقل از بلاغی، ص 351: 1- از حور به معنی آمد و شد و تردّد، 2- از تحویر به معنی سفید کردن، چون انصار و فرستادگان پیامبران در مقام تطهیر و تنظیف نفوس بودند، 3- استاد عبدالرّئوف مصری در کتاب معجم‌القرآن می‌نویسد لفظ کلمه‌ای سامی و حبشی است که از حبشه به یمن وارد شده و به معنی مرسل و مبعوث و سفیر است و کلمۀ حواری از حبشه به نجران و از نجران به حجاز راه یافته است. به نقل اناجیل، مسیح را میان دو تن به دار آویختند، پس از 3 روز زنده شد و از قبر برخاست و پس از 12 روز به آسمان صعود کرد. "بسلیدیس" منکر صلب مسیح است. به موجب کتاب کریس شن بی لیف (Christian belef) یا اعتقاد مسیحی، تألیف "مادن دت": حضرت مسیح بر فراز دار دچار حالتی شبیه به مرگ گردید و چون او را از دار فرود آوردند، به هوش آمد و با حواریّون به گوشه‌ای رفت و در حال انفراد به مرگ طبیعی جهان را بدرود گفت. پیلاتوس، به دار آویختن مسیح را موکول به ساعت 6 عصر کرده تا سبّت یهودیان شروع شود و به خانه‌های خود بروند. زن پیلاتوس با مأمورین در صدد نجات مسیح بودند. و. (خزائلی). صلیب معرّب چلیپا به معنی دو تکّه چوب عمود بر هم بوده که در امپراتوری روم، اعدامیان را با آن به دار می‌کشیدند. در انجیل بارها تعبیر "صلیب‌هایتان را در دست بگیرید" آمده است که معنی آمادگی برای کشته شدن در راه ایمان به خداست. همین، بعدها به نماد مسیحیّت مبدّل شده است. نام حواریّون عیسی(ع): 1- شمعون پطرس، 2- اندریاس برادر پطرس، 3- یعقوب بن زبدی ملقّب به یعقوب کبیر، 4- یوحنّا برادر یعقوب، 5- فیلیپوس، 6- برتولما، 7- توما، 8- متیا یا متی که وی را لاوی نیز می‌گفتند، 9- شمعون غیور، 10- لیبوی که به تدی ملقبب بود و یود نیز خوانده می‌شد. 11- یعقوب صغیر، 12- یهودای اسخریوطی که فریب خورده و به جای وی متیاس انتخاب گردید. بعضی هم پولُس را از جملۀ حواریّون شمرده‌اند (خزائلی). به روایتی نیز یهودا حواری سیزدهم بود و همو بود که مسیح را به پای اعدام فرستاد و خود به جای او به صلیب کشیده شد.


Baptism Of Jesus Painting Baptism Of Christ Painting Greg Olsen


سگّیز ایل سبک و سیاقیلا گنه

جام ملّتلرده کی‌روش پارلادی


آزمونی، قدّوسی هی بسله‌دی

طارمینی، نورینی تیمارلادی


دالبادال پوکدی حریفلر قامتین

امتیازلاری ییغیب، آنبارلادی


گاو نه من شیر اولموش، ایرانی

سویدی، سویدی، آخیری موندارلادی!

Image result for ‫کی روش‬‎



تاریخ زندگی حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) را معمولاً به 4 دورۀ 1- از میلاد تا ده‌سالگی یعنی زمانی که در دامان پیامبر(ص) بالید و پرورش یافت، 2- از ده‌سالگی تا آغاز امامت یعنی دوران رشادت‎‎‌هایی که در راه پیش‌برد اسلام تا رحلت پیامبر(ص) از خود نشان داد، 3- از رحلت پیامبر(ص) تا آغاز خلافت یعنی 25 سال گوشه‌نشینی مدبّرانه در زمان سه خلیفۀ نخست در راه پیش‌برد اسلام و 4- دوران 5 سالۀ خلافت تقسیم می‌کنند. استاد قنبری همدانی معتقد است: باید دو روز از ضربت خوردن تا شهادت امام(ع) نیز که نه از نظر کمّی ولی از نظر کیفی با هریک از دوره‌های قبلی برابری می‌کند، تحت عنوان دورۀ پنجم زندگی ایشان شناخته شود. این دو روز، حال حضرت عجیب است؛ مدّتی به هوش می‌آید و وصایایی را ایراد می‌فرماید و سپس دوباره از هوش می‌رود. . این وصایا در اصل، چکیدۀ حیات حضرت و چراغ راه همۀ مسلمانان و آزادگان جهان است. فرازی که از نظر بنده از بقیّۀ فرازها مهم‌تر است، این است که:
شما را و اطرافیانم را و همۀ کسانی را که این وصیّت من به دست آنان می‌رسد به 1- تقوای الهی و 2- نظم در امور سفارش می‌کنم».
دربارۀ تقوای الهی بسیار توصیه می‌شود و هر هفته از منابر نماز جمعه نیز اهمیّت آن یادآوری می‌شود؛ امّا دربارۀ نظم در امور، کمتر می‌شنویم و می‌شنوانیم. تا جایی که امور بی‌نظم را با تعبیر "هیئتی" به بچّه‌مذهبی‌ها نسبت می‌دهند و گاه انقلابی‌گری را مترادف با بی‌نظمی و دوری از عقلانیّت معرّفی می‌کنند. در تاریخ صدر اسلام، توّابین گروهی بودند به رهبری سلیمان بن صرد خزاعیِ 90 ساله که با هدف شستشوی خود از گناه یاری‌نکردن امام حسین(ع) و نه بیشتر، دست به قیام زدند و انتخاب فرمانده در میانشان نیز نه بر اساس درایت و لیاقت ی و نظامی، که بر اساس قرعه‌کشی صورت گرفته بود! همان چیزی که آفت جان محافل مذهبی ما نیز بوده و نه‌تنها ریشه‌ای در تعالیم اسلامی ندارد، بلکه برعکس در دورۀ معاصر خودمان از تأکیدات همیشگی مکتب سوسیالیسم هم هست. مکتبی که به جای عدالت اسلامی که به معنی قرار گرفتن هر چیز در سر جای خود است، "مساوات" را تبلیغ می‌کند که در بسیاری جاها با عدالت منافات دارد و جاهایی هم نیز که ظاهراً منافات ندارد، زیر سایۀ عدالت است که توانسته است نمود و بروز ظاهری بیابد.
متأسّفانه در اوایل انقلاب اسلامی ایران به خاطر نفوذ سوسیالیست‌ها و کمونیست‌مسلکان در دستگاه‌های اجرایی کشور، عدالت اسلامی و علوی نیز بعضاً به نام مساوات تبلیغ شده و در اذهان عمومی جا انداخته می‌شد؛ از جمله -تا آنجایی که خاطرم هست- در کتاب درسی تعلیمات دینی دورۀ راهنمایی، درسی بود به نام "مساوات در برخورداری از بیت‌المال" که در آن، داستانی از سیرۀ امام علی(ع) را که در ابتدای دورۀ خلافتش به هرکدام از شهروندان، سه دینار از بیت‌المال مستمرّی داده و فقرا از این اقدام خشنود و ثروتمندان ناخشنود بودند، مصداق مساوات دانسته بود. در حالی که مساوات جایی است که -به زبان امروزی- گفته شود: هرکدام از کارمندان دولت درصد معیّنی مثلاً 15% به حقوقشان اضافه می‌شود. ولی اگر به جای آن حقوق همگی مثلاً 400 هزار تومان اضافه شود که برای یکی بیشتر از 15% و برای دیگری کمتر از این مقدار باشد و داستان پیش‌گفته نیز از این سنخ است، این امر در راستای برقراری عدالت است و نه مساوات.
در آخر هم یادی کنیم از مرحوم علی شریعتی که در گیرودار تبلیغات سوسیالیست‌ها در فضای دانشگاهی آن زمان و برای جذب دانشگاهیان به اسلام انقلابی، گاهی به عمد طوری از عدالت اسلامی صحبت کرده که فرق چندانی بین آن با مساوات سوسیالیستی -جز در نزد اهل دقّت نظر- احساس نمی‌شود. این دوپهلوگویی عمدی از ایراداتی است که به آن مرحوم وارد است؛ ولی اینکه عدّه‌ای به استناد همین سخنان مبهم، خود شریعتی را سوسیالیست دانسته‌اند، نقدی است ناروا و ناوارد.




قرار بود وزیر محترم کار در ادامۀ ایرانگردی‌ها و جهانگردی‌هایشان از شهر ما هم عبور کنند. بچّه‌ها گفتند: بیا یک نامه براش بنویس. گفتم: بابا! کی لای نامه رو باز میکنه؟ گفتند: حالا بیا شانسمونو امتحان کنیم دیگه! گفتم: باشه، فقط به خاطر تو. و نامه‌ای به تاریخ 17/11/97 بدین مضمون برای وزیر نوشتم:

محضر محترم وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی
جناب آقای شریعتمداری
با سلام و احترام
آنطور که مستحضرید، قانون منع به‌ کار گیری بازنشستگان که اخیراً به تصویب رسیده، در عرصۀ اجرا تبصره های فراوانی خورده که به موجب آن، نیروهای باتجربه و توانمند که کنار رفتن آنها به مصلحت نیست، طبق حکم حکومتی همچنان به کار خود ادامه دهند؛ امّا نکتۀ مهم اینجاست که این مسئله تا حدّ بسیار زیادی در مورد جوانان نیز مصداق داردو بسیاری از آنان به خاطر تأکیدات خارج از عرف بر روی تخصّص گرایی، از به کار گیری تجربیّاتشان در دستگاههای اجرایی باز می مانند.
اینجانب نیز با وجود سوابق و تجربیّات فراوان در امور فرهنگی، ادبی و هنری و همکار های چندین ساله ای که با نهادهای مربوطه داشته ام، هنگام ثبت نام در آزمون متمرکز دستگاههای اجرایی و اعلام علاقه مندی به شغل "مشاورۀ فرهنگی و هنری" در ادارۀ فرهنگ و ارشاد اسلامی و با دارا بودن مدرک کارشناسی ارشد تاریخ، متوجّه شدم که برای این شغل، دانش آموختگان رشته هایی چون "مدیریّت فرهنگی و هنری" را جذب می کنند؛ در حالی که رؤسای ادارات فرهنگ و ارشاد و یا آموزش و پرورش در شهرستان ما، خود از دانش آموختگان تاریخ هستند و منطقی نیست که ریاست یک اداره، دانش آموختۀ رشته ای باشد که برای به کار گیری کارمند در همان اداره، دانش آموختگان جوان همان رشته را به اسم تخصّص گرایی قبول نکنند و البتّه اوّلین مادّۀ امتحانی آزمون استخدامی مربوط به آن شغل نیز "تاریخ ایران و جهان" بوده است!! لذا از آن مقام محترم خواهشمندم با توجّه به اختیاراتی که در دست دارید، نسبت به پیگیری این موضوع، دستور لازم را صادر فرمایید.
با تشکّر پیشاپیش
امید شمس آذر
09019625814

وزیر هیچگاه به شهر ما نیامد تا نامه را تحویل بگیرد و بخواند؛ امّا چند ماه بعد که خبر اعطای وام 1000000000000 ریالی بدون وثیقه از طرف یکی از بانک‌ها به داماد وی رسانه‌ای شد، غیرمستقیم پاسخ نامه‌ام را داد:
زرت.


ایده‌ها
از انگیزه‌ها بیرون می‌آیند
***

گلستان سعدی:
یک دورۀ کامل اخلاقیّات اسلامی
طبق ذائقۀ ایرانی
***

اسرائیل
خنجری است که به پای جهان اسلام کوبیده‌اند
تا به زمین دوخته شود و توان راه رفتن نداشته باشد
***

خطر اینکه تا در گوگل میزنی "س" حدس میزند ""
آنجا معنادارتر میشود که تا در ادامه مینویسی "سا" می‌آورد "سازمان سنجش"
***

اینکه روی شیشۀ همۀ دکانهایی که عسل میفروشند
مینویسند: طبیعی،
غیر طبیعی نیست؟
***

تا زمانی که تعریفمان از افراط همان عدم اعتدال
و تعریفمان از اعتدال همان عدم افراط باشد،
چطور می‌توانیم عدّه‌ای را افراطی و گروهی را معتدل بنامیم؟
***

اگر ازدواج گذشته از انگیزۀ مادّی ی جنسی
به انگیزه‌هایی معنوی چون تکمیل دین و عمل به سنّت پیامبر(ص) صورت می‌گیرد،
پس چرا مقدّماتش تماماً مادّی است؟!
آیا در این‌صورت به مراتب به‌صرفه‌تر و کم‌هزینه‌تر نیست؟!
***

به یکی هم میگن: با "روغنی" جمله بساز،
میگه:
برو غنی شو اگر راحت جهان طلبی!
***

- شطرنج بلدی؟
: قواعدشو بلدم، شگردهاشو بلد نیستم.
***

- تو باهوشی.
: تو هم باهوشی که فهمیدی من باهوشم.
***

بیچاره مردم فارس که تا میان اسم شهرستانهای استان خودشونو حفظ کنن
بازم بهش اضافه میشه!
***

ملّت خودشان انتخاب کنند از بین:
کسانی که خونشان را کرده‌اند در شیشه
و کسانی که "شیشه" را کرده‌اند در خونشان.
***




قرار بود وزیر محترم کار در ادامۀ ایرانگردی‌ها و جهانگردی‌هایشان از شهر ما هم عبور کنند. بچّه‌ها گفتند: بیا یک نامه براش بنویس. گفتم: بابا! کی لای نامه رو باز میکنه؟ گفتند: حالا بیا شانسمونو امتحان کنیم دیگه! گفتم: باشه، فقط به خاطر تو. و نامه‌ای به تاریخ 17/11/97 بدین مضمون برای وزیر نوشتم:

محضر محترم وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی
جناب آقای شریعتمداری
با سلام و احترام
آنطور که مستحضرید، قانون منع به‌ کار گیری بازنشستگان که اخیراً به تصویب رسیده، در عرصۀ اجرا تبصره های فراوانی خورده که به موجب آن، نیروهای باتجربه و توانمند که کنار رفتن آنها به مصلحت نیست، طبق حکم حکومتی همچنان به کار خود ادامه دهند؛ امّا نکتۀ مهم اینجاست که این مسئله تا حدّ بسیار زیادی در مورد جوانان نیز مصداق داردو بسیاری از آنان به خاطر تأکیدات خارج از عرف بر روی تخصّص گرایی، از به کار گیری تجربیّاتشان در دستگاههای اجرایی باز می مانند.
اینجانب نیز با وجود سوابق و تجربیّات فراوان در امور فرهنگی، ادبی و هنری و همکار های چندین ساله ای که با نهادهای مربوطه داشته ام، هنگام ثبت نام در آزمون متمرکز دستگاههای اجرایی و اعلام علاقه مندی به شغل "مشاورۀ فرهنگی و هنری" در ادارۀ فرهنگ و ارشاد اسلامی و با دارا بودن مدرک کارشناسی ارشد تاریخ، متوجّه شدم که برای این شغل، دانش آموختگان رشته هایی چون "مدیریّت فرهنگی و هنری" را جذب می کنند؛ در حالی که رؤسای ادارات فرهنگ و ارشاد و یا آموزش و پرورش در شهرستان ما، خود از دانش آموختگان تاریخ هستند و منطقی نیست که ریاست یک اداره، دانش آموختۀ رشته ای باشد که برای به کار گیری کارمند در همان اداره، دانش آموختگان جوان همان رشته را به اسم تخصّص گرایی قبول نکنند و البتّه اوّلین مادّۀ امتحانی آزمون استخدامی مربوط به آن شغل نیز "تاریخ ایران و جهان" بوده است!! لذا از آن مقام محترم خواهشمندم با توجّه به اختیاراتی که در دست دارید، نسبت به پیگیری این موضوع، دستور لازم را صادر فرمایید.
با تشکّر پیشاپیش
امید شمس آذر
09019625814

وزیر هیچگاه به شهر ما نیامد تا نامه را تحویل بگیرد و بخواند؛ امّا چند ماه بعد که خبر اعطای وام 1000000000000 ریالی بدون وثیقه از طرف یکی از بانک‌ها به داماد وی رسانه‌ای شد، غیرمستقیم پاسخ نامه‌ام را داد:
زرت».


توی تاکسی نشسته بودم که راننده نگه داشت و دختر نوجوانی با حالتی مضطرب داخل آمد و نشست. تا در را بست، بوی آرایش غلیظ و لایۀ ضخیم کرم فضای کوچک تاکسی را پر کرد. هنوز چند متری بیشتر راه نیفتاده بودیم که گفت: "آقا! نگه دارید، شرمنده، یادم رفته کتابم رو بیارم"!! عازم کلاس زبانی_چیزی بود. با این حال کتاب یادش رفته بود، ولی کرم یادش نرفته بود. به کجا می رویم؟!


وقتی می‌بینیم و می‌شنویم که:

  • فقط فرزندان فرهنگیان می‌توانند وارد دانشگاه تربیت معلّم شوند؛
  • فقط فرزندان نظامیان می‌توانند در برخی رشته‌های دانشگاه افسری تحصیل کنند؛
  • در بسیاری موارد، فقط فامیل‌های درجۀ یک کارمندان دولت می‌توانند وام بانکی دریافت کنند؛
  • در آزمون‌های استخدامی آموزش و پرورش، دستگاه‌های دولتی و بخش خصوصی، مادّۀ امتحانی زبان انگلیسی به جای سؤالات تخصّصی هر رشته -که داوطلبان 4 یا 6 سال یا بیشتر در دانشگاه با آن سروکار داشته‌اند- شامل سؤالات عمومی است که غالباً مربوط به کلاس‌های زبان بیرون از فضای تحصیل است، کلاس‌هایی که معمولاً فرهنگیان و کارمندان و سرمایه‌داران موفّق می‌شوند فرزندان خود را به آن بفرستند و با توجّه به این واقعیّت مهم که مادّۀ تعیین‌کنندۀ رتبۀ علمی در این آزمون‌ها هم همان زبان عمومی است، نتیجه این می‌شود که فقط فرزندان این قشرها می‌توانند جانشین پدران خود شوند؛
  • و موارد فراوان دیگر از این دست؛

سؤالی به ذهن همگی‌مان می‌رسد که: آیا این وضعیّت خوب است یا بد؟ اگر بد است، باید فوراً برچیده شود و اگر خوب است و با توجیهاتی از قبیل جوانب امنیّتی قابل رفع و رجوع است، پس اینقدر به نظام اجتماعی ساسانی و شیوۀ کشورداری

خسرو انوشیروان در 1500 سال پیش گیر ندهیم. متشکّر.



از فانتزیهام این بود که
سه تا خروس داشتم:
یکی سفید با دم سبز، یکی قهوه‌ای روشن ای زرد، یکی هم حنایی؛
اسم یکیشو میذاشتم سروش، اون یکی رو رافائیل، اون یکی رو هم هاتف.
***


قیمت گل صد تومنی می‌رود که از صدهزار تومن بالاتر برود
در حذف چهار صفر از پول ملّی تعجیل کنید!
***

به نظرتون یه نون تازه زیر آسمان، به همراه زمین و زمان
روی هم چند ضلع میشه؟
***

اگر در گام دوّم به شرایط اوّل انقلاب بازگشته‌ایم
مصداق بازرگان و بنی‌صدر کدام است؟
***

می‌گویند: ابرو را کوتاه بردارید تا چشم درشت‌تر دیده شود،
خب! برای بلندتر دیده شدن ابرو چه باید کرد؟
***

مسابقۀ هوش:
سعی کنید بدون کمک قطب‌نما، راه خود را در بازار قدیمی ارومیّه پیدا کنید!
***

توصیه به زوج‌های جوان:
تا هنگامی که جواب آزمایش را قبل از ساعت 12 نمی‌دهند،
حتّی‌الامکان در نیمۀ اوّل سال عقد کنید!
***

چرا آدم‌ها بدی می‌کنند؟
چون بیشتر اوقات راه و رسم خوب بودن را بلد نیستند.
***

چه کنیم تا حسرت ایده‌های محقّق‌نشده‌مان را نخوریم؟
سعی کنیم آنها را از ابتدا به جای آرزو و رؤیا، بر پایۀ انجام وظیفه قرار دهیم
تا گذر زمان اثری بر رویش نداشته باشد.
***

چرا با اینکه شتاب علمی ایران -به گفتۀ مراکز بین‌المللی- 13 برابر متوسّط جهانی است،
از نظر روانی نمود و بروزی در میان مردم ندارد؟
شاید به این علّت که در داخل کشور فقط توسّط یک نفر یادآوری می‌شود.
خائنان خبیثی را که در این مورد به عمد سکوت می‌کنند، می‌توان تنها بی‌عرضه و کم‌کار دانست؟!
***

"ون نمی‌توانند ادّعا کنند لباس ما لباس پیغمبر است، چون در زمان قدیم همه این لباس را می‌پوشیدند"
عجب! پس چه شد که در زمان جدید همه این لباس را کنار گذاشتند و لباس غربی پوشیدند؟؟
***

"رضاشاه اوّلین شاهی بود که بعد از 1400 سال حرمسرا را کنار گذاشت".
عارضم: 1400 سال قبل از رضاشاه که دوران انوشیروان ساسانی است، ولی پادشاهان دیگر ساسانی و قبل از آنها هخامنشی هم حرمسرا داشتند؛
خود رضاشاه و پسران و دخترانش مانند محمّدرضا و حمیدرضا و اشرف هم هیچکدام -برخلاف اغلب پادشاهان غربی- تک‌همسر نبودند.
***



دوران خدمت که بودیم، روزی سرهنگ گردان‌مان سر صبحگاه گردانی برای سربازها نهیب می‌زد که: "سربازان قدیم مثل شما آسایشگاه نداشتند، بلکه روی کاه می‌خوابیدند. چاله‌ای را از کاه پر می‌کردند، زیلوهای‌شان را روی آن می‌انداختند و می‌خوابیدند. غذای‌شان هم چه بود؟ فقط آش. آنقدر آش می‌خوردند که بلغورها در شکم‌شان باد می‌کرد، شکم‌شان هم به خاطر آن جلو می‌آمد". دیگر، آموزش‌های سخت نظامی و بداخلاقی فرماندهان و مرخّصی نرفتن‌ها و سختی‌های دیگر هم که نیازی به توضیح ندارد. آن وضعیّت با امروز که خدمت -به استثنای خدمت نیروی زمینی ارتش و هنگ مرزی- سختی چندانی ندارد، قابل مقایسه نیست. این از خدمت سربازی؛ وضعیّت مدرسه‌ها هم چنین است. مدارس دو نوبتۀ هزارنفرۀ قدیم با دانش‌آموزان سرتراشیدۀ خبردار ترسان و لرزان و معلّمان و ناظمان چوب به دست کجا و مدارس امروز؟ با این وجود، نسل قدیم تمام این سختگیری‌ها را طبیعی می‌دانسته و تحمّل می‌کردند، ولی نسل جدید در برابر اندکی "تظاهر به سختگیری" از سوی بزرگترها هم مقاومت کرده و موضع طلبکارانه می‌گیرند. علّت کجاست؟ آیا قدیم به علّت کمبود امکانات نیاز بیشتری به سختگیری بود و امروزه نیاز به آن برطرف شده است؟ یا اینکه قدیم سواد و آگاهی عموم اولیا و مربّیان پایین بود و شعور لازم برای اعتراض در جامعه وجود نداشت؟ یا اینکه قدیم نان پدران حلال بود و بچّه‌ها مؤدّب بودند و امروز نان‌ها آمیخته به حرام و شبهه شده و بچّه‌ها بی‌ادب بار آمده‌اند؟ شاید هرکدام از این دلایل به نوعی صحیح باشد، ولی یک دلیل عمدۀ دیگر هم برای این کلّه‌شقّی نسل جدید وجود دارد و آن تغییر یافتن نظام ی کشور است.
نظام سلطنتی از اساس با منطق بشری سازگار نیست؛ اینکه بعد از ضعیف شدن سلسلۀ روی کار، خان‌های محلّی از گوشه و کنار برای به دست گرفتن قدرت سر برآورده و به رقابت با یکدیگر بپردازند. هرکدام بر دیگران پیروز شد، شاه مملکت شود و قدرت را در پسران خود موروثی کند. بعد هم که سلسلۀ جدید رو به ضعف گذاشت، دوباره همان چرخۀ باطل تکرار شود. ممکن است این وسط بعضی از شاهان تصادفاً آدم‌های خوبی هم از آب دربیایند، ولی هیچگاه "خوبترین" گزینۀ موجود نمی‌توانند باشند، چون نه با دستور خدا روی کار آمده‌اند و نه با انتخاب عقلای قوم. این نظام در دراز مدّت -مانند آنچه که در ایران تجربه شده- به فراگیری اندیشۀ تقدیرزدگی و جبرگرایی می‌انجامد. تسلیم در برابر زورگویی دیگران هم از همین اندیشه سرچشمه می‌گیرد. نسل جدید بعد از انقلاب اسلامی و تغییر نظام سلطنتی به جمهوری روی کار آمده است. هرچند به طور کامل "ذائقۀ دیکتاتوری" هنوز از دهان عموم ملّت ایران برطرف نشده و فی‌المثل فکر می‌کنند نظارت بر دولت در درجۀ اوّل کار رهبری است و از وظایف نمایندگان مجلس در این مورد مطلقاً خبر ندارند، ولی ریشه‌های آن به صورت همین کلّه‌شقّی و مقاومت کودکان و نوجوانان و جوانان در برابر زورگویی یا "احساس قرار گرفتن در برابر زورگویی" در حال شکل گرفتن است و این امر، هرچند در مواردی تحمّل‌پذیر است، ولی در کل حکایت از یک فرایند مبارک دارد.


مذهبی، اسلامگرا، انقلابی و میهن‌دوست قطعاً هستم؛
سنّتی، پان‌اسلامیست، محافظه‌کار و ناسیونالیست قطعاً نیستم؛
حزب‌اللهی، اصولگرا، اصلاح‌طلب و روشنفکر هم نمی‌دانم هستم یا نیستم؛ شاید باشم، شاید نه. چرا که متأسّفانه هنوز که هنوز است، تعاریف روشنی ازشان ارائه نشده است که مورد قبول همۀ موافقان و مخالفانش باشد.


پیش از این در مقاله‌ای با عنوان "

روش صحیح در معرفت شناسی دینی" به نقد هرمنوتیک فلسفی پرداخته بودم. در عرصۀ ادبیّات و نقد ادبی، دیدگاهی با عنوان "مرگ مؤلّف" مطرح است که از زیرشاخه‌های هرمنوتیک فلسفی به حساب می‌آید و نخستین بار توسّط رولان بارت ادیب فرانسوی مطرح شد و به طور خلاصه از این قرار است که: نویسنده بعد از پدید آوردن اثر خود، دیگر نادیده گرفته می‌شود و این خواننده است که بدون در نظر گرفتن او و درخواست توضیح از او، خود هر برداشتی را که از متن کرده باشد، می‌تواند صحیح بداند. باید دانست: اروپای معاصر -چه پذیرفته شود و چه نشود- میراث‌دار همان اروپای قرون وسطی است و نمی‌تواند آن فرهنگ را به عنوان بخشی از هویّت تاریخی خود از خود جدا دانسته و به آن نبالد! اساس فرهنگ آن دوران نیز بر مسخره‌بازی‌های میراث‌داران سوفیست‌های یونان باستان استوار بود و پیش از عصر رنسانس و ترجمۀ آثار فلسفی یونانی از زبان عربی به زبان لاتین، امثال سقراط و افلاطون و ارسطو در نزد اروپائیان محترم نبودند. در نتیجه بسیاری از مکاتب و "ایسم"های اروپایی برای خود سازندگان و پردازندگان آنها هم باورپذیر نبوده و نیست تا چه رسد به دنباله‌روان بدبخت آنها در قارّه‌‎های آسیا و آریا! این دیدگاه نیز مانند اسلاف و اخلاف دیگرش، در ایران امروز ما کج که بوده، کج‌تر هم فهمیده شده و یک ذرّه حُسن تصادفی‌اش را هم از دست داده است! در نتیجه، بر آن مفهوم مرگ مؤلّفی که در حال حاضر در انجمن‌ها و محافل ادبی ما نشخوار می‌شود، انتقادات چندی وارد است که در ادامه به صورت فهرست‌وار اشاره می‌شود:

1- گزاره‌های هرمنوتیک فلسفی و نظرات برخاسته از آن مانند مرگ مؤلّف خودمتناقض‌اند؛ اگر اعتبار یک نوشته نه با متن و نه با مؤلّف بلکه با خواننده است، پس چطور اعتبار خود این نظر ثابت گرفته می‌شود؟! آیا همین مرگ مؤلّف، خود توسّط یک مؤلّف ارائه نشده است؟! پس چطور برخلاف همۀ نوشته‌های دیگر، اعتبارش را از خواننده نمی‌گیرد؟!

2- وقتی عموم مؤلّفان ما در صدد زنده نگه داشتن خود پس از مرگ هستند و فی‌المثل فردوسی می‌فرماید:

بناهای آباد گردد خراب.ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلندکه از باد و باران نیابد گزند»

و

نمیرم از این پس که من زنده‌ام.که تخم سخن را پراکنده‌ام»

یا سعدی می‌فرماید:

به چه کار آیدت ز گل طبقی؟از گ‍ــلــســتــان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد.وین گلستان همیشه خوش باشد»،

مرگ مؤلّف قبل از مرگ چه معنایی خواهد داشت؟! مگر از سوی مؤلّفانی که خود بخواهند در حلقۀ زمانه اسیر بمانند و از آن بیرون نیایند. در این‌صورت تکلیف بقیّۀ مؤلّفین چه می‌شود که فراتر از زمانه اندیشیده‌اند و قرن‌ها پس از مرگ ظاهری‌شان نیز زنده مانده‌اند؟!

3- این نظر با تعالیم دینی و فرهنگ مردمی ما ناسازگار است و اساساً وجود چیزی به نام تعهّد نویسندگی را انکار و هرگونه دروغ و دبّه را مجاز می‌کند. وقتی قرآن کریم در آیۀ 2 سورۀ صفّ می‌فرماید "از چه سخنی می‌گویید که عمل نکنید" و آیات مشابه دیگری که بر مسئولیّت سخن تأکید دارند و در عرف ما با ضرب‌المثل‌هایی با مضمون "مرد حرفش را پس نمی‌گیرد" و "حرف مرد یکی است" شناخته می‌شود، مرگ مؤلّف که گوینده و نویسنده را مجاز می‌داند که سخن خود را به راحتی پس بگیرد و از توضیح دربارۀ آن خودداری کرده و در مواقع وم با در پیش گرفتن روش "کی بود؟ کی بود؟ من نبودم" از زیر آن در برود، چه سنخیّتی با این آموزه‌ها خواهد داشت؟ قرآن حتّی از دوپهلو سخن گفتن نیز نهی می‌کند و مؤمنان را به ابراز مواضع شفّاف و صریح فرا می‌خواند. در عرصه‌هایی مانند شعر که اساس زیبایی‌اش بر دروغ و مغلطه استوار است و به فرمودۀ پیامبر(ص) با رعایت شرایطی -که به عنوان نمونه در سورۀ شعراء ذکر شده است- شاخه‌ای از حکمت نیز می‌تواند به حساب آید، چنین اظهارنظرهایی مجاز و تجسّس و تفتیش عقاید ناپسند است و به قول قدما: "تو سخن را به زمین بینداز، صاحبش برمی‌دارد"؛ امّا در اعلام مواضع رسمی، چنین شگردی مجاز نیست.

4- در خود عرصۀ شعرهم باید توجّه داشت:

اوّلاً قاری مصداق مؤلّف محسوب نمی‌شود و شاعری که هنوز کتاب خود را -پس از ویرایش نهایی- به چاپ نرسانده، گاه لازم می‌شود دربارۀ آفریده‌های خود توضیح ارائه دهد.

ثانیاً گاهی مشاهده می‌شود منتقدان و منتقدنمایان از سر بی‌اخلاقی یا کم‌سوادی به بهانۀ مرگ مؤلّف -که بهتر است در اینجا بگوییم مرگ شاعر- از جایگاه نقد شعر و به اسم آن، دست به تخریب شاعر می‌زنند. در این‌صورت نیز در غیاب نظر "مرگ منتقد" که در ادامۀ مرگ مؤلّف مطرح می‌شود، چگونه می‌توان جلوی این سوءاستفاده‌های احتمالی را که در انجمن‌های ادبی نیز به وفور مشاهده می‌شود، گرفت؟! و آیا همین مرگ منتقد و برابری مؤلّف با مخاطب، اجازۀ توضیح را به مؤلّف نمی‌دهد؟!

ثالثاً با شاعرنمایانی که خود نمی‌دانند چه سر هم کرده‌اند، چگونه می‌توان برخورد کرد اگر با استناد به مرگ شاعر از توضیح دربارۀ "معر"های خود سر باز زنند؟!

رابعاً دبیران جلسه نیز احتمال ندارد که با استناد به همین نظر، از تبادل دانسته‌ها بین اعضا جلوگیری کرده و حقّ انحصاری هرگونه اظهارنظری را در دست خود بگیرند؟!

*

پس مرگ مؤلّف نظری بی پایه و اساس بوده و اگر "لاحکم إلّا لله" خوارج به فرمودۀ امیرالمؤمنین(ع) کلامٌ حقٌ یرید بها الباطل» است، این نظر کلامٌ باطلً یرید بها الأبطل بوده و در عرصۀ شعر نیز در صورتی حقّ است که زمینه‌های گفته‌شده در آن رعایت شود.



دوران خدمت که بودیم، روزی سرهنگ گردان‌مان سر صبحگاه گردانی برای سربازها نهیب می‌زد که: "سربازان قدیم مثل شما آسایشگاه نداشتند، بلکه روی کاه می‌خوابیدند. چاله‌ای را از کاه پر می‌کردند، زیلوهای‌شان را روی آن می‌انداختند و می‌خوابیدند. غذای‌شان هم چه بود؟ فقط آش. آنقدر آش می‌خوردند که بلغورها در شکم‌شان باد می‌کرد، شکم‌شان هم به خاطر آن جلو می‌آمد". دیگر، آموزش‌های سخت نظامی و بداخلاقی فرماندهان و مرخّصی نرفتن‌ها و سختی‌های دیگر هم که نیازی به توضیح ندارد. آن وضعیّت با امروز که خدمت -به استثنای خدمت نیروی زمینی ارتش و هنگ مرزی- سختی چندانی ندارد، قابل مقایسه نیست. این از خدمت سربازی؛ وضعیّت مدرسه‌ها هم چنین است. مدارس دو نوبتۀ هزارنفرۀ قدیم با دانش‌آموزان سرتراشیدۀ خبردار ترسان و لرزان و معلّمان و ناظمان چوب به دست کجا و مدارس امروز؟ با این وجود، نسل قدیم تمام این سختگیری‌ها را طبیعی می‌دانسته و تحمّل می‌کردند، ولی نسل جدید در برابر اندکی "تظاهر به سختگیری" از سوی بزرگترها هم مقاومت کرده و موضع طلبکارانه می‌گیرند. علّت کجاست؟ آیا قدیم به علّت کمبود امکانات نیاز بیشتری به سختگیری بود و امروزه نیاز به آن برطرف شده است؟ یا اینکه قدیم سواد و آگاهی عموم اولیا و مربّیان پایین بود و شعور لازم برای اعتراض در جامعه وجود نداشت؟ یا اینکه نسل جدید در اثر رفاه‌زدگی و مصرف انواع فست‌فودها و چیپس و پفک و نوشابه‌های گازدار، سست‌بنیان شده‌اند؟ یا اینکه قدیم نان پدران حلال بود و بچّه‌ها مؤدّب بودند و امروز نان‌ها آمیخته به حرام و شبهه شده و بچّه‌ها بی‌ادب بار آمده‌اند؟ شاید هرکدام از این دلایل به نوعی صحیح باشد، ولی یک دلیل عمدۀ دیگر هم برای این کلّه‌شقّی نسل جدید وجود دارد و آن تغییر یافتن نظام ی کشور است.
نظام سلطنتی از اساس با منطق بشری سازگار نیست؛ اینکه بعد از ضعیف شدن سلسلۀ روی کار، خان‌های محلّی از گوشه و کنار برای به دست گرفتن قدرت سر برآورده و به رقابت با یکدیگر بپردازند. هرکدام بر دیگران پیروز شد، شاه مملکت شود و قدرت را در پسران خود موروثی کند. بعد هم که سلسلۀ جدید رو به ضعف گذاشت، دوباره همان چرخۀ باطل تکرار شود. ممکن است این وسط بعضی از شاهان تصادفاً آدم‌های خوبی هم از آب دربیایند، ولی هیچگاه "خوبترین" گزینۀ موجود نمی‌توانند باشند، چون نه با دستور خدا روی کار آمده‌اند و نه با انتخاب عقلای قوم. این نظام در دراز مدّت -مانند آنچه که در ایران تجربه شده- به فراگیری اندیشۀ تقدیرزدگی و جبرگرایی می‌انجامد. تسلیم در برابر زورگویی دیگران هم از همین اندیشه سرچشمه می‌گیرد. نسل جدید بعد از انقلاب اسلامی و تغییر نظام سلطنتی به جمهوری روی کار آمده است. هرچند به طور کامل "ذائقۀ دیکتاتوری" هنوز از دهان عموم ملّت ایران برطرف نشده و فی‌المثل فکر می‌کنند نظارت بر دولت در درجۀ اوّل کار رهبری است و از وظایف نمایندگان مجلس در این مورد مطلقاً خبر ندارند، ولی ریشه‌های آن به صورت همین کلّه‌شقّی و مقاومت کودکان و نوجوانان و جوانان در برابر زورگویی یا "احساس قرار گرفتن در برابر زورگویی" در حال شکل گرفتن است و این امر، هرچند در مواردی تحمّل‌پذیر است، ولی در کل حکایت از یک فرایند مبارک دارد.


استاد درس تاریخ افشار و زندمان می‌گفت: نادر به همان اندازه‌ای که از نظر نظامی نابغه بود، از نظر ی احمق بود! لیست کسانی را که می‌خواست بکشد از قبل تهیّه کرده بود و داده بود دست ندیمش که من می‌خواهم اینها را بکشم. خب، بکش دیگه! چرا از قبل اعلام می‌کنی؟ آخر سر هم همین باعث قتل او شد و به قول شاعر:

سر شب به سر قصد تاراج داشت.سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت.

گربه، قبل از شکار کمین کرده و با سکوت طعمه را رصد می‌کند تا در فرصت مناسب به حسابش برسد؛ امّا سگ به دلیل ناتوانی در این امر، تنها پارس می‌کند و -آنطور که در حدیث آمده- خدا صدای مهیبی هم به او داده است که مهاجمان و درندگان و بیگانگان را بترساند. برای همین از قدیم گفته‌اند: سگی که زیاد پارس می‌کند، گاز نمی‌گیرد. با این توضیحات، علّت تهدیدات مداوم آمریکا چیست؟ و اگر این تهدیدات به فرمودۀ حضرت امام توخالی است، پس چه فایده‌ای برای دولتمردان آن خواهد داشت؟

باید عرض کرد: هیچ تمداری ضرباتی را که قرار است به دشمن وارد کند، از قبل لو نمی‌دهد. آنچه را که می‌کند نمی‌گوید و آنچه را می‌گوید نمی‌کند. پس برای تمداران آمریکا هم، خود این تهدیدات هدف است؛ و آن هدف، ترساندن طرف مقابل است. چاره چیست؟ چاره نترسیدن است. چیزی که امام و زعیم جامعۀ اسلامی‌مان، بارها و بارها مردم و مسئولان را نسبت به آن مورد هشدار قرار می‌دهند. عدّه‌ای این را می‌فهمند و اثراتش اینگونه خنثی می‌شود؛ ولی ای کاش همه می‌فهمیدند.


مجله هفته‌نامه‌ی خبری، تحلیلی صدا - شماره ۲۲



بر خلاف تصوّر عموم

هر جمله‌ای که با "بر خلاف تصوّر عموم" شروع شود

حقیقت محض نیست.

گاهی هم تصوّر عموم از تصوّر خصوص صحیح‌تر است.

***


میگن: بترکه چشم حسود،

ولی تا اونجا که ما دیدیم چشم حسود بیشتر ترده.

***


نوشابۀ گازدار درمان استخوان است،

با این توضیح که درمان در ترکی به معنای آسیاب است.

***


از زبان رئیسی در جواب رقیبی که گفت "هم ادّعا دارید که یه کم حقوق خوندید":

بله ما با مدرک دکترا ادّعا داریم که یه کم حقوق خوندیم، مثل شما با مدرک لیسانس خودمان را حقوقدان معرّفی نمی‌کنیم.

***


آیا در اسلام همۀ نژادها باهم برابرند؟

خیر! در اسلام اصلاً نژاد مطرح نیست که برابری نژادی هم مطرح باشد.

***


چطور می‌تواند بابصیرت باشد،

آنکه معنای "من عمار؟" را از "أین عمّار؟" نمی‌تواند تشخیص دهد؟!

***


عجیب است

بعضی زوج‌ها که در طول زندگی مشترک توافقی باهم ندارند،

بر سر طلاق باهم به توافق می‌رسند!

***


اگر حکومت‌های متقارن قرون نخستین اسلامی در ایران ملّی‌گرا بودند،

پس چرا در مقابل حکومت بیگانه‌تبار غزنوی کاری از پیش نبردند؟!

***


مدّعیان صوفی‌گری که در همه چیز از ظاهر گذشته و به باطن رسیده‌اند،

چطور از قید سر و وضع ظاهری خود نمی‌گذرند؟!

***


وقتی پوسیدگی دندان شایع‌ترین بیماری نوع بشر است،

چرا باید نرخ خدمات دندانپزشکی به بهانۀ کمیاب بودن دستگاه‌ها اینقدر گران باشد؟

و بدتر از آن، وقتی اوضاع چنین است،

چرا خیّرین به جای تهیّۀ دستگاه‌های شیمی‌درمانی و سنگ‌شکن کلیه، به فکر تهیّۀ دستگاه‌های دندانپزشکی نباشند؟؟

***


داخل تاکسی بودم،

موقع پرداخت کرایه برای اینکه از شرّ صدای سکّه‌های داخل جیبم خلاص شوم

دو سکّۀ 500 تومانی به راننده دادم،

ولی او یک سکۀ 200 تومانی با یک سکّۀ 100 تومانی بهم برگرداند

چون نرخ کرایه 700 تومان بود!!

***


خدایا!

تمام زوج‌های جوان را قبل از اینکه پسرشان به سنّی برسد که مداد دستش بگیرد و دیوار را خط‌خطی کند،

صاحب خانه کن.

آمین

***




کاری به پیشرفته‌تر بودن یا نبودن جوامع غربی نسبت به خودمان نداریم. واقعیّت این است که آنها به هر حال نسبت به ما تسلّط دارند. راه نجات از این تسلّط چیست؟ پاسخ سنّت‌گرایان مشخّص است: بازگشت به داشته‌های خود و مقابله با داده‌های بیگانه؛ امّا سؤال مهم این است که: مگر ما در ابتدای تسلّط غربی‌ها بر خودمان، از داشته‌های فرهنگ و تمدّن بومی‌مان بیگانه شده و به غربی‌ها گرایش داشتیم که حالا با بازگشت به آن بخواهیم از چنگال غرب خلاص شویم؟؟
موضوع، کمبودی است که ما در خود می‌دیدیم و در سنّت‌های تاریخی خود برای جبرانش گزینه‌ای نداشتیم و از این رو شیفتۀ فرهنگ و تمدّن غربی شدیم، حتّی اگر نسبت به فرهنگ و تمدّن بومی خودمان ناقص بود. پس، چاره در صرف بازگشت به خود نیست؛ بلکه نواقص بومی خود را نیز باید رفع و ایرادات را اصلاح کنیم. تمدّن جدیدی با اتّکا به فرهنگ اصلاح‌شدۀ بومی باید ساخته شود و در این راه هر جا داشته‌های خودی برای پر کردن جای کمبودهای‌مان کفاف نکرد، رجوع به داشته‌های دیگران نیز -پس از بومی‌سازی آنها- بلااشکال است.


اسدالله فریدون،
فرزندش ،
فرزندش مجید عمرانی.
عجب خانوادۀ بی‌شیله_پیله‌ای!!
***
 
نوشته "روی چمن‌ها راه نروید"
آخه مگه لذّتی بالاتر از این هم هست؟!
***
 
از دغدغه‌های بچّگیم این بود که
او یارو که با آب و تاب میخونه:
"باز منو کشتی رفتی"،
اگه کشته شده چطور حرف میزنه پس ؟!
***
 
اگر کراوات شکل فلشی را دارد که به اندام تناسلی اشاره می‌کند
خود اندام به کجا اشاره می‌کند؟!
با مظاهر غرب‌زدگی مخالفیم امّا نه به این شکل و شیوه.
***
 
اگر مرحوم پرویز شاپور مبدع کاریکلماتور بود
شعرهای اکبر اکسیر را می‌توان "کاریجُملاتور" نامید
***
 
خدا هیچوقت بهت خیر نده
.
.
.
بلکه همیشه در جواب دعاهات بله بده
***
 
یهویی یادم افتاد.
کسی خبری از تله‌تکست میگیره؟!
***
 
نقی زیباترین نام جهان است
و نام رهبر انقلاب هم همان است (= علیّ بن جواد)
***
 
از اوّل ازدواجم تاکنون سه بار برای گرفتن وام ثبت نام کردم
ولی هر بار کاری پیش آمده و منصرف شده‌ام،
شاید خدا و رسولش راضی نیستند به اسم اطاعت از امر آنها به جنگ آنها بروم (= ربا)
***
 
ای کسی که عکس مبهم اشخاص رو در اثبات کارهای غیراخلاقیشون نمایش میدی:
اگه خودت پایبند اخلاقیّاتی افشاگری نکن،
اگه افشاگری رو لازم میدونی شفّاف باش.
***
 
بسیج همان بسیج است با همان ارزش‌ها؛
منتها قدیم‌ها میرفتند که به انقلاب خدمت کنند
امروز بیشتر میروند که انقلاب بهشان خدمت کند.
***
 
و سرانجام.
فمینیست‌ها هرچقدر هم زور بزنند
نمی‌توانند ن را در این یک مهارت به خودکفایی برسانند
***
نتیجه تصویری برای بستن در کارتن
 
 

"تحریم شدن من به جرم دفاع از مردم دلاور ایران، برای من بزرگترین افتخار است".

ظر نزن منفعل! کدام دفاع؟ درست است که قرار نبود دعوت ترامپ برای رفتن به کاخ سفید را اجابت کنی و درست است که طرف مقابل هم قطعاً واکنش نشان می‌داد، ولی چرا واکنش او در این حد نبود که در صفحۀ شخصی تویترش چیز بنویسد؟ حاصل ۶ سال زن شدن برای آمریکایی‌های لانگ‌کاک این بود که همچنان بتوانند از همان ابزار همیشگی تحریم‌ها استفاده کنند؟ پس نیازی به فکر کردن ندارد که نرفتن به آن کاخ آرزوها نه علّت تحریم، که بهانۀ آن بوده است. تیم قبلی زبان دیپلماسی بلد نبوده و فقط بیانیّه می‌خوانده است(!)، قبول، ولی شما در طول این مدّت چه غلطی توانستید بکنید که اکنون دوباره به همان دوران بیانیّه خواندن بازگشته‌اید؟؟؟

 


با اینکه اقلّیت بی دینی هم در جامعه ما موجودند، ولی اکثریّت را دینداران تشکیل می دهند. با اینهمه، همین اکثریّت دیندار نیز با شیب ملایمی به سمت سکولار شدن پیش می روند و اقلیّت کاذبی هم که رودرروی آنها قرار گرفته اند، آن دسته از دینداران ی و انقلابی هستند که انقلابی بودن برای آنها به نوعی طبقه، صنف اجتماعی و شغل محسوب می شود. اینها که همه را با یک چشم می بینند، چشم دیدن دیگران را ندارند و مفهوم انقلاب را هم در طیّ سالها به نفع خود مصادره کرده اند. اینگونه می شود که دینداران انقلابی آزاد که اقلّ قلیل هستند و نه تنها حقوقی بابت انقلابی گری خود دریافت نمی کنند، بلکه از داشتن تریبون و رسانه هم محروم مانده اند، در این نزاع بی سرانجام به حاشیه افکنده می شوند. به همین سادگی!. . نسکافه تو بخور.


- فکر میکنی در مسئله ازدواج، وضعیّت قدیم بهتر بود یا الآن؟
: من فکر میکنم قدیم بهتر از الآن بود.
- ولی به نظر من الآن بهتره؛ ازدواجهای قدیم ندیده و نشناخته و از روی مصلحت بود، ولی الآن دخترا و پسرا خودشون با شناخت کافی همدیگه رو انتخاب میکنن.
: پس چرا آمار طلاق اینقدر رفته بالا؟!
- چون زنهای قدیم اهل سوختن و ساختن بودند، ولی الآن بیدار شده ند و به حقوق خودشون واقفند.
: ولی اونها خودشون گفته ن که شوهراشونو از صمیم دل دوست دارن. پسرای امروز خیلی هم از مردای دیروز خوش اخلاق تر نیستن، ولی دیروزیا وظیفه شناس بودن.
- یعنی زنهای قدیم در مقابل یه لقمه نون، بداخلاقی های شوهر رو تحمّل میکردن؟
: این تحمّل و سوختن و ساختن که میگی یه ادّعاست. امروز مقابل چشممونه، ولی دیروز رو نمیتونیم مستقیم ببینیم. پس نباید از پیش خودمون چیزی بگیم. وقتی مرد و زن هر دو وظیفه شناس باشن و چند تا هم بچّه داشته باشن، خودبخود بقیّه مسائلی که الآن باعث طلاق شده، از اهمّیت میفته.
- میتونی مثال بزنی؟
: مثلاً یه پسر تحصیل کرده مجرّد عارش میاد برای کسب درآمد دست به هر کاری بزنه؛ ولی اگه همسر داشته باشه، خیلی براش مهم نیست. بچّه هم اگه داشته باشه که اصلاً مهم نیست. بقیّه مسائل مثل بی پولی و بداخلاقی و دخالت خانواده ها و حتّی اعتیاد هم به همین صورت به حاشیه میره.
- هووومممم.
: البتّه ایده آل نه وضعیّت قدیمه، نه امروز. باید هم شناخت و علاقه مندی متقابل قبل از ازدواج به حدّ کافی باشه، هم حرمت و حیا و وظیفه شناسی در طول زندگی؛ ولی اگه مجبور به انتخاب یکی باشیم، قطعاً مورد دوّم در اولویّته.


با استعانت از خداوند متعال و ذیل توجّهات امام عصر (عج)، انجمن شعر و ادب منهاج سلماس در تاریخ 25 تیرماه امسال ثبت و در اوّل امردادماه افتتاح شد. برای اطّلاع از فعّالیّت‌های این انجمن به وبلاگ اختصاصی انجمن به نشانی: 

www.menhaj98.blog.ir مراجعه کنید. چشم‌به‌راه نظرات سازندۀ همۀ دوستان جهت پیشبرد هرچه‌بهتر برنامه‌های انجمن هستیم. با سپاس پیشاپیش



از ابتدای تاریخ بشر بر روی سیّارۀ زمین، فّاتی چون طلا و نقره به علّت درخشندگی ظاهری و کمیاب بودن‌شان، به مانند سنگ‌های خوشرنگ شفّاف و درخشان، توجّه او را به خود جلب کرده و در نتیجه، موجب گرانبها شدن آنها شده است. امّا تمام قضیه این نیست و خواصّی فیزیکی و شیمیایی نیز در این کانی‌ها وجود دارند که باعث شده علاوه بر جنبۀ تزئینی‌شان، از جایگاه فواید جسمانی و نیز مورد استفادۀ انسان‌ها قرار گیرند. گذشته از خواصّ شناخته و ناشناختۀ منسوب به سنگ‌های قیمتی -که البتّه طبیعی است در بعضی موارد هم دستخوش اغراق شده باشد- طلا و سپس نقره در جایگاه بالایی در جدول تناوبی مندلیف قرار داشته و عدد اتمی طلا بالاتر از بسیاری از عناصر ف و میزان رسانایی الکتریکی نقره هم بالاترین میزان رسانایی در این میان است. همچنین طلا چکش‌خوارترین ف و نیز پایدارترین آنها در طبیعت محسوب می‌شود. به اضافۀ خواصّ دیگری که متخصّصان امر بهتر می‌دانند.

خاک، به عنوان مادّۀ اوّلیّۀ خلقت آدمی، مخلوطی از انواع عناصر و موادّ مرکّب است و احتیاج بدن به موادّ معدنی در اصل به خاطر همین اجزای تشکیل‌دهندۀ اوست. فّاتی مانند مس، آهن و روی هم از اجزای همین خاک و به تبع آن بدن خاکی هستند. البتّه این تأمین موادّ معدنی به همان میزانی که مورد احتیاج انسان است، با خوردن خاک ممکن نیست و تنها تناول یک نخود از تربت کربلا در شرع اسلام حلال شمرده شده است که جا دارد آنچنانکه بر روی آب زمزم تحقیق صورت گرفته و خواصّ منحصر به فرد آن شناخته شده است، بر روی تربت کربلا هم چنین مطالعات و آزمایشاتی صورت بگیرد. حال، سؤال این است که: چرا در اسلام استفاده از طلا برای مردان حرام است؟

با توجّه به آنچه گفته شد، به نظر می‌رسد هرچه در میان فّات از رتبه‌های پایین به طرف بالا حرکت می‌کنیم، از میزان اشتراک عمومی نوع انسان در احتیاج به این فّات کاسته شده و در نهایت در اشرف فّات یعنی طلا، تفکیک جنسیّتی انسان در این امر دخالت کرده و ویژگی‌های خلقت مردانه و نه، نتایج متفاوتی را در این خصوص رقم می‌زند؛ اینکه طلا برای مردان مضرّ بوده و برای ن همچنان مفید باقی می‌ماند و بدینگونه مردان در این مورد از همراهی پابه‌پای ن باز می‌مانند. بنده به شخصه فکر نمی‌کنم صرف مضرّ بودن ولو چندین‌جانبۀ چیزی برای انسان، دلیل حرمت قطعی آن در اسلام باشد؛ بلکه بیشتر باید قائل به ناسازگاری ذاتی آن چیز با خلقت انسان باشیم. مانند ناسازگاری ذاتی صفحۀ شطرنجی با خلقت زنبور عسل و از قرار معلوم پارچۀ قرمز با گاو نر و نظایر آن. تماس عمیق انسان با چیزهایی که برایش نجس اعلام شده و همچنین استفاده از طلا برای مردان نیز، نمونه‌ای از این ناسازگاری‌هاست.



"غدیر کربلای عوام بود و کربلا غدیر خواص"،

22 بهمن 9 دی عوام بود و 9 دی 22 بهمن خواص،

روز قدس نیز "روز نکبت" عوام است و روز نکبت روز قدس خواص.

***


اوایل انقلاب مسلّماً اشتباهاتی داشتیم،

ولی

اوّلاً اشتباهات قبل از انقلاب که بیشتر بوده

ثانیاً اصل انقلاب که اشتباه نبوده؛

پس در تعریف "ارتجاع" بازنگری بفرمایید.

***


معضل این نیست که بانک‌ها ربا می‌خورند،

این است که -فراتر از آن- مردم را به رباخواری ترغیب می‌کنند.

***


مقدونیان با اینکه رفتند امّا فرهنگشان تا 500 سال در ایران به جا ماند،

مغولان با اینکه ماندند امّا تا 50 سال فرهنگ ایران را به خود پذیرفتند؛

حال زرتشتیان چگونه می‌توانند ایرانی‌ترین ایرانیان باشند

وقتی اسلام شاخص مهمّ ایرانیّت ماست؟

***


حالا که رسانه‌های نوین تریبون‌ها را عوامانه کرده‌اند،

وظیفۀ خواص نه دیگر رسانه‌ای شدن

که رسانه شدن است.

***


قاتل را می‌شود بخشید

ولی قتّال را نه.

***


شهادت

مقامی است که

کشته شدن در راه خدا

آسان‌ترین راه رسیدن به آن است.

***


چرا داستان فیلنامۀ اخراجی‌ها 2 نتوانست باورپذیر شود؟

چون تصویری از شهر بغداد در آن نبود.

***


مُدپرست یعنی گوسفند

حالا می‌خواهد پشمش را نگه دارد، می‌خواهد شیو کند.

***


تناقض شگفت‌انگیز:

ازدواج اوّلم موفّق بود!

***


در کنار غیرت

مردان بااحساس ن باحجاب دارند.

***


تصویری جدید از حشمت فردوس که کاملاً پیر شده و با افسردگی به حال خودش  نشسته و مثل همۀ ما هنوز منتظر ساخت سریال ستایش 3 است:




منبع نور وجود دارد، ولی منبع تاریکی وجود ندارد. دشمنان نور فقط می‌توانند با جهد و تقلّای دائمی، دیوانه‌وار و بی‌امان جلوی منبع نور را به طور موقّت بپوشانند و در همین راه تمام نیروهایشان به صحنه آمده و به تدریج از نفس می‌افتند. امّا نور همچنان آرام و باوقار مشغول تابیدن است. اندکی حق نابودکنندۀ بسیاری باطل است» و اندکی نور برطرف کنندۀ بسیاری تاریکی. پس بگذار اهل باطل در توهّم سیادت بی چون و چرا، توانشان به تحلیل برود تا اهل حق در این مدّت در پس پرده به تقویت خود بپردازند. سرانجام نیز حق تنها یک ضربه وارد می‌کند و نه بیشتر. چرا که باطل جز دشمن حق چیزی نیست و تاریکی بیشتر از نامی که بر فقدان نور گذاشته شده است؛ امّا حق خود حق است و نور خود نور!

 

 


در کودکی اصلاً بچّه شروشوری نبودم. فقط گاهی از سر کنجکاوی، وسایل برقی خانه را می شکافتم تا ببینم چطور کار می کند. مسئولیّت سرهم بندی شان دیگر با من نبود. اگر پدرم می توانست تعمیرشان می کرد، در غیر اینصورت اهل خانه از خیر آن وسیله می گذشتند! خیلی اوقات بی سروصدا گوشه ای می نشستم و کتاب می خواندم یا برنامه های علمی تلویزیون را تماشا می کردم. بعد به سرم می زد همان آزمایشات را در خانه پیاده کنم و یک بار نزدیک بود خانه را به آتش بکشم. می بینید که چقدر آرام بودم!! حالا خاطره ای از این آرامی های کودکی ام را برایتان نقل می کنم:

مادربزرگ مادرم یا به عبارتی مادر پدربزرگم که ما نتایجش(!) بودیم، زن کهنسالی بود که در حدود ۱۰۰ سالگی به دیار باقی شتافت آرام آرام رهسپار شد. او که در طول سال به نوبت در خانه یکی از فرزندانش مهمان بود، یک بار نوبت پدربزرگ من بود که مدّتی میزبانش باشد. مادربزرگم هم که خود زن مسنّی بود و نیاز به پرستار داشت، مثل عروسهای جوان (البتّه در ازمنه سابق) دورش می چرخید و احتیاجاتش را بر می آورد (صحنه ای بود اصلاً). پدربزرگ دو جعبه نوشابه از آن شیشه ای های سیاه گرفته و در پستوی خانه گذاشته بود تا در این مدّت از مادرش پذیرایی کند. من که بچّه آرامی بودم، یک روز یواشکی در یکی از بطریهای نوشابه را بی اجازه باز کردم و آرام آرام سر کشیدم. لامذهب چه طعمی هم داشت، متفاوت با تمام نوشابه هایی که تا حالا خورده بودم. بعد در راستای محو آثار جرم، تمام نوشابه های جعبه را باز کردم و از هرکدام مقداری داخل آن بطری خالی ریختم تا پر شود. بعد، جای خالی آنها را هم با آب پر کردم و دست آخر طشتک ها را سر جایشان محکم کردم. . ساعتی بعد، مادرشوهر به عروسش گفت: نوشابه می خواهم. عروس رفت و یک بطری برایش آورد؛ ولی او بعد از تناول آن، اعتراض کرد (احتمالاً به کارخانه سازنده) که: نوشابه ها طعم آب می دهند! من هم درونم مضطرب و نگران بود، ولی خونسردی و آرامشم را کاملاً حفظ کرده بودم و در این مورد به کسی چیزی نگفتم؛ چون کلّاً بچّه آرامی بودم.

 


نماز اوّل وقت یعنی:

کارهای انسانها را به کار خدا ترجیح ندهیم.

***

 

جایی که جدال با آدم نادان باعث زشتی چهره می شود

پناه بر خدا از جدال با آدمی که خود را به نادانی زده است

***

 

چطور بپذیرم انسانها بلکه حیوانات در طول میلیونها سال اطّلاعی از الکتریسیته و نحوه بکارگیری آن نداشتند

تا اینکه آقای ادیسون آن را کشف نمود؟

غرب خیلی گستاخ است!

***

 

آیا صرف حرف زدن با دختر مردم حقّی را ایجاد می کند

که ازدواج او با دیگری خیانت تلقّی شود؟

***

 

من اوّلش فکر میکردم فیلمهای کمدی رو میرن داخل کمد بازی میکنن.

خب بچّه بودم دیگه!

***

 

از راههای افزایش نظرات در وبلاگ یکیشم اینه که

هی در جواب کامنت ها سوال بنویسی.

البتّه بعضی از دوستا هم هستند که خودشون برا خودشون کامنت میذارن!

***

 

قدیم کارتونها رو از روی کتابهای داستان درست میکردن،

الآن کتاب داستانها رو از روی کارتونها مینویسن.

جالبه

***

 

سه سوال اساسی در مورد قلقلک شدیداً فکر مرا به خود مشغول کرده است:

۱- چرا آدم وقتی فلقلکش میدهند میخندد، مثلاً چرا گریه نمیکند یا تعجّب نمیکند؟ 

۲- چرا برخلاف خارش هیچکس از قبل به بغل دستیش نمیگوید "قربون دستت، اینجام قلقلکش گرفته، یه خورده قلقلکش بده" ؟

۳- چرا ترک زبانان وقتی قلقلک میدهند میگویند قیدی قیدی، مثلاً نمیگویند هاپی هاپی ؟!

***

 

باهوش اگه باهوش شناخته بشه براش دردسره،

باهوش تر ها همیشه تمدار شناخته میشن نه بیشتر

ولی همین هم جای خودش دردسره،

باهوش تر از اونها فقط خوش شانس شناخته میشن.

***

 

- نمیشد اوّل کار پیدا کنی بعد زن بگیری؟

: قبلاً سه مشکل داشتم -ازدواج، اشتغال، مسکن- گفتم حدّاقل اوّلیشو حل کرده باشم.

***

 

چطور کسانی که در انتقاد از ون همیشه می گویند: به نماز و زیارت نیست که!،

در تعریف از شاه همیشه به نماز و زیارتش استناد می کنند ؟؟!

***

 

تعهّد کاری از همانجایی آسیب می بیند که

مرد خانه نمک ریخته شده روی فرش را به جای جارو کردن با دست پخش و پلا کند

یا پوست شکلات را به جای انداختن در سطل آشغال زیر فرش مخفی کند.

در سطح کلان ملّی، وضع اینی می شود که می بینیم.

***

 

 


ما مأمور به انجام وظیفه هستیم، نه رسیدن به نتیجه».

این جملۀ معروف شهید بهشتی(ره) که نیروهای ارزشی را تکلیف‌محور معرّفی می‌کند و نه نتیجه‌محور، چند سالی است که مورد سوءبرداشت قرار گرفته و عدّه‌ای از آن، معنای "رفع تکلیف" و "از سر وا کردن" را فهمیده‌اند. در حالی که به تصریح حضرت امام(مدّظلّه)، پیگیری نتیجه هم جزئی از تکلیف است و به قول قدما: کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد. (تمام یعنی کامل و بی عیب و نقص در اینجا صفت است برای کردن/انجام دادن). نمونۀ روشنی از تکلیف‌محوری به معنای درست کلمه، عملکرد حضرت ابراهیم(ع) در اجرای فرمان الهی برای قربانی کردن فرزند بود. عید قربان، عید وظیفه‌شناسی و کامل انجام دادن تکلیف است. ابراهیم(ع) تا آنجا در اجرای فرمان خدا پیش رفت که بعد از فراهم کردن تمام مقدّمات، کارد بر گلوی فرزندش گذاشته و چند بار کشید و مطمئنّاً اگر ادامۀ ماجرا به آن صورتی که استحضار دارید، پیش نمی‌رفت، اسماعیل(ع) را در قربانگاه گذاشته و به شهر برمی‌گشت تا کارد تیزتری پیدا کند و بیاورد.

وقتی مدیران سطوح پایین ما، در راستای اجرای تکالیف ابلاغ‌شده، به انداختن چند تا عکس دروغین در یک جلسه به اسم اینکه متعلّق به چند جلسۀ مختلف است، بسنده می‌کنند و حتّی حاضر نیستند چیدمان‌ها را در عکس‌ها تغییر دهند، خیالشان از این بابت راحت است که مدیران سطوح میانی هم هیچ‌گاه در راستای اجرای تکالیف ابلاغ‌شده از جانب مدیران سطوح بالا که عبارت از همان ابلاغ تکالیف به سطوح پایین باشد، زحمت هیچگونه پیگیری و نظارت به خود نخواهند داد؛ چرا که خود نیز در اصل در حال رفع تکلیف و از سر واکردن برای ارائۀ گزارش به مقامات بالاترند!! این سلسلۀ باطل همچنان پابرجا ست، تا زمانی که محوریّت همگی ما بر شناخت تکلیف و انجام کامل آن قرار گیرد و نه ایهدا کردن آن (!). و اصلاً اگر همه با تشخیص خود، وظیفه‌شان را درست شناخته و درست به آن عمل بکنند، دیگر چه نیازی به ابلاغ؟؟

 


در کودکی اصلاً بچّه شروشوری نبودم. فقط گاهی از سر کنجکاوی، وسایل برقی خانه را می شکافتم تا ببینم چطور کار می کند. مسئولیّت سرهم بندی شان دیگر با من نبود. اگر پدرم می توانست تعمیرشان می کرد، در غیر اینصورت اهل خانه از خیر آن وسیله می گذشتند! خیلی اوقات بی سروصدا گوشه ای می نشستم و کتاب می خواندم یا برنامه های علمی تلویزیون را تماشا می کردم. بعد به سرم می زد همان آزمایشات را در خانه پیاده کنم و یک بار نزدیک بود خانه را به آتش بکشم. می بینید که چقدر آرام بودم!! حالا خاطره ای از این آرامی های کودکی ام را برایتان نقل می کنم:

مادربزرگ مادرم یا به عبارتی مادر پدربزرگم که ما نتایجش(!) بودیم، زن کهنسالی بود که در حدود ۱۰۰ سالگی به دیار باقی شتافت آرام آرام رهسپار شد. او که در طول سال به نوبت در خانه یکی از فرزندانش مهمان بود، یک بار نوبت پدربزرگ من بود که مدّتی میزبانش باشد. مادربزرگم هم که خود زن مسنّی بود و نیاز به پرستار داشت، مثل عروسهای جوان (البتّه در ازمنه سابق) دورش می چرخید و احتیاجاتش را بر می آورد (صحنه ای بود اصلاً). پدربزرگ دو جعبه نوشابه از آن شیشه ای های سیاه گرفته و در پستوی خانه گذاشته بود تا در این مدّت از مادرش پذیرایی کند. من که بچّه آرامی بودم، یک روز یواشکی در یکی از بطریهای نوشابه را بی اجازه باز کردم و آرام آرام سر کشیدم. لامذهب چه طعمی هم داشت، متفاوت با تمام نوشابه هایی که تا حالا خورده بودم! بعد در راستای محو آثار جرم، تمام نوشابه های جعبه را باز کردم و از هرکدام مقداری داخل آن بطری خالی ریختم تا پر شود. بعد، جای خالی آنها را هم با آب پر کردم و دست آخر طشتک ها را سر جایشان محکم کردم. . ساعتی بعد، مادرشوهر به عروسش گفت: نوشابه می خواهم. عروس رفت و یک بطری برایش آورد؛ ولی او بعد از تناول آن، اعتراض کرد (احتمالاً به کارخانه سازنده) که: نوشابه ها طعم آب می دهند! من هم درونم مضطرب و نگران بود، ولی خونسردی و آرامشم را کاملاً حفظ کرده بودم و در این مورد به کسی چیزی نگفتم؛ چون کلّاً بچّه آرامی بودم.

 


۱- عید سعید و "وحدت آفرین" غدیر خم بر همه مسلمانان مبارک باد.

 

۲- اخیراً در فضای غبارآلود رسانه ها، نامه ای منسب به آیت الله صادق آملی لاریجانی رئیس پیشین قوّه قضائیّه و رئیس فعلی مجمع تشخیص مصلحت نظام منتشر شد که در اعتراض به دستگیری یکی از مقامات نسبتاً بالای سابق آن قوّه، خطاب به رهبری، تهدید به خروج از کشور و اقامت در نجف اشرف کرده است. این نامه از طرف آقای صادق لاریجانی تکذیب شد، ولی در راستای شایعه مذکور، آیت الله یزدی رئیس اسبق قوّه قضاییّه و مجلس خبرگان و رئیس فعلی جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم، اظهارات تندی را علیه آقای لاریجانی ایراد کرده و اندکی بعد از آن گفته است: اگر تکذیب شده است که هیچ! ولی مخاطب این اظهارات تند، نامه ای خطاب به ایشان نوشته که نشان می دهد ظاهراً چنین اظهاراتی به این سادگی قابل هیچ شدن نیست! متن آن اظهارات و آن پاسخ نه در اینجا و اینجا (!) که در اکثر رسانه های مجازی و غیر مجازی قابل رویت است؛ در اینجا فقط به دو نکته در این خصوص بسنده می کنم:

اوّل) آقای یزدی با تز دفاع از عملکرد چندماهه حجّت الاسلام رئیسی، به تحقیر عملکرد ده ساله آقای لاریجانی پرداخته و قوّه قضائیّه را در دوران وی دچار " رکود" توصیف کرده و ایشان نیز در دفاع از عملکرد خود، فقط به ارائه آمارهای کمّی از قبیل افزایش پرونده های خروجی و افزایش جذب قاضی ها بسنده کرده و فی المثل سخنی از میزان رضایت مردم از نحوه کار قضات و پیگیری وعده خود در اعلام اسامی قاضیان متخلّف به میان نیاورده است. گویا در ظرف آن چند روز که از تهدید ایشان گذشت، همه قاضیان متخلّف رویّه خود را اصلاح کردند و همه چیز به خیر و خوشی تمام شد!! فقط من باب نمونه عرض می نمایم که صدور ابلاغیه رسمی دیوان عدالت اداری مبنی بر غیر قانونی بودن اخذ شهریه از دانشجویان روزانه انتقالی - که بنده نیز یکی از قربانیان آن بودم- بیش از پنج سال در زمان فعالیت ایشان به تعویق افتاده بود و در این مورد به شخصه از آقای رئیسی متشکّرم. ان شاءالله که پیگیری محاکمه سران فتنه ۸۸ را هم که به مدّت دو دوره پنج ساله به تعویق افتاده، در دوره ریاست جدید شاهد باشیم.

دوّم) پس در کل، حمایت تمام جانبه ای از اقدامات آقای لاریجانی نمی کنم؛ ولی در یک جای نامه مزبور که ایشان در پاسخِ زیر سوال بردن تحصیلاتش توسّط آقای یزدی، سوال متقابلی را عیناً پرسیده اند، حق را به ایشان می دهم. یادم است حدوداً ده ساله بودم که از تلویزیون به خطبه های نماز جمعه تهران که توسّط آقای یزدی ایراد می شد، گوش می دادم. خطیب جمعه تهران که آن موقع رئیس دستگاه قضا هم بود، هنگام ذکر آیه شریفه "لیسَ للانسانَ اِلّا ما سعی"، عبارت اِلّا ما سعی (=سعا) را اَلا ما سعی (با یای ساکن) تلفّظ کرد، آنهم با چه حالت کوبنده ای!! به مواضع قابل قبول آقای یزدی در فتنه ۸۸ و موارد مشابه کاری ندارم، ولی سواد وی از جایگاه یک ریش سفید و یک مسئول رده بالا در این حدّ است.

 

۳- دوستان در مورد داستان آدم(ع) اگر همچنان سوالی داشتید، بفرمایید. به یاری خدا در خدمتم.

 

 


احکام اسلام آسانترین احکام در بین تمام ادیان جهان است و نماز در این میان، سیمای اسلام است. این فریضه -طبق حدیث معراج- در ابتدا قرار بود 50 مرتبه در روز باشد که سپس به 5 مرتبه تقلیل یافت؛ با اینهمه، چرا گاهی برای ما مسلمانان، ادای نمازهای واجب روزانه و به طور خاصّ نماز اوّل وقت سنگین می‌نماید؟

خداوند در قرآن فرموده: واستعینوا بالصّبر و الصّلوة و إنّها لکبیرةٌ إلّا علی‌الخاشعین» (بقره -45). امام علی(ع) در حدیث معرفت در تفسیر این آیۀ شریفه می‌فرمایند: صبر (منظور روزه) رسول خدا(ص) است و صلاة منم و اینکه خداوند نفرموده "و إنّهما لکبیرة" و فرموده "و إنّها لکبیرة" بدان سبب است که قبول ولایت من سنگین تر از قبول اصل اسلام است. گذشته از معنای باطنی این آیه که ذکر شد، نماز طبق تأیید خود خدا همواره سنگین‌تر از عبادات دیگری مانند روزه است. علّت آن را نیز باید در کبر و نخوت و عُجب و غرور انسانی جستجو کرد؛ چرا که در ادامۀ آیه، خاشعین (فروتنان و خاکساران) را از آنهایی که اقامۀ نماز برایشان سنگین است، مستثنا کرده است. پس راز آسان شدن ادای این فریضه، همانا خشوع و فروتنی و خاکساری است. در درجۀ اوّل در برابر معبود که وجود و نعمات دیگر را به ما بخشیده، بی آنکه ما تقاضایی از او کرده باشیم، پس شکر این نعمات را هم خود به ما یاد داده و باید به همان گونه ادا کنیم. در درجۀ دوّم در همان راستا، خشوع در مقابل خلائق که به قول محمّدعلی اقبال واحدی، همیشه خود را بدهکار مردم بدانیم و نه مانند محمود اقبالی خود را طلبکار دانسته و بخوانیم: "آهای مردم دنیا گله دارم، من از عالم و آدم گله دارم.! نهایتاً نیز خشوع در مقابل خودمان که به عزّت نفس انجامیده و مانع از آن شود که به هرکاری دست بزنیم.

 


چه عظیم است کهکشان

که از همۀ نقاطش به همین شکل دیده می‌شود

***

 

از تمامی خواهرانی که به احترام ماه محرّم ماتیک مشکی زدند تشکّر می‌کنیم.

اجرتان با اباعبدالله

***

 

"از رهنمودهای مقام معظّم رهبری متشکّریم"

ولی کار خودمان را می‌کنیم

***

 

"از آیت‌الله یزدی عذر می‌خواهم"

یک عذرخواهی هم به آیت‌الله رئیسی بدهکار هستی

***

 

تا چه مدّت بعد از اذان، اوّل وقت نماز محسوب می‌شود؟

به اندازۀ ایراد خطبه‌های نماز جمعه.

***

 

"ن را همین بس بود یک هنر

نشینند و زایند شیران نر"

معلوم می‌شود که در ایران قدیم انجام عمل زایمان به شکل خوابیده هنری محسوب نمی‌شده است!

***

 

از خر شیطون بیا پایین

.

.

.

 

من میخوام سوار بشم

***

 

هنگام شروع مذاکرات هسته‌ای یاد این جمله از کارتون "گرداب سکندر" افتادم:

هرچه باداباد، میریم به طرف غرب.

***

 

توسعه همان روباه مکّاری است که ابتدا به بهانۀ پیشگیری از گواتر نمک مصرفی ما را پر از ید می‌کند،

سپس می‌گوید نمک را از سفره‌هاتان حذف کنید.

***

 

اگر حکومت عراق برای مختار هدف نبود و وسیله‌ای بود برای مجازات قاتلین امام حسین(ع)،

آیا قاتلین نمی‌توانستند به سرزمین‌های دیگری فرار کنند تا از تیررس مختار خارج شوند؟!

***

 

با اینکه در شرع اسلام محدودیّتی برای تعداد متعه و کنیز معیّن نشده است

امّا با توجّه به وم ادای هر چهارماه یکبار حقّ خصوصی زن و دیگر محدودیّت‌ها در این زمینه

در عمل اختیار بیش از 100 زن به طور همزمان ممکن نیست.

البتّه ما به همان یکی قانع هستیم!

***

 

پرسید: خطّ قرمز تو چیست؟

در جوابش با خودکار قرمز روی کاغذ نقشۀ ایران را کشید و گفت:

این خطّ قرمز من است!!

***

 

 

 

 


طوفان عظیم نوح(ع) آغاز دورۀ جدید تمدّن بشری بر روی زمین است. زمان رخداد آن مورد اتّفاق عموم ملّت‌ها و امّت‌ها قرار دارد که حدود 3100 پیش از میلاد -با اندکی پس و پیش- گفته شده است؛ امّا در مورد اینکه جهانی بوده یا منحصر به غرب آسیا، در بین صاحبنظران اختلاف است. آیت‌الله جوادی آملی از جمله عالمان معاصر شیعه است که این اختلاف نظر را به طور جدّی در مباحث تفسیری خود مطرح کرده است.

امّا از نظر حقیر، وقتی خداوند در چند جای قرآن، انسان‌ها را با لفظ "بنی‌آدم" خطاب کرده و تصریح دارد که علی‌رغم حضور انسان‌هایی از نسل‌های دیگر در این عالم پیش از خلقت آدم(ع) -که در روایات اسلامی نیز تأکید شده است- نسل کنونی انسان‌های زمین (بعد از طوفان نوح) همگی از اولاد آدم هستند، این خود دلیلی بر جهانی بودن طوفان نوح است؛ چه، اگر نسل کنونی همگی از فرزندان آدم(ع) نبودند، خطاب بنی‌آدم به آنان موضوعیّت نداشت، مگر اینکه این خطاب قرآنی را منحصر و محدود در بخشی از جمعیّت کنونی زمین دانسته و یا به شیوۀ عالم‌نمایان بی‌بضاعت آنگاه که در تفسیر صحیح و علمی آیات قرآن درمی‌مانند، این خطاب را "تمثیلی" بدانیم که البتّه هر دو باطل است. از طرفی نیز، اگر بر حضور نسل‌های انسانی پیش از آدم(ع) بر روی زمین تأکید نمی‌شد، مسئلۀ انقراض آنان در این میان موضوعیّتی نداشت. پس باید به دنبال حادثه‌ای در تاریخ باشیم که نسل‌های قبل از آدم(ع) را به نابودی کشانده و آن، جز طوفان نوح چیز دیگری نمی‌تواند باشد؛ از آنجا که نوح(ع) را "آدم ثانی" گفته‌اند و نجات‌یافتگان با وی در کشتی، همگی خانوادۀ او یا دیگر پیروانش بودند و گفته‌اند که بعد از پایان طوفان، آن عدّه از حدود 80 نفر کشتی‌نشینان که از خانوادۀ نوح نبودند، جدای از آنان در تپّه‌ای ساکن شده و زندگی جدیدی را برای خود شروع کردند که پس از مدّتی همگی دچار طاعون شده و از دنیا رفتند. بدین ترتیب، تمامی نسل کنونی انسان‌های زمین نه‌تنها از تبار آدم، بلکه از تبار نوح نیز هستند. البتّه آن روایتی که می‌گوید نوح سه فرزند خود -سام و حام و یافث- را به دلیل رفتارهای متفاوتی که از ایشان در حین انکشاف عورت وی در حین خواب روی داده بود، دعا کرد که اولاد حام سیاهپوست باشند و بردگان سامیانِ سفیدپوست و یافثیانِ زردپوست گردند، دورغ محض بوده و به احتمال قریب به یقین از اسرائیلیّات است.

 


روانشناسی میگفت: "اگه زوجین از اتاق خواب راضی بیرون بیان، از زندگیشون هم راضی خواهند بود". رضایت جنسی عامل خیلی مهمّی در موفّق بودن یک زندگی شوییه و بیشتر طلاقها به نوعی با این مسئله مرتبط بوده، ولی آیا اهمّیتش تا حدّیه که کلّ زندگی رو بهش گره بزنیم؟ اوّلش با قاطعیّت میگم: خیر! و حالا توضیحات بعدی.

چند وقتیه رسم شده دخترا و پسرا -که شاید بهتر باشه بگیم مردا و زنهای مجرّد- تو جلسات خواستگاری از همدیگه میپرسن: "[از نظر جنسی] سردمزاج هستی یا گرم‌مزاج؟" که این البتّه ربطی به مزاجهای چهارگانه (دموی، بلغمی، صفراوی، سوداوی) در طبّ سنّتی نداره؛ ولی این قضیه هم مثل خیلی از موارد واردات فرهنگی که صرف "باکلاس" تلقّی شدنش ما رو به تقلید از اونها کشونده، مصداق کلام ناقصیه که ناقصتر هم فهمیده شده. چون چندتا سؤال مهم اینجا پاسخ داده نشده: 1- گرم‌مزاجی و سردمزاجی زوجین تا چه اندازه در تشکیل یک زندگی موفّق براشون اهمّیت داره؟ 2-

کفویّت جنسی در این زمینه آیا به معنی برابری زوجین با همدیگه هست یا نه، اونها "مکمّل" همدیگه هستن؟ 3- اصلاً خود این گرمی و سردی چی هست؟! پاسخ سؤال اوّل رو به عهدۀ خوانندگان میذارم تا بعد از مطالعۀ پاسخهای بعدی، خودشون جواب بدن. تنها در این حد عرض میکنم که: علم روانشناسی امروزی که در فرنگ دست و پا درآورده، مثل خیلی از علوم دیگرشون مبنای تک‌ساحتی داره و خبری از سلامت روح -و نه روان- در اون نیست. برای پاسخ دوّم همین اندازه میدونم که در اسلام -برخلاف سوسیالیسم- عدالت مطرحه و نه مساوات؛ کفویّت زوجین در بعضی موارد به معنی عینیّت، بعضی موارد به معنی شباهت، بعضی موارد به معنی اختلاف اندک "و ضروری" و بعضی موارد هم اصلاً به معنی ضدّیت هست. (نمونه‌هاشو خودتون میتونید پیدا کنید). برای پاسخ سوّم یک خاطره مطرح میکنم.

خانمی که روانشناسی هم خونده بود، در خواستگاری البتّه نافرجامی ازم اون سؤالو پرسید، من هم جواب دادم: "نمیدونم! این اندازه میدونم که مقیّد به اصول اخلاقی‌ام و خواسته‌هامو هرطوری شده بروز نمیدم". فرق بین جامعۀ ما با جوامع غربی در اینه که علاوه بر گرمی یا سردی، یه چیزی هم مطرحه به نام تقیّد و خویشتنداری یا آزادی و لاابالی‌گری؛ همین امر باعث شده که بسیاری از جوانان سربه‌زیر ما که ممکنه خیلی خیلی هم از نظر نیروی جنسی قوی باشن، خودشونو سرد تصوّر کنن و برعکس، بسیاری که از این نظر ضعیفن، صرفاً به خاطر علاقه به شهوترانی‌های بی‌قیدوبند، خودشونو گرم بدونن. بعد از اینکه ازدواج میکنن، اصل قضیه برای هردو روشن میشه. پس اوّلاً این مورد، چیزی نیست که تا قبل از ازدواج بشه به این راحتی تشخیصش داد، ثانیاً اگه در زمینۀ رفتارهای شویی به دو دستور مختصر و مفید اسلام توجّه کنیم، میبینیم که عدم کفویّت جنسی تقریباً هیچ تأثیری در نیتی زوجین از زندگی مشترکشون نداره و اون طلاقهای پیش‌گفته هم در اصل، به خاطر رعایت نکردن این دو دستور کوتاه بوده و نه نابرابری‌های آنچنانی. اسلام فرموده:

1- ای ن! هروقت شوهرتون ازتون تقاضای هم‌آغوشی کرد، تمکین کنید.

2- ای مردان! هروقت خواستید این کارو انجام بدید، مثل پرنده‌ها یهویی نرید سر اصل مطلب! بلکه پیش‌نوازی و معاشقه رو تا اونجا که میتونید طول بدید.

امیدوارم همگیمون در همۀ مسائل زندگی از جمله قبل از رفتن به آغوش همسر، به آغوش اسلام برگردیم.

 


زمانی که حضرت امام گفت: " تا ما می گوییم دشمن، یک عدّه برآشفته می شوند که اینها توطئه است، من اینجا عرض می کنم که خود این هم توطئه است"، کمتر کسی از حضرات مذاب در ولایت جرئت کردند این سخن را انعکاس دهند تا مبادا متّهم به کمبود روشنفکری نشوند. این قضیه، چند سال بعد از آن بود که بنده خدایی در وبلاگ uria.blogfa.com به موازات توهّم توطئه، از "توطئه توهّم" صحبت کرده بود. یکی از معلّمان آن بنده خدا که از قربانیان این توطئه توهّم بود، مدام از وم تصوّر واهی دشمن بیرونی برای ایجاد وحدت درونی در کشورهای جهان سوّم می گفت و چنان این عبارت جهان سوّم را با اطمینان تکرار می کرد که کسی ضرورتی نمی دید بپرسد: پس جهان دوّم کجاست؟!

اگر دشمن مشترک موجب ایجاد وحدت می شود، پس چرا تاکنون آن میزان وحدتی که برای ملّت ایران لازم است، به طور کامل محقّق نشده است؟ پاسخ این است که: خوشبختانه یا متاسّفانه "امنیّت" داریم و تا دشمنیِ دشمن در قالب اقدامات سخت افزاری مانند جنگ و ترور نمود نیابد، حضور و فعّالیّت او را حساس نمی کنیم. پس راه تحقّق تمام عیار وحدت ملّی چیست؟ تاکید بر شاخصه هایی چون زبان و تاریخ و سنّت و آداب و رسوم و. چه اندازه در این میان تاثیر دارد؟ با اطمینان می گویم: تقریباً هیچ! اینها تقویت کننده هویّت ملّی هستند، ولی همگی شاخصه هایی "فرهنگی" هستند؛ در حالی که برای وحدت باید به دنبال تقویت شاخصه های "اجتماعی" باشیم که ربطی هم به ایران و غیر ایران نداشته و بین همه جوامع مشترک است.

 


اگر دانشگاه اصلاح شود مملکت اصلاح می‌شود»

و اگر علوم انسانی بومی‌سازی شود دانشگاه اصلاح می‌شود

***

 

مادّیت با معنویّت در کنار هم نیستند

معنویّت محیط بر مادّیت است

***

 

استفاده از تعبیر چشم جهان‌بین در بارۀ دجّال

در درجۀ نخست نشان می‌دهد که چشم نماد جهان‌بینی است

***

 

استاد شهریار

نمایندۀ شعر ترک‌زبانان ایران است.

***

 

المقنّع:

آخرین بازماندۀ جادوگران قدیم و سرسلسلۀ دانشمندان جدید.

***

 

عکس آنچه را که دربارۀ ناصرالدّین‌شاه گفتم دربارۀ عثمان می‌گویم:

خلیفۀ سوّم خوبی‌هایی داشت، بدی‌هایی هم داشت،

ولی انقلابیّون مصری که بر سرش ریخته و به قتلش رساند، به خاطر بدی‌هایش بوده نه خوبی‌هایش.

پس درباره‌اش از تعبیر شهادت نمی‌توانیم استفاده کنیم.

***

 

کشیدن سیگار در مجامع عمومی ناهنجار است،

ولی از آن ناهنجارتر

روشن نگه داشتن سیگار در دست و نکشیدن آن است.

***

 

به بعضی‌ها هم باید گفت:

سرهنگ! تو رو چه به فرهنگ؟!

***

 

اگر انسانهای اوّلیه مواردی چون کشف آتش، ابداع کشاورزی و. را از راه تصادف بازشناخته‌اند،

پس فکر میکنم تجربیّات خود را از طریق اینستاگرام به همنوعان خود در دیگر نقاط دنیا انتقال داده‌اند. .

***

 

عبدالله بن زبیر را نمیدانم

ولی رسول جعفریان را میبینم که بینی‌اش کج است. .

***

 

چرا پولهاتونو خرج سفر حجّ و عزاداری محرّم می‌کنید؟

برید ترکیه و کانادا بگردید، برا سگتون غذا بخرید، دماغتونو ختنه کنید، یه چیزی هم تو اینستا برای فقرا بنویسید. .

***

 

امام خمینی(ره) چیزی می‌دانست که گفت:

سربازان من در گهواره‌ها هستند،

امام ‌ای هم چیزی می‌داند که می‌گوید:

نسل بعدی به مراتب از نسل کنونی مؤمن‌تر، بابصیرت‌تر و انقلابی‌تر هستند.

 

همایش شیرخوارگان حسینی در 21 بقاع متبرکه هرمزگان برگزار می شود

***

 

 

 


در آستان حسین(ع) آن کسی که سیر کند

یقین که عاقبتش را خدا به خیر کند»

 

نیاز خلق در این آستان برآورده ست

چه حاجت است که عرضه به نزد غیر کند؟

 

فقط نه مسجد و هیئت، که حقّ بندگی اش

نگاه لطف به اهل کنشت و دیر کند

 

شباب جنّت از آن رو بدان مُقام رسد

که طوع سیّدشان شبّر و شُبیر کند

 

بیا! که هر که در این راه می شود جانباز

فراز جنّت جاوید کار طیر کند

 

نترس از عاقبتش، چون سر و تن و جان را

در این معامله آن کس که باخت خیر کند.

 

 


این یادداشت را از لابه‌لای فیش‌های مرتّب‌نشدۀ دوران دانشجویی‌ام پیدا کردم که راجع به نتیجۀ انواع ترکیبات با سه عنصر اسلام، ایران و ت است. جمعاً به تعداد 23 نتیجه، شامل 3 مورد یک‌تایی، 12 مورد دوتایی و 8 مورد سه‌تایی. تنها به نظرم رسید که شاید جالب باشد:

 

1- اسلام خالی (منهای ت) => اسلام سکولار

2- ت خالی (منهای دیانت) => دغلبازی

3- ایران خالی (منهای اسلامیّت) => ایران غیراسلامی

***

4- اسلام + ت = دولت اسلامی

5- اسلام + دغلبازی = اسلام دولتی

6- اسلام + ایران = ایران اسلامی

7- اسلام + ایران غیراسلامی = اسلام ایرانی

8- اسلام سکولار + ت = اسلام ی انحرافی

9- اسلام سکولار + دغلبازی = دولت اسلامی انحرافی

10- اسلام سکولار + ایران = ایران اسلامی انحرافی

11 - اسلام سکولار + ایران غیراسلامی = اسلام انحرافی ایرانی

12- ت + ایران = دولت ملّی

13- ت + ایران غیراسلامی = دولت ملّی انحرافی

14- دغلبازی + ایران = دولت انحرافی ملّی

15- دغلبازی + ایران غیراسلامی = دولت انحرافی

***

16- اسلام + ت + ایران = دولت اسلامی ملّی

17- اسلام + ت + ایران غیراسلامی = دولت ملّی اسلامی

18- اسلام + دغلبازی + ایران = دولت اسلامی انحرافی ملّی

19- اسلام + دغلبازی + ایران غیراسلامی = دولت انحرافی ملّی اسلامی

20- اسلام سکولار + ت + ایران = دولت انحرافی اسلامی ملّی

21- اسلام سکولار + ت + ایران غیراسلامی = ؟

22- اسلام سکولار + دغلبازی + ایران = ؟

23- اسلام سکولار + دغلبازی + ایران غیراسلامی = ؟

 


علوم انسانی کجاست تا آن را بومی سازی کنیم و از چه نقطه ای باید شروع کرد؟ ابتدا باید به یک پرسش اساسی پاسخ داده شود: آیا اسلامی سازی علوم انسانی با بومی سازی آن یکی است یا دو امر مجزّا از همدیگرند؟ فرهنگ بومی ما بر اساس آموزه های اسلام است که ذائقۀ ایرانی هم در آن در نظر گرفته می شود؛ منتها این اعمال ذائقه نه در لایۀ عقاید و کلام و نه در لایۀ احکام و فقه، بلکه در لایۀ اخلاق و عرفان امکان پذیر است. امری که گاه به سبب در نظر نگرفتن چارچوب های کلامی و فقهی و با تکیه بر تساهل و تسامح مورد تأکید در عرفان اسلامی، منجر به برداشت های اشتباهی چون تکثّرگرایی دینی شده است. پس تکیه بر اعمال ذائقه های ملّی در چارچوب عقاید و احکام دینی امکان پذیر بوده و نه می توان از حدّاقل های تعیین شده در این زمینه فروتر رفته و دچار تفریط شد و نه می توان از حدّاکثر ها فراتر رفته و دچار افراط گردید؛ چنانکه هویّت ملّی نیز که بر پایۀ شاخص های چندی چون زبان، نژاد، تاریخ، فرهنگ و جغرافیا قرار گرفته که جبری و جسمانی اند، در چارچوب هویّت اختیاری و دینی می تواند عرض اندام کند. پس با این توضیحات، در صورتی که شرایط فوق لحاظ شود، اسلامی سازی و بومی سازی علوم انسانی مترادف یکدیگر هستند.

علوم انسانی علومی هستند که مستقیماً به امر تربیت انسان می پردازند. علوم دیگر نیز همین مسئولیّت را بر عهده دارند، ولی به طور غیرمستقیم. پس اهداف و روش های تربیت انسان، به نوعی همان اهداف و روش های علوم انسانی نیز هستند. بنابراین، اوّلین میدان برای شروع این امر خطیر، میدان پرورش کودکان و نقطۀ آغاز نیز برنامه های درسی دورۀ ابتدایی خواهد بود. برنامه های دورۀ متوسّطه، آموزش های تربیت معلّم و عرصۀ دانجویان و اساتید حوزه، میدان بعدی خواهد بود. فی المثل لازم نیست به اسم انقلاب فرهنگی، اساتید دگراندیش را -که می توان از اطّلاعات خام علمی شان بهره برد- از دانشگاه اخراج کنیم؛ بلکه اگر دانشجویان ما از ابتدای کودکی طوری بار بیایند که بتوانند افکار انحرافی آن اساتید را به چالش بکشند و آنان را در موارد اختلافی به سکوت وادارند، اثرات تربیت غیراسلامی و غیرایرانی (غربزدگی) آنان خنثی خواهد شد.

منظور از اسلامی یا -به تعبیری- بومی چیست؟ وقتی از همایش های بسیار به نتیجۀ خاصّی در این خصوص نمی رسیم، باید به شیوۀ لقمان حکیم از راه سلبی وارد عمل شویم و اسلامی و بومی را عبارت از هر آن چیزی تعریف کنیم که "غیراسلامی" و "غیربومی" نباشد. این، چندان موضوع دشواری نیست که منبع بدون اختلاف آموزه های دینی ما، کتاب آسمانی قرآن مجید است و غیراسلامی قدرمسلّم، عبارت از هر آن آموزه ای است که با قرآن تعارض داشته باشد. لازم نیست برای هر مطلب علمی، آیه ای از قرآن را هم شاهد مثال بیاوریم [که بسیاری جاها اشتباه از آب در می آید]، بلکه کافی است مطالب ضدّ مفاهیم قرآن را از کتاب های درسی بزداییم. آن هم دروس دورۀ ابتدایی که دورۀ پایه ای و تأثیرگذار تربیت انسان است. همین کار را به موازات آن با مطالب ضدّ فرهنگ ملّی خود نیز انجام دهیم. از نظر حقیر، گام اوّل بومی سازی علوم انسانی، این است و در صورت تحقّق آن، برداشتن گام دوّم و گام های بعد از آن میسّر خواهد شد ان شاءالله.

 


دوست شاعری داشتیم که همیشه اصرار داشت همیشه از مرحوم  حسین منزوی با عنوان "خدای غزل معاصر" یاد کند. کاری که مرحوم منزوی در شعر فارسی انجام داد، این بود که: غزل را که که سرآمد قالب‌های شعر فارسی است، بعد از آنکه توسّط برخی از سنّت‌ستیزان به کناری نهاده شد و البتّه به دست پایبندان به آن استاد شهریار و سیمین بهبهانی مچنان سیر صعودی خود را پیمود، سر و وضعی جدید داد و توانست -بر خلاف شایعۀ چندین‌ساله‌ای که در آن روزگار باب بود- اثبات کند که نوگرایی و نوپردازی در سخن وماً وابسته به گریز از قالب‌های کلاسیک نبوده و می‌توان مضامین نو را در همان قالب همیشگی غزل نیز پیاده کرد. چنان‌که عکسش نیز صحیح است!

همین کار را مرحوم محمّد نوری در عرصۀ موسیقی ایرانی انجام داد. موسیقی کلاسیک ایرانی -که سنّتی یا اصیل نامیده شدنش هر دو دارای اشکال است- در زمان معاصر توسّط نوگرایان در حال به حاشیه رانده شدن بود و البتّه از آن طرف نیز کسانی مانند استاد شجریان نیز بودند که آن را به اوج رساندند و امروزه نیز امثال سالار عقیلی و علیرضا قربانی هستند که بیهوده می‌کوشند راهی را که اوج بیشتری در حال حاضر برایش متصوّر نیست، بدون تغییر ادامه دهند. مرحوم نوری در این میان، تعریف جدیدی از موسیقی کلاسیک ایرانی عرضه کرده و زبان موسیقی ایرانی را با تلفیق آن با موسیقی سایر ملل -بیشتر از همه موسیقی فرانسه- جهانی ساخت و سبک جدید و منحصر به فرد خود از موسیقی را ارائه داد که نه به طور کامل ذیل عنوان موسیقی کلاسیک می‌گنجد و نه زیر عنوان موسیقی پاپ؛ به طوری که در سایت‌های مربوط به موسیقی کلاسیک و موسیقی پاپ هر دو، آثار آن مرحوم موجود بوده و هوادران هر دو گونۀ موسیقی، آنها را به راحتی به نفع خود مصادره می‌کنند!

در عرصۀ نقّاشی هم، باید از نقش ماندگار استاد محمود فرشچیان و آثار او در اثربخشی به تداوم حیات نگارگری ایرانی و همچنین استقلالش از نگارگری شرق آسیا یاد کرد. نگارگری ایرانی به دلیل پیروی از اصولی که اجازۀ ظهور تمام‌عیار واقع‌گرایی در سبک تصویرسازی‌ها را به آن نمی‌دهد (نظیر عدم رعایت اصل پرسپکتیو که به همین خاطر از سوی اروپائیان مینیاتور نامیده شده)، در دورۀ معاصر فاصلۀ زیادی با سبک نقّاشی غالب در جهان یعنی نقّاشی اروپایی یافت. برای غربیان و غربزدگان، درک اصول زیبایی‌شناسی نگارگری ایرانی دشوار بوده و نقائصش زودتر به چشمشان می‌آمده است. همچنین تفکیک چندانی بین سبک نقّاشی ایرانی با نقّاشی‌های چینی و مغولی نمی‌توانستند کرد. استاد فرشچیان با تعهّد به همان اصول نگارگری ایرانی، جای خالی واقع‌گرایی نوع اروپایی را با ظرافت فوق‌العاده در پردازش جزئیّات تصویر، بومی‌سازی عناصر تصویر و استقلال هرچه‌بیشترش از شرق و غرب، رهاندن موضوع نقّاشی از انحصار قاب در عین پایبندی به چارچوب اصلی آن  و موارد بسیاری که توان دیدن و گفتن نتوان، پُر کرده است. بعد از او، عموم هنرمندانی که در عرصۀ نقّاشی کلاسیک ایرانی کار می‌کنند، خواه_ناخواه به طور کامل یا نصفه_نیمه شاگرد اویند.

هنر ایرانی در این سه زمینۀ اصلی که نام برده شد، مدیون این سه بزرگوار است و می‌توان در مقام تمثیل، آنان را به صورت تثلیث خدایان هنر ایران بازشناخت. راهشان مستدام باد.

 

 

See the source imageSee the source image

 

 


با رسول کردگار ذوالمنن (ص)

گفت اعرابی: بگو پندی به من!

 

حضرتش فرمود: خشمت را بخور!

مرد هم برگشت با این طرفه در

 

باخبر شد در غیاب او شبی

در قبیله روی داده مطلبی

 

از جوانان عدّه‌ای دیوانه‌وار

غارت آورده به قوم همجوار

 

آن طرف هم دست یغما آخته

بر سر اموال اینان تاخته

 

دو قبیله اینک از جا جسته‌اند

روبروی یکدگر صف بسته‌اند.

 

او به عنوان زعیم قوم خویش

رزم‌جامه برگرفت، افتاد پیش

 

دید اینجا پند کوتاه رسول(ص)

طرح باید گردد و افتد قبول

 

با بزرگ آن طرف صحبت نمود

کـ:ـز چنین دعوا و خونریزی چه سود؟

 

هر خسارت بود، برگویید تا

من ز مال خود کنم آن را ادا!

 

غیرتش را اینچنین تحریک کرد

رهنمونش سوی کار نیک کرد

 

او هم از ذعویّ‌شان پوشید چشم

قال پایان یافت و خوابید خشم.

 

 

 


هفتۀ وحدت، ابتکار امام خمینی(ره) برای تبدیل تهدید تفرقۀ امّت اسلامی به فرصت اتّحاد آنان بود: اختلاف شیعه و سنّی بر سر تاریخ ولادت پیامبر گرامی (ص) که به جای عاملی برای تشتّت، تبدیل به عاملی برای وحدت شود و در طول این هفته جشن‌های مولودی به یاد پیامبر(ص) که محور وحدت امّت است، برگزار شود؛ امّا به این نکته نیز باید توجّه داشت که آیا بدون شمّ عرفانی و بهره‌مندی از اصل "وحدت وجود" -از آن نوعی که شیخ محی‌الدّین ابن عربی تئوریزه کرده و در اندیشۀ امام راحل به بلوغ می‌رسد- می‌توان مبتکر چنین ایده‌ای بود؟

بی‌شک، ت حقیقی از منظر اسلام بدون مدد اخلاق و عرفان مجال اعمال نمی‌یابد. در اینجا نیز اگر شخصیّت حضرت رسول(ص) محور اتّحاد امّت اسلامی است، باید اختلاف در تاریخ ولادت او نیز حکمتی از همین سنخ داشته باشد؛ آیا به پیشواز ولادتش برویم یا چند روز بعد از آن را جشن بگیریم؟ جواب یک عارف این است که: هر دو! حال، این جواب از منظر ی نیز در دنیای امروز برکاتی پیدا می‌کند. چنان که ولادت امام صادق(ع) در زادروز پیامبر(ص) نیز از این منظر دارای حکمتی خاصّ است. ولی پرسشی در اینجا مطرح می‌شود که به هرحال امام خمینی(ره) از این ابتکار عمل، نیّت عرفانی داشته است یا ی؟ پاسخ مشخّص است: هر دو!

 


درست است که مرغ همسایه غاز نیست

ولی غاز همسایه هم مرغ نیست

***

 

اگر به مشاوره اعتقاد داشتیم

بازار رمّال ها اینقدر داغ نبود

***

 

وقتی تبریز دوّمین پایتخت دوره قاجار بوده است،

طبیعی است که شهر اوّلین ها باشد.

***

 

در میان همه موضوعات ارزشی که می تواند در آثار هنری سفارشی مبتلا به شعارزدگی شود

دو موضوع مستثنا هستند:

۱- مادر،

۲- وطن.

***

 

چرا کسانی که مقام عشق را بالاتر از عقل عنوان می کنند

از اینکه ناقص عقل خطاب شوند آزرده می شوند؟

***

 

یک سوال بغرنج:

آیا اینترنت هم با بنزین کار می کند؟!

***

 

اسحاق نیوتون پس از دیدن کارتون "میگ میگ"

از نظرات خود در فیزیک عقب نشینی کرد

و بدینگونه قواعد فیزیک غیر نیوتونی پدید آمد.

***

 

در شگفت بودم چطور می شود تابستان هوا خنک باشد و پاییز دوباره گرم شود؟

تا اینکه ستایش را دیدم که در سری ۲ پیر بود و در سری ۳ جوان شد؛

آنگاه قلبم آرام گرفت.

***

 

- من همه نمازهای روزانه مو با یک وضو میخونم.

: احسنت! یعنی از صبح تا غروب وضوتو نگه میداری؟

- نه بابا! دم غروب وضو میگیرم نماز ظهر و عصرو با عجله میخونم، بعد نماز قضای صبحو میخونم، بعد هم که اذان شد نماز مغرب و عشا رو میخونم و خلاص.

: احسنت. احسنت.

***

 

وقتی با یک خوزستانی روبرو شدم که اسمش احمد بود

دچار یاس فلسفی شدم.

مگه همه خوزستانی ها اسمشون جاسم نیست؟!

***

 

شهروندان عزیز!

لطفاً به هیچکدام از کاندیداهایی که در حال حاضر مطرحند رای ندهید؛

کسی که تبلیغات انتخاباتی را از هم اکنون شروع کند، تشنه قدرت است نه شیفته خدمت.

***

 

مشکلات مردم از دو حال خارج نیست:

یا توسّط مسئولان به وجود آمده است که در اینصورت امیدی نیست حلّشان کنند،

یا مال خود مردم است که در اینصورت هم ربطی به مسئولان ندارد.

خلاص!

***

 

 


مظهر روح با صفا ست بسیج

قرّة العین مصطفا(ص) ست بسیج

 

بندۀ خالص است بر خالق

خلق را یار و رهنما ست بسیج

 

صاحب قلب پاک و دور از کبر

خاکی و معدن حیا ست بسیج

 

معنی عشق عبد با معبود

عبد بی چون و بی چرا ست بسیج

 

جان به ظرف خلوص بنهاده ست

نوری از نسل نینوا ست بسیج

 

شرب شهد شهادت آرزویش

والۀ وادی ولا ست بسیج.

 

قلم "شهسوار" معذور است

بیش از این لایق ثنا ست بسیج

 

مردی از قم (ره) بگفت خوشتر که:

لشکر مخلص خدا ست بسیج.

 

 


از مرحوم آیت الله صادقی تهرانی نظرات فقهی و کلامی چندی نقل شده که در نوع خود منحصربفردند. نظراتی که از نظر بنده حقیر که متخصّص علوم دینی نیستم، اگرنه قابل قبول، حدّاقل قابل تأمّل اند. این بیشتر به حوزه فقه مربوط می شود؛ امّا در حیطه کلام، نظری دارند که بنده قاطعانه آن را رد می کنم: اینکه خداوند در قرآن میفرماید "من می‌خواهم جانشینی در زمین قرار دهم"، منظور جانشین خدا نیست، بلکه جانشین موجودات قبلی است».

و حال نقد و بررسی:

اوّلاً خلیفه و جانشین اگر در معنای حقیقی آن به کار رفته باشد، به معنی کسی است که پس از سلف خود وظایف او را ادامه دهد، نه اینکه صرفاً پس از او آمده باشد. در اینصورت فرقی بین علی(ع) و ابوبکر نیست!

ثانیاً خداوند متعال که در اموری مانند فروفرستادن باران، نزول وحی، عذاب اقوام گناهکار و. که به واسطه کارگزاران آسمانی اش (فرشتگان) انجام گرفته، از ضمیر جمع (ما) استفاده کرده، طبیعی خواهد بود که نوبت را به موجود جدیدی (انسان) بدهد تا وظایفی را بر روی زمین انجام دهد.

ثالثاً با اینکه همه انسانها کامل نیستند و ممکن است به فساد و طغیان آلوده شوند، امّا از آنجا که نخستین انسان پیامبر است و اشرف مخلوقات [ص] از تبار اوست، پیامبران، جانشینان و پیروان آنها -که طبق وعدۀ الهی میراث‌داران زمین خواهند بود- مخاطب این عنوان خلیفةاللهی اند و نوع انسان به احترام آنها مشمول این خطاب است.

رابعاً و مهمتر از همه، اگر در شکر نعمات خدای متعال در گوشه‌ای برای خود عبادت کنیم و کاری به کار جامعه و سرنوشت اهل زمین نداشته باشیم چه سود و زیانی به حال خدایی خدا خواهد داشت؟ من بنده در پیشگاه خدا بسیار کوچکتر از آن هستم که خدا نخواهد با شفاعت از جهنّم نجاتم داده و به بهشت داخلم کند. وظیفه چیز دیگری است. اگر نوع خود را جانشین خدا بر زمین ندانیم، دیگر چه شریعتی، چه کشکی و چه پشمی؟! تفسیر دیگرگون از عنوان خلیفۀ خدا، منجر به بی مسئولیّتی دینی در برابر اجتماع بشری و منحصر دانستن دین در عبادات فردی می شود؛ چیزی که بسیاری از هواداران مرحوم صادقی تهرانی به دنبال آن هستند!

 


چندین سال است با وجود اینکه علم اثبات کرده ازدواج فامیلی و به طور خاص پسرعمو با دخترعمو برای فرزند ضرر دارد، عرف ما می‌گوید: عقد دخترعمو_پسرعمو را تو آسمانها بسته ند! در این راستا در مرثیه‌هایی که زبانحال حضرت صدّیقۀ کبری (س) هستند، امیرالمؤمنین(ع) را پسرعمو (یه ترکی: عمواوغلی) خطاب می‌کنند که در اصل پسرعموی حضرت رسول(ص) بود و نه حضرت زهرا(س).

چندین سال است غیبت امام عصر(عج) را به مفهوم دیده نشدن و مخفی ماندن ایشان تبلیغ شده است و در این راستا، اسم بازی پنهان می‌شویم، پیدایمان کن (به ترکی: گیزلن پاچ) را قایم باشک گفته‌اند تا کاملاً جا بیندازند که قائم -که شریفترین لقب حضرت و از مفهئم ایستادگی و قیام است- یعنی همان غایب و غایب هم که همان مخفی و پنهان معنی می‌دهد و نه چیز دیگر.

چندین سال است شعر معروف سعدی را که بنی آدم اعضای یکدیگرند» و برگرفته از حدیث پیامبر(ص) است، به اسم اصلاح به غلط به صورت "بنی آدم اعضای یک پیکرند" درج می‌کنند تا قرینه‌ای برای عباراتی چون "ایرانیان اقوام یکدیگرند" باقی نگذاشته و مفهوم اقوام در ایران را که به معنی قوم و خویش است، به مفهوم اروپایی قومیّت‌ها برگردانند.

ترکیه عنوان تاریخی ایلخان را که ترکیب وصفی بوده و به معنی خان مطیع است، ترکیب اضافی معرّفی کرده و در متون علمی‌اش آن را خان ایل یا رئیس قبیله معرّفی می‌کند؛ بدون توجّه به این اصل مسلّم که در زبان ترکی ترکیبات اضافی بر خلاف ترکیبات وصفی به صورت جمع سادۀ کلمۀ اوّل با کلمۀ دوّم نبوده و فی‌المثل مفهوم رئیس قبیله باید به صورت "ایل خانی" یا "ایلین خانی" یا "ایله خان" گقته شود. نتیجه، شیوع نامهایی چون "ایل آی" که مثلاً به معنی ماه قبیله است و انواع و اقسام اسامی غلط و بی‌پایه و اساس ترکیه‌ای در کشور ماست.

شاعران آیینی مزار امام حسین(ع) را به مناسبت شکل شش‌ضلعی نامنتظم ضریح -و نه قبر- که به خاطر دفن حضرت علیّ‌اکبر(ع) در آن حاصل شده است، مزار شش‌گوشه می‌نامند که مفهوم شش‌جهت (بالا،پایین، راست، چپ، جلو، عقب) که در اصل برای خانۀ مکعبی‌شکل کعبه صادق است، از خاطرها زدوده شود.

جملۀ معروف "سکوت علامت رضاست" را به برکت استفاده‌اش در مجالس خواستگاری سریالهای سیما، چنین تأویل می‌کنند که اگر کسی در جواب درخواست اجازه‌ای سکوت کرد علامت راضی بودن اوست؛ در حالی که اصل این سخن یعنی اینکه: هرکس در مقابل گناهان و جنایات دیگران سکوت کند، نشانۀ رضایت دادنش به آنها و شریک بودنش در جرم است.

کار را که کرد؟ آن که تمام کرد. آیا در اینجا هم تمام کردن -طبق آنچه تبلیغ می‌شود- به مفهوم به پایان رساندن در مقابل آغاز کردن است یا صحیح و کامل انجام دادن؟

هنر برتر از گوهر آمد. هنر چیست و گوهر کدام؟ یعنی می‌خواهد بگوید: نقّاشی و خوشنویسی و شعر و موسیقی و تئاتر برتر از یاقوت و زمرّد و مروارید و الماس و برلیان است؟ خیر! می‌گوید: فضایل اکتسابی برتر از مفاخر انتسابی است.

یا شما منظور از "نمی‌دانم" را در حدیث: هرکس از گفتن کلمۀ نمی‌دانم اجتناب کند، هلاک می‌شود، چگونه تأویل می‌کنید؟

نمونه‌ها بسیار است. این موارد و موارد فراوان دیگر، گوشه‌هایی است از تلاش برای دستکاری روی بار معنایی واژه‌ها جهت تغییر فرهنگ عمومی جامعه. پس برای تعمیر فرهنگ، باید واژه‌ها را نیز تعمیر کنیم.

 

 

 

 


در پاسخ به پست‌های اخیر وبلاگ

آبگینه

نظام جمهوری اسلامی شاید مقدّس نباشد، امّا بی‌گمان "مقدّس!" هم نیست. قبلاً عنوان کرده بودم که آن اندازه‌ای که دیار آذربایجان تفکیک دو مفهوم مشروعیّت و مقبولیّت را فهمیده و فی‌المثل فرزند خود را در سال 88 رها کرده(!)، جاهای دیگر به مرکزیّت شمال تهران نفهمیده یا نخواسته‌اند بفهمند. به خاطر همین مقاومت آنان، اکنون دوباره مانند زمان شاه، ارزش‌های انقلاب به ضدّارزش و ضدّارزش‌ها به ارزش تبدیل شده‌اند؛ و این جابجایی ارزش‌هاست که داد همۀ دلسوزان ملّت ایران را درآورده است. برای این تفکیک مثالی می‌زنم: 

بنده‌خدایی بعد از نثار بد و بیراه‌های مربوط و نامربوط به نظام جمهوری اسلامی، می‌گفت "جمهوری اسلامی نسبت به نظام‌های اطراف طلاست، ولی نسبت به آنچه باید باشد زباله است"!! این سخن بدان می‌ماند که بگوییم: هر انسانی نسبت به انسان‌های شقی‌تر از خود اهل سعادت و نسبت به انسانهای سعیدتر از خود اهل شقاوت است. نتیجۀ این نسبی‌گرایی چه می‌شود؟ زیر سؤال رفتن عدل خدا و بلکه عقل خدا! یعنی پروردگار متعال -نعوذبالله- بر اساس هوای نفس خود یکی را به بهشت و دیگری را به دوزخ خواهد برد. بلکه قضاوت صحیح این است که بگوییم: وجود هر انسانی از دوگانه‌ای تحت عنوان طبیعت زمینی و فطرت آسمانی تشکیل شده است. اگر نیمۀ پست بر نیمۀ متعالی غلبه کرد، شخص در کل انسان شقاوتمندی است و اگر نیمۀ متعالی بر نیمۀ پست غلبه کرد، در کل انسان سعادتمندی است. در مورد یک نظام هم اوضاع چنین است و چنین تفکیکی همیشه لازم است.

مشروعیّت نظام جمهوری اسلامی بر پایۀ اصل رابطۀ امّت با امامت است که در سه منبع عمدۀ قانون اساسی، وصیّت‌نامۀ امام راحل و بیانات امام حاضر به تفصیل روشن شده است. مقبولیّت آن بر پایۀ عملکرد مسئولان حوزۀ دیوانسالاری کشور به‌خصوص -در شرایط فعلی- در حیطۀ معیشت مردم است که همه اقرار می‌کنند نامطلوب است. اگر قرار بود عملکرد غلط و شرم‌آور امثال

ا.جگ.کش و هر خر عوضی دیگری اصل نظام را زیر سؤال ببرد که مردم از همان زمان

اح.بص قافیه را باخته بودند. مردم اصل این نظام را با امام خمینی(ره) شناخته‌اند و نه با این زباله‌ها و تقدّس آن از نوع تقدّس اوست. ممکن است در جاهایی هم از سر زباله‌دوستی(!) انتخاب‌های اشتباهی کرده باشند؛ امّا حتّی اگر تمام مسئولین را زباله بدانیم، باز راه انتخاب باز است و نفرین آنها از جمله دعاهایی است که مستجاب نمی‌شود. علّت آن هم مشخّص است: خدا در این مورد ما را به انتخاب -اصلح هم اگر نشده- خیرالموجودین دعوت کرده است. به عبارت دیگر یعنی همان تفکیک زباله‌ها! چرا که هیچ دو فرد در جهان وجود کاملاً عین یکدیگر نیستند و باز یکی ولو اندکی از دیگری بهتر خواهد بود. تشخیص آن کمی بصیرت می‌خواهد. اگر در انتخابات شرکت کرده و گروهی را روی کار آورده‌ایم که بعدها خود از دست‌شان ناله و فریاد کنیم، به بی‌بصیرتی خود خندیده‌ایم. نفرین‌نامۀ سیف فرغانی مال دورانی بود که مردم در انتخاب حاکمان دخالتی نداشته‌اند و مصداقی در این دوران ندارد. اگر شرکت کرده و به گروه مقابل رأی داده‌ایم، فکر نکنم آنها از اینها بدتر بوده باشند. اگر هم از اساس شرکت نکرده‌ایم، لابد مردم وضع موجود را دوست دارند و بدان راضی هستند. مزاحم آسایش‌شان نشویم.

 


از ابتدا، تو دیده بودی انتها را
پیری که دیده عاشقان مبتلا را

از چشمهایت اشک جاری شد چو دیدی
هم دست دشمن دست‌های آشنا را

از دودمان سعد و ذی الجوشن چشیدی
یکبار دیگر زهرهای نینوا را

دف بود و سوت و آتشی سوزان به چادر
ایران من دیدی تو زنده کربلا را

یک روزه انسان میشود حیوان عالم
خواندی حکایتهای مسخ کافکا را؟؟؟

دیدیم در روز عزا شادی کنان را
آنروز رنجاندند روح عاشقان را

با نام آزادی اسارت لایک کردند
بیدار کن یا رب ز رویا غافلان را

یک عده گرگی که خیال گلّه دارند
دوشیدن این گلّه ها در کلّه دارند

حتما شنیده حاصل محصول مارا
چشم طمع برگندم و بر غله دارند

یکبار که قبلاً چشیده طعم حلوا
اینبار عزم سفره‌های چله دارند

امّا خیال خام در سر پرورانده
گویی که او تاریخ را هرگز نخوانده

میهن اگر مجنون، ما لیلای اوئیم
موجی خروشان گشته از دریای اوئیم

از خدعه‌های دشمنان آگاه هستیم
ما با ولایت هر زمان همراه هستیم

طوفان و جنگ هشت‌ساله یاد داری
مردان خوش عهدی سر میعاد داری

آیا نُهِ دی ماه را بر یاد داری؟
مجنون‌های عاشق و فرهاد داری

ما با ولایت هر زمان همراه هستیم
ما ملّتی بیدار و آگاه هستیم

حالا که ملّت پای عهد خود نشسته
چون سدّ محکم یک‌به‌یک فتنه شکسته

از اتّفاقات گذشته درس باید
از خدعه‌های دشمنانت ترس باید

دشمن فقط ذلّت به ما تقدیم کرده
داروی ما را با غذا تحریم کرده

از جان چشیدیم حاصل افکارشان را
دیدیم فرجام بَدِ برجامشان را

الله اکبر میزنم فریاد فریاد

آزاد باش ای یوز من آزاد آزاد!!

 

 

 


با استارت قهقهه‌های

فتنۀ 98 کلید خورد:

تردید خواص در حقّانیت مواضع رهبری.

***

 

اینکه میگن

"برنامۀ امشب سینماهای تهران و شهرستانها"

یعنی سینماها روزها هیچ فیلمی رو اکران نمیکنن؟!

***

 

آیا ارتباطی بین علیرضا خمسه

با باباپنجعلی احساس می‌کنید؟

***

 

انحصار 25 سالۀ امور روسیه در دست پوتین و مدودف

نشان می‌دهد که:

امکان ادارۀ کشورهای بزرگ به صورت فدراتیو ادّعاست.

***

 

وقتی داریوش ارجمند می‌گوید:

"حشمت فردوس هیچ نقطۀ منفی ندارد"

یعنی کاملاً توانسته است در نقش خود فرو برود.

***

 

اروپایی‌ها باید هنوز در فضای قرون وسطی گیر کرده باشند

که فکر کنند در قرون وسطی همۀ دنیا مثل خودشان بودند.

***

 

صدا و سیمای خر!

محدودیّت سنّی یک فیلم برای بچّه‌ها

به معنی ضرورت همیشگی آن برای بزرگترها نیست.

***

 

به یکی هم گفتند:

متن این سیاه‌مشق رو بخون،

تا پایان عمر دچار لکنت زبان شد!

***

 

به شخصه هیچ دوست ندارم تا قبل از سقوط خاندان سعود

به استطاعت سفر حج برسم؛

مگر خدا چیز دیگری بخواهد.

***

 

وضع موجود نتیجۀ این است که مسئولان اجرایی برنامه‌های درست را غلط اجرا می‌کنند

یا برنامه‌های غلط را درست اجرا می‌کنند؟

جواب هرچه باشد، خسارت دوّمی بیشتر است.

***

 

با توجّه به اینکه سرزمین هند از دیرباز کشور هزارملّت و هزارآیین بوده است،

هرکدام از حیوانات کتاب "کلیله و دمنه" نماد یک گروه خاص در آن کشور هستند.

***

 

این هم تصویری از بزرگترین و سمّی‌ترین قارچ دنیا

.

.

.

***

 

 

 


در پاسخ به پست‌های اخیر وبلاگ

آبگینه

نظام جمهوری اسلامی شاید مقدّس نباشد، امّا بی‌گمان "مقدّس!" هم نیست. قبلاً عنوان کرده بودم که آن اندازه‌ای که دیار آذربایجان تفکیک دو مفهوم مشروعیّت و مقبولیّت را فهمیده و فی‌المثل فرزند خود را در سال 88 رها کرده(!)، جاهای دیگر به مرکزیّت شمال تهران نفهمیده یا نخواسته‌اند بفهمند. به خاطر همین مقاومت آنان، اکنون دوباره مانند زمان شاه، ارزش‌های انقلاب به ضدّارزش و ضدّارزش‌ها به ارزش تبدیل شده‌اند؛ و این جابجایی ارزش‌هاست که داد همۀ دلسوزان ملّت ایران را درآورده است. برای این تفکیک مثالی می‌زنم: 

بنده‌خدایی بعد از نثار بد و بیراه‌های مربوط و نامربوط به نظام جمهوری اسلامی، می‌گفت "جمهوری اسلامی نسبت به نظام‌های اطراف طلاست، ولی نسبت به آنچه باید باشد زباله است"!! این سخن بدان می‌ماند که بگوییم: هر انسانی نسبت به انسان‌های شقی‌تر از خود اهل سعادت و نسبت به انسانهای سعیدتر از خود اهل شقاوت است. نتیجۀ این نسبی‌گرایی چه می‌شود؟ زیر سؤال رفتن عدل خدا و بلکه عقل خدا! یعنی پروردگار متعال -نعوذبالله- بر اساس هوای نفس خود یکی را به بهشت و دیگری را به دوزخ خواهد برد. بلکه قضاوت صحیح این است که بگوییم: وجود هر انسانی از دوگانه‌ای تحت عنوان طبیعت زمینی و فطرت آسمانی تشکیل شده است. اگر نیمۀ پست بر نیمۀ متعالی غلبه کرد، شخص در کل انسان شقاوتمندی است و اگر نیمۀ متعالی بر نیمۀ پست غلبه کرد، در کل انسان سعادتمندی است. در مورد یک نظام هم اوضاع چنین است و چنین تفکیکی همیشه لازم است.

مشروعیّت نظام جمهوری اسلامی بر پایۀ اصل رابطۀ امّت با امامت است که در سه منبع عمدۀ قانون اساسی، وصیّت‌نامۀ امام راحل و بیانات امام حاضر به تفصیل روشن شده است. مقبولیّت آن بر پایۀ عملکرد مسئولان حوزۀ دیوانسالاری کشور به‌خصوص -در شرایط فعلی- در حیطۀ معیشت مردم است که همه اقرار می‌کنند نامطلوب است. اگر قرار بود عملکرد غلط و شرم‌آور امثال

ا.ج و هر خر عوضی دیگری اصل نظام را زیر سؤال ببرد که مردم از همان زمان

ا.ب قافیه را باخته بودند. مردم اصل این نظام را با امام خمینی(ره) شناخته‌اند و نه با این زباله‌ها و تقدّس آن از نوع تقدّس اوست. ممکن است در جاهایی هم از سر زباله‌دوستی(!) انتخاب‌های اشتباهی کرده باشند؛ امّا حتّی اگر تمام مسئولین را زباله بدانیم، باز راه انتخاب باز است و نفرین آنها از جمله دعاهایی است که مستجاب نمی‌شود. علّت آن هم مشخّص است: خدا در این مورد ما را به انتخاب -اصلح هم اگر نشده- خیرالموجودین دعوت کرده است. به عبارت دیگر یعنی همان تفکیک زباله‌ها! چرا که هیچ دو فرد در جهان وجود کاملاً عین یکدیگر نیستند و باز یکی ولو اندکی از دیگری بهتر خواهد بود. تشخیص آن کمی بصیرت می‌خواهد. اگر در انتخابات شرکت کرده و گروهی را روی کار آورده‌ایم که بعدها خود از دست‌شان ناله و فریاد کنیم، به بی‌بصیرتی خود خندیده‌ایم. نفرین‌نامۀ سیف فرغانی مال دورانی بود که مردم در انتخاب حاکمان دخالتی نداشته‌اند و مصداقی در این دوران ندارد. اگر شرکت کرده و به گروه مقابل رأی داده‌ایم، فکر نکنم آنها از اینها بدتر بوده باشند. اگر هم از اساس شرکت نکرده‌ایم، لابد مردم وضع موجود را دوست دارند و بدان راضی هستند. مزاحم آسایش‌شان نشویم.

 


منشور حقوق بشر کوروش بزرگ، نهایتاً به نظام کاست ساسانی ختم شد. انقلاب مشروطه و عدالتخواهی ملّت ایران، نهایتاً به دیکتاتوری رضاخان پهلوی ختم شد. حماسۀ بصیرت 9 دی 88 هم به دولت بی‌تدبیری و ناامیدی حسن خان ختم شده است. راستی کجای کار می‌لنگد؟ اگر فتنه‌گران در روز عاشورا کف و سوت نمی‌زده و پرچم امام حسین(ع) را به آتش نمی‌کشیدند و حاج سعید حدّادیان آن نوحۀ معروفش را نمی‌خواند که:

در روز عزا حرمت ارباب شکستند

علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟

این فتنه‌گران راه عزادار تو بستند

علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟»،

آیا خلق 9 دی 88 تا سالها بعد از آن به تعویق می‌افتاد؟ آیا تا احساسات حسینی و عاشورایی وارد میدان نشود، مردم ذرّه‌ای به خود نمی‌آیند؟ چرا یک نویسندۀ غیرمسلمان (یرواند ابراهیمیان) باید جرئت کند و سخن تاریخی ستّارخان را که گفت: "من می‌خواهم هفت کشور زیر پرچم ایران باشد." تحریف کرده و به جای پرچم ایران بگوید پرچم یا ابالفضل؟! سوزاندن پرچم عاشورا گناه است، ولی اعلام برنده شدن در انتخابات پیش از شمارش آراء گناه نیست؟ گناهی که مرتکبش با توجیه هم نتوانست از زیر بارش دربرود و نهایتاً آن را به گردن علی لاریجانی بیچاره انداخت! ملّت ما کی می‌خواهد چنین چیزهایی را درک کند؟ ادّعایی ندارم؛ ولی بروید نظرسنجی کنید: چند درصد خالقان حماسۀ 9 دی، صرفاً به این خاطر علیه فتنه‌گران موضع‌گیری کردند که "به ما چه مربوطه تقلّب شده یا نشده؟ خدا جوابشونو میده. ما قاطی دعواهای ی نمیشیم. ما امنیّت میخوایم، و البتّه روی امام حسین و حضرت ابالفضل هم غیرت داریم". این بصیرت است یا بی‌بصیرتی؟! آیا مصداق سخنان امام در نوروز 92 برای گزینۀ اصلح ریاست‌جمهوری که "کسی که امتیازات کنونی را داشته باشد منهای نقاط ضعفی که وجود دارد"، دقیقاً همان کسی بود که نقطه‌مقابل و 180 درجه عکس رییس‌جمهور وقت باشد؟! آیا جواب آنکه در انتخابات خبرگان -وقتی انگلیس می‌گفت به آیت‌الله مصباح و آیت‌الله یزدی رأی ندهید- فرمودند "هرچه دشمن می‌گوید مردم عکس آن عمل کنند"، این بود که مردم دقیقاً عین حرف دشمن و عکس توصیۀ ایشان عمل کرده و به آن دو نفر رأی ندهند؟! تا کی باید ترجیح اصل مشارکت حدّاکثری بر انتخاب اصلح، منجر به انتخاب افسق(!) شود؟ وقت بیداری نرسیده؟ ببینیم و تعریف کنیم بعد از مراسمات بزرگداشت دهمین سال دهۀ بصیرت از 9 دی تا 19 دی (که البتّه به نحو عجیبی مصادف با تولّد تا درگذشت رفسنجانی هم هست!)، چه نتیجه‌ای برای انتخابات پیش روی مجلس شورای ملّی (نمی‌دانم، شاید هم اسلامی) رقم می‌خورد؟ این گوی و این میدان.

 


منشور حقوق بشر کوروش بزرگ، نهایتاً به نظام کاست ساسانی ختم شد. انقلاب مشروطه و عدالتخواهی ملّت ایران، نهایتاً به دیکتاتوری رضاخان پهلوی ختم شد. حماسۀ بصیرت 9 دی 88 هم به دولت بی‌تدبیری و ناامیدی حسن خان ختم شده است. راستی کجای کار می‌لنگد؟ اگر فتنه‌گران در روز عاشورا کف و سوت نمی‌زده و پرچم امام حسین(ع) را به آتش نمی‌کشیدند و حاج سعید حدّادیان آن نوحۀ معروفش را نمی‌خواند که:

در روز عزا حرمت ارباب شکستند

علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟

این فتنه‌گران راه عزادار تو بستند

علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟»،

آیا خلق 9 دی 88 تا سالها بعد از آن به تعویق می‌افتاد؟ آیا تا احساسات حسینی و عاشورایی وارد میدان نشود، مردم ذرّه‌ای به خود نمی‌آیند؟ چرا یک نویسندۀ غیرمسلمان (یرواند ابراهیمیان) باید جرئت کند و سخن تاریخی ستّارخان را که گفت: "من می‌خواهم هفت کشور زیر پرچم ایران باشد." تحریف کرده و به جای پرچم ایران بگوید پرچم یا ابالفضل؟! سوزاندن پرچم عاشورا گناه است، ولی اعلام برنده شدن در انتخابات پیش از شمارش آراء گناه نیست؟ گناهی که مرتکبش با توجیه هم نتوانست از زیر بارش دربرود و نهایتاً آن را به گردن علی لاریجانی بیچاره انداخت! ملّت ما کی می‌خواهد چنین چیزهایی را درک کند؟ ادّعایی ندارم؛ ولی بروید نظرسنجی کنید: چند درصد خالقان حماسۀ 9 دی، صرفاً به این خاطر علیه فتنه‌گران موضع‌گیری کردند که "به ما چه مربوطه تقلّب شده یا نشده؟ خدا جوابشونو میده. ما قاطی دعواهای ی نمیشیم. ما امنیّت میخوایم، و البتّه روی امام حسین و حضرت ابالفضل هم غیرت داریم". این بصیرت است یا بی‌بصیرتی؟! آیا مصداق سخنان امام در نوروز 92 برای گزینۀ اصلح ریاست‌جمهوری که "کسی که امتیازات کنونی را داشته باشد منهای نقاط ضعفی که وجود دارد"، دقیقاً همان کسی بود که نقطه‌مقابل و 180 درجه عکس رییس‌جمهور وقت باشد؟! آیا جواب آنکه در انتخابات خبرگان -وقتی انگلیس می‌گفت به آیت‌الله مصباح و آیت‌الله یزدی رأی ندهید- فرمودند "هرچه دشمن می‌گوید مردم عکس آن عمل کنند"، این بود که مردم دقیقاً عین حرف دشمن و عکس توصیۀ ایشان عمل کرده و به آن دو نفر رأی ندهند؟! تا کی باید ترجیح اصل مشارکت حدّاکثری بر انتخاب اصلح، منجر به انتخاب افسق(!) شود؟ وقت بیداری نرسیده؟ ببینیم و تعریف کنیم بعد از مراسمات بزرگداشت دهمین سال دهۀ بصیرت از 9 دی تا 19 دی (که البتّه به نحو عجیبی مصادف با تولّد تا درگذشت رفسنجانی هم هست!)، چه نتیجه‌ای برای انتخابات پیش روی مجلس شورای ملّی (نمی‌دانم، شاید هم اسلامی) رقم می‌خورد؟ این گوی و این میدان.

پ.ن: چشم دوتاست، بصیرت هم با نگاه تک‌جانبه حاصل نمی‌شود. شیعه یک نگاه سرخ دارد با یک نگاه سبز. امّا در حماسۀ بصیرت 88 ، نگاه سبز -به رغم تلاش حضرت امام- بی‌اثر ماند. برای درک بهتر مطلب،

این لینک را مطالعه کنید.

 


وقتی خداوند در داستان آدم میفرماید: إنّی جاعلٌ فی الـ"ـأرض" خلیفة،

یعنی قرار بود آدم و همسرش از ابتدا در زمین فرود بیایند

ولی با مقدّمه و تشریفات و سوروسات؛

من و همسرم زندگی را شروع کردیم بی عروسی و خرید و ماه عسل

چون بیشتر از آدم چیزی نیستیم.

***

 

از کجا می‌توانیم مدّعی شویم که

انجام وظایف عرفانی و اخلاقی تداخلی با واجبات فقهی ندارد و فقط شامل مستحبّات می‌شود؟

از آنجا که تداخلات پیش‌گفته در خود فقه آمده است.

***

 

جنگهای صلیبی را از آن رو صلیبی گفتند که

مسیحیانی که به جهاد با کافران مسلمان اعزام می‌شدند، یک صلیب سرخ بر شانۀ راست خود دوخته بودند.

صلیب سرخ، میفهمی؟! صلیب سرخ.

***

 

حکم ارتداد در میان شیعیان هم وجود دارد؛ امّا مشکلمان با تکفیری‌ها این است که:

آنان به جای "تبلیغ علیه عقاید"، "معصیت در حیطۀ احکام" را دلیل کفر می‌دانند.

***

 

- علم بهتر است یا ثروت؟

: والّا چه عرض کنم؟ دارید میبینید که

مراکز علمی هسته‌ای کشور را نقد تعطیل کردند به هوای وعدۀ نسیۀ بازگشت ثروت‌های تحریم‌شده.

حتماً ارزشش را داشته دیگر!

***

 

‌نژاد جرئت نداشت بگوید قیمتها پایین آمده

میگفت: تورّم پایین آمده،

این یکی جرئت آن را هم ندارد و میگوید:

نرخ "رشد" تورّم پایین آمده.

(خدا بعدی را به خیر بگذراند)

***

 

به نظر میرسه هندی‌ها هم مثل چینی‌ها دوست دارند پرواز کنند، امّا خجالت میکشند.

بابا! خجالت نکشید، ما همه‌مون خریم. بفرمایید.

***

 

اگه گفتید آنفلوانزا با چی درمان میشه؟

احسنت! با سرماخوردگی.

***

 

دانشجو بیدار است

.

.

.

با آدامس اکشن

***

 

آخه آمریکای جتایتکار!

تو فرق هواپیمای جنگی و مسافربری رو نمیدونستی که هموطنان ما رو بر فراز خلیج فارس هدف موشک قرار دادی؟

این توجیه باورکردنیه شیطان بزرگ؟!

***

 

از پروژه‌های ناتمام بچِگیم این بود که

ببینم نور چراغ از پشت هرکدام از انواع شیشه‌های مات چه شکلی دیده می‌شود

و در مرحلۀ بعد اگر طرح شیشه‌ها به آن شکل دربیاید، نور چراغ به چه شکلی درمی‌آید؟

فکر کنم ارزش تمام کردن داشته باشد.

***

 

خواستم مطلبی در انتقاد از شیوع بی‌حساب تصاویر و جملات جعلی کوروش و داریوش در فضای مجازی بنویسم،

مجمع تشخیص مصلحت درونم ندا داد:

نباید تهرانی‌ها احساس کنند انقلاب همه چیز را از دستشان گرفته است

هرچند این همه چیز هیچ چیز نباشد.

***

 

 

 


وقتی خداوند در داستان آدم میفرماید: إنّی جاعلٌ فی الـ"ـأرض" خلیفة،

یعنی قرار بود آدم و همسرش از ابتدا در زمین فرود بیایند

ولی با مقدّمه و تشریفات و سوروسات؛

من و همسرم زندگی را شروع کردیم بی عروسی و خرید و ماه عسل

چون بیشتر از آدم چیزی نیستیم.

***

 

از کجا می‌توانیم مدّعی شویم که

انجام وظایف عرفانی و اخلاقی تداخلی با واجبات فقهی ندارد و فقط شامل مستحبّات می‌شود؟

از آنجا که تداخلات پیش‌گفته در خود فقه آمده است.

***

 

جنگهای صلیبی را از آن رو صلیبی گفتند که

مسیحیانی که به جهاد با کافران مسلمان اعزام می‌شدند، یک صلیب سرخ بر شانۀ راست خود دوخته بودند.

صلیب سرخ، میفهمی؟! صلیب سرخ.

***

 

حکم ارتداد در میان شیعیان هم وجود دارد؛ امّا مشکلمان با تکفیری‌ها این است که:

آنان به جای "تبلیغ علیه عقاید"، "معصیت در حیطۀ احکام" را دلیل کفر می‌دانند.

***

 

- علم بهتر است یا ثروت؟

: والّا چه عرض کنم؟ دارید میبینید که

مراکز علمی هسته‌ای کشور را نقد تعطیل کردند به هوای وعدۀ نسیۀ بازگشت ثروت‌های تحریم‌شده.

حتماً ارزشش را داشته دیگر!

***

 

‌نژاد جرئت نداشت بگوید قیمتها پایین آمده

میگفت: تورّم پایین آمده،

این یکی جرئت آن را هم ندارد و میگوید:

نرخ "رشد" تورّم پایین آمده.

(خدا بعدی را به خیر بگذراند)

***

 

به نظر میرسه هندی‌ها هم مثل چینی‌ها دوست دارند پرواز کنند، امّا خجالت میکشند.

بابا! خجالت نکشید، ما همه‌مون خریم. بفرمایید.

***

 

اگه گفتید آنفلوانزا با چی درمان میشه؟

احسنت! با سرماخوردگی.

***

 

دانشجو بیدار است

.

.

.

با آدامس اکشن

***

 

آخه آمریکای جتایتکار!

تو فرق هواپیمای جنگی و مسافربری رو نمیدونستی که هموطنان ما رو بر فراز خلیج فارس هدف موشک قرار دادی؟

این توجیه باورکردنیه شیطان بزرگ؟!

***

 

از پروژه‌های ناتمام بچِگیم این بود که

ببینم نور چراغ از پشت هرکدام از انواع شیشه‌های مات چه شکلی دیده می‌شود

و در مرحلۀ بعد اگر طرح شیشه‌ها به آن شکل دربیاید، نور چراغ به چه شکلی درمی‌آید؟

فکر کنم ارزش تمام کردن داشته باشد.

***

 

خواستم مطلبی در انتقاد از شیوع بی‌حساب تصاویر و جملات جعلی کوروش و داریوش در فضای مجازی بنویسم،

مجمع تشخیص مصلحت درونم ندا داد:

نباید تهرانی‌ها احساس کنند انقلاب همه چیز را از دستشان گرفته است

هرچند این همه چیز هیچ چیز نباشد.

***

 

 

 


با استارت قهقهه‌های

فتنۀ 98 کلید خورد:

تردید خواص در حقّانیت مواضع رهبری.

***

 

اینکه میگن

"برنامۀ امشب سینماهای تهران و شهرستانها"

یعنی سینماها روزها هیچ فیلمی رو اکران نمیکنن؟!

***

 

آیا ارتباطی بین علیرضا خمسه

با باباپنجعلی احساس می‌کنید؟

***

 

انحصار 25 سالۀ امور روسیه در دست پوتین و مدودف

نشان می‌دهد که:

امکان ادارۀ کشورهای بزرگ به صورت فدراتیو ادّعاست.

***

 

وقتی داریوش ارجمند می‌گوید:

"حشمت فردوس هیچ نقطۀ منفی ندارد"

یعنی کاملاً توانسته است در نقش خود فرو برود.

***

 

اروپایی‌ها باید هنوز در فضای قرون وسطی گیر کرده باشند

که فکر کنند در قرون وسطی همۀ دنیا مثل خودشان بودند.

***

 

صدا و سیمای خر!

محدودیّت سنّی یک فیلم برای بچّه‌ها

به معنی ضرورت همیشگی آن برای بزرگترها نیست.

***

 

به یکی هم گفتند:

متن این سیاه‌مشق رو بخون،

تا پایان عمر دچار لکنت زبان شد!

***

 

به شخصه هیچ دوست ندارم تا قبل از سقوط خاندان سعود

به استطاعت سفر حج برسم؛

مگر خدا چیز دیگری بخواهد.

***

 

وضع موجود نتیجۀ این است که مسئولان اجرایی برنامه‌های درست را غلط اجرا می‌کنند

یا برنامه‌های غلط را درست اجرا می‌کنند؟

جواب هرچه باشد، خسارت دوّمی بیشتر است.

***

 

با توجّه به اینکه سرزمین هند از دیرباز کشور هزارملّت و هزارآیین بوده است،

هرکدام از حیوانات کتاب "کلیله و دمنه" نماد یک گروه خاص در آن کشور هستند.

***

 

این هم تصویری از بزرگترین و سمّی‌ترین قارچ دنیا

.

.

.

***

 

 

 


آیا برای ما اهمّیت اشغال سرزمین مسلمان فلسطین به دست رژیم صهیونیستی، تنها به خاطر این است که مثلاً قدس قبلۀ اوّل مسلمین و محلّ معراج پیامبر(ص) است یا قضیه دارای ابعاد ناموسی و امنیّتی فراتر از اینهاست؟

آیا شهدای مدافع حرم صرفاً به خاطر دفاع از حرم حضرت زینب(س) و دختر نداشتۀ امام حسین(ع) راهی سوریه شده‌اند یا در کنار آن امنیّت سوریه برای ما یک مسئلۀ حیاتی است؟

آیا راهپیمایی اربعین حسینی صرفاً یک حرکت مذهبی است یا دارای نتایج و برکات امنیّتی نیز هست؟

آیا. و آیا. و آیا. ؟

دشمنان نظام اسلامی که همگی نیز احمق و کم‌سواد نیستند، توجیهات دسته اوّلی را نمی‌پذیرند و توجیهات دیگر نیز به آنها عرضه نمی‌شود. برای همین به راحتی اقشار و حتّی نخبگان بی‌طرف ما را -که بالقوّه فرصت هستند- از دست ما گرفته و تبدیل به تهدید می‌نمایند. به نظر می‌رسد دیگر وقتش رسیده باشد که با هر گروهی به زبان خودشان حرف بزنیم و از مجرای خودش اقناعش کنیم، وگرنه فرصت‌ها یکی‌_یکی از دست رفته و خواهند سوخت.

 


تماس سیلی طوفان و گوش سنبله ها ست

صدای خشم تفنگ و هبوط چلچله ها ست

 

عبور رهگذر از اعتراض خشک زمین

نمای صحنۀ برخورد تنگ حوصله ها ست

 

شنیده و نگران است اینکه می گویند:

میان ما و رسیدن هنوز فاصله ها ست

 

پلنگ و ماه و دو خطّ موازی ناچار

نگو خدای من! این هم از آن معادله ها ست.

 

و شصت سال از آن روز سرد می گذرد

[و چشم پیرزنی که تنیده در گله ها ست،

 

عصا ن ز سر قبر دور می گردد]

و باد گرم چمیدن میان سنبله ها ست

 

 

در بهترین گروه اینترنتی عضو شوید - کلیک کنید


دلا! رازی در آن چشمان گیرا بود، فهمیدی؟
چه سودایی در آن لحظه در آنها بود؟ فهمیدی؟

ترحّم بود، یا اینکه گلایه بود؟ یا شاید.
نمی دانم، ولی سرشار معنا بود، فهمیدی؟

من از خجلت به واقع جوی آبی گشته و او خود
چو سروی رسته با آن قدّ و بالا بود، فهمیدی؟

سرک گویی کشیده با ملائک همنوا گردد
و یا خود پیک عالم های بالا بود، فهمیدی؟

اگر با من نبودش هیچ میلی، پس چرا ظرف_
مرا بشکست لیلی؟» این که گویا بود، فهمیدی؟

خدا را شکر از آن چاه حسد رستی، ولی این بار
حسابت با سیه چال زلیخا بود، فهمیدی؟

جوانی کرده ای آری، جوانی چون نورزیدی
وگرنه گنج دلخواهت همینجا بود، فهمیدی؟

پناه خستگی ها بود و دام دلخوشی ها مان
سرای مهربانی بود و زیبا بود، فهمیدی؟

چنان شبهای تهران با زرافشان بُرج میلادش
پر از نور امید و عشق و رؤیا بود، فهمیدی؟

نشستی گریه گردی، گریه کردی تا بفهمی که
سلامی راز حلّ این معمّا بود، فهمیدی؟

همه نام خدا بود و هوس را راه در آن نه
چرا؟چون دست مولا(ع) بر سر ما بود، فهمیدی؟

بگیر از نهر عمرت ماهی کام جوانی را
نشاید در مسیر نور تنها بود، فهمیدی؟!



تابلوی پاکدامن (یوسف پیامبر) اثر استاد فرشچیان


از هر پرنده باید آموخت رمز پرواز
بنگر چگونه سی مرغ کردند بال و پر باز

"بودن" و یا "نبودن"، این نیست مشکل ما
ما محرمان انسیم، خاصان خلوت راز

یک عمر جستجو و پایان آن دوراهی
آخر سر "شدن" بود این بحث ها از آغاز

آیینه ها شکستند، درهای گنجه بستند
امّا هنوز هستند دیوارها به صد ناز

بگذار تا به درد خود سوزم و بسازم
خوشید اشک البرز در آرزوی قفقاز

جاری ست گوش جان را آن سو ترنّمی سبز
دارد دوباره باکو شوق وصال شیراز

شعری دگر بخوانید، اوجی مگر بگیرید
در آسمان بمیرید، این است رمز پرواز



با عرض تبریک سالروز بعثت پیامبر اعظم (ص) بزرگترین اتّفاق عالم خلقت و آرزوی پیشرفت مادّی و معنوی برای همه عزیزان در سال جدید، درباره بیانات حضرت امام (مدّظلّه) در آغاز سال ۱۳۹۹ و همچنین در چند دقیقه پیش، به نکته ای اشاره می کنم:

به نظر می رسد در گام دوّم انقلاب -بر خلاف گام اوّل- دیگر بنا بر مشارکت حدّاکثری مردم در انتخابات نخواهد بود. در این سخنان نیز در هیچکدام صحبتی از مشارکت مردم در راهپیمایی ۲۲ بهمن یا در انتخابات ۲ اسفند -بر خلاف حضور در تشییع پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی و همراهانش (ره) - نشد. البتّه میزان مشارکت نیز پایین بود که آن را با اغماض به حساب سرمای هوا و فراگیری ویروس کرونا می گذاریم. امّا علّت اصلی اشاره نکردن به این موضوع از نظر حقیر این نمی تواند باشد؛ بنده علّت اصلی را در اهمّیت نداشتن خود اصل مشارکت حدّاکثری بعد از این می دانم. اصلی که همیشه با انتخاب اصلح منافات داشته و دارد و حتّی افلاطون حکیم با تاسّی به آن، دموکراسی را "دیکتاتوری اکثریّت" دانسته است.

در سالهای دهه ۷۰ در ایّام دولت سازندگی، رییس جمهور فقید وقت از پیشنهاد خود به رهبری برای سختگیری شورای نگهبان در تایید صلاحیّت ها به منظور تحقّق اصل انتخاب اصلح و ردّ آن توسّط ایشان در راستای تحقّق مشارکت حدّاکثری می گفت؛ ولی در انتخابات اخیر شاهد بودیم که شورای نگهبان بدون اغماض صلاحیّت حدود یک سوّم از نمایندگان کنونی مجلس را رد کرد که این امر از طرف گروهی که تاکنون با اغماض جزء نیروهای انقلاب شمرده می شدند، منجر به دعوت همگانی برای تحریم انتخابات شد (بشود، به درک!). این تحلیل که بی تعارفی شورای نگهبان در احراز صلاحیّت ها، به منظور پیشگیری از ورود یک جناح خاص به مجلس بوده ضعیف و سطحی نگرانه است، امّا نتیجه انتخابات در نهایت به نفع نیروهای انقلاب و البتّه -ان شاءالله به تبع آن- عموم ملّت تمام شد: غیرانقلابی ها انتخابات را تحریم کردند تا انقلابی ها با مشارکت حدود ۴۲/۵ درصدی خود در انتخابات شرکت کنند و نمایندگانی از سنخ خود را به مجلس بفرستند (خیلی هم خوب!). امّا با اینهمه روی دیگر قضیه می ماند. .

در مجلس منتخب پیش رو -که ریاست آن به احتمال بسیار با محمّدباقر قالیباف خواهد بود- تا حدّ قابل توجّهی سرداران نظامی و انتظامی و نیروهای اطّلاعات و پزشکان ارتش حضور دارند و مجلسی کمابیش نظامی و امنیّتی است. شاید این امر به خودی خود در این شرایط به هم ریخته کشور ضرری به حساب نیاید؛ لیکن ضرر اصلی در مسلک و مرام سطحی اکثریّت این طیف -به ریاست قالیباف- و آفاتی است که پس از موفقیّت های سریع و گذرا در اوایل کار، در میان مدّت گریبانگیر کشور خواهد شد. نگارنده پیش از این در مطلبی با عنوان "نواصولگرایی: ابداع یا بدعت؟" به نقد این مسلک و مرام پرداخته ام. در اینجا معتقدم این مجلس و این مسلک تا حدودی می تواند وضعیّت آشفته ناشی از بی تدبیری ها و ناامیدی های دولت کنونی را سامان دهد، ولی تا روی کار آمدن یک دولت جوان انقلابی -که مصداقش روشن و در عین حال در سایه است!- باید برای تحقّق آن اهداف و آرمانهای اصلی صبر کرد و صابون بیخود به شکم نمالید. توکّل بر خدا

 


ما با سلامت از خطرها رد شدیم و حال

محض سلامت داشتن در خانه می مانیم

 

هر عید را روح و روان نو می شد از گردش

امسال پاس جان و تن در خانه می مانیم

 

تا اطّلاع ثانوی دورهمی تعطیل!

با اهل بیت خویشتن در خانه می مانیم

 

با تلفنی هم می توان احوالپرسی کرد

پیر و جوان و مرد و زن در خانه می مانیم

 

آسوده خوابید ای پرستاران جان داده!

ما -ای شهیدان وطن- در خانه می مانیم

 

پشت کرونا را زمین می کوبد این ملّت

با یک عمل بر این سخن: در خانه می مانیم.

 

 


به دعوت صاحب وبلاگ سکوت این مطلب را می نویسم و از نای دل، میرزا مهدی، اسفندگی، ویکی رضوی و آرمان دعوت می کنم در این چالش شرکت کنند:

۱. پدر خوبی بشوم.

۲. کتابهایم را به چاپ برسانم.

۳. تمام ایده هایی را که در ذهن دارم، به مقاله تبدیل کنم‌.

۴ و ۵ و ۶. . (حضرت علی-ع- فرمودند: افشا کردن کاری پیش از تحکیم آن، باعث در هم شکسته شدن آن می شود).

۷. از تمام کسانی که حقّی به گردن من دارند، حلالیّت بگیرم.

۸. نماز و روزه های قضا شده ام را ادا کنم.

۹. با همسرم سفری به مشهد و اگر میسّر شد عتبات عالیات و حج بروم.

۱۰. وصیّتنامه ام را بنویسم.

 


رستم دستان، پهلوان ملّی ایران و شخصیّت اصلی داستانهای حماسی شاهنامه فردوسی است. درباره وجه تاریخی او تاکنون گمانه زنی های متعدّدی شده است. پیشینیان ما که تفکیکی بین تاریخ روایی با تاریخ واقعی قائل نبودند، به آسانی با این مسئله کنار آمده و فی المثل قبر منسوب به رستم و طویله منسوب به رخش تا قرنها پس از اسلام هم در سیستان شناخته شده بود؛ امّا در دوره معاصر، قضیه پیچیده تر شده است: عدّه ای از محقّقان وی را همان "رستم فرّخزاد" سردار یزدگرد سوّم ساسانی و عدّه ای دیگر همان سورن/سورنا سردار جوان دوران اُرُد دوّم اشکانی می دانند. در بطلان نظر اوّل سخنی نیست؛ چون رستم در سراسر دوره ساسانی نامی شناخته شده بوده و در متنهای پهلوی ذکر شده و ای بسا نام رستم فرّخزاد از نام او گرفته شده باشد و حتّی در میان اعراب فردی چون نضر بن حارث را داریم که در خبر است به ایران می رفته و از نقّالان داستانهای خداینامه را می شنیده و در میان اعراب بازگو می کرده و کار خود را اینچنین توجیه می کرده که: اگر محمّد -ص- برای شما داستان عاد و ثمود را می گوید، من هم برای شما داستان رستم و اسفندیار را می گویم! و تعبیر قرآن در آیه ۶ سوره لقمان که "و من النّاس من یشتری لهو الحدیث."، مربوط به این شخص است. نظر دوّم نیز به سبب خاستگاه سیستانی خاندان سورن وسوسه انگیز بوده، ولی مطابقتی با روایت ملّی در شاهنامه ندارد. نظر نگارنده:

در مکان زندگی رستم که سیستان باشد، سخنی نیست، چنانکه فردوسی اذعان دارد "که رستم یلی بود در سیستان.منش کرده ام رستم داستان"؛ ولی درباره زمان زندگی اش، وقتی وی عمری ۶۰۰ ساله برای رستم قائل می شود، پس زمان زندگی اش نیز باید متعلّق به این دوره ۶۰۰ ساله بوده و از ابتدا و انتهای آن فراتر و فروتر نرود. این دوره را از زمان منوچهر پیشدادی تا زمان بهمن پسر اسفندیار گفته است که البتّه از نظر حقیر به لحاظ تاریخی بیش از ۶۰۰ سال بوده و به همین دلیل مشخّص کردن ابتدای آن توام با قطعیّت نخواهد بود. امّا انتهای آن از نظر تاریخی برابر با اوایل دوره هخامنشی یعنی از کوروش دوّم تا داریوش اوّل (۵۵۰ تا ۵۲۲ پ.م) و به احتمال ضعیف بهمن نیز عبارت از همان بردیا است. اگر افراسیاب تورانی را هم (که در شاهنامه عمری کمتر از رستم ندارد) به پیروی از نظر برخی محقّقان همان آلپ ارتونقای سوّم پادشاه سکاها بدانیم که به دست کی هوخشتره/هوسئره یا همان کیخسرو (به یونانی: کیاکسار) پادشاه ماد در سال ۶۲۴ پ.م دستگیر و کشته شده (و قطعاً در این صورت با اوایل زندگی افراسیاب کاری نخواهیم داشت)، رستم را که به گفته شاهنامه هنگام مواجهه با افراسیاب جوانی بیش نبود، باید متولّد حدود ۶۵۰ پ.م بدانیم که از آن تاریخ تا آغاز پادشاهی کوروش یک سده تمام است. با اینهمه، اینکه فردوسی رستم را در دوران میانسالی نیز با افراسیاب پیر رودررو می سازد، ما را وا می دارد که در تاخّر زمان او درنگ کرده و به زمانهای متقدّم تری بیندیشیم. خاصّه اینکه قرآن داستان مواجهه رستم با اسفندیار را "لهو الحدیث" یعنی سخن بیهوده نامیده و اگر بیهوده به معنی دروغ بودن آن داستان و دروغ بودنش هم به معنی زنده نبودن رستم در زمان اسفندیار باشد (هرچند تاویلهای دیگری هم برایش متصوّر است)، باید زمان رستم از ۶۵۰ پ.م هم عقبتر برود، والله اعلم. به هرحال تصوّر دوره اشکانی برای این زمان زندگی این شخصیّت، تصوّری نارواست.

 


 

گناه می کنم و بی قرار می مانم

به شوق روی تو چشم انتظار می مانم

 

اگر که توبه کنم، از تو ناامید شده م

به قید معصیت امّیدوار می مانم

 

پلنگ زخمی ام و خون خویش می لیسم

فغان نمی کنم و رازدار می مانم

 

اگر تو آمده بودی بهار می آمد»

تو تا نیامده ای بی بهار می مانم

 

بهارهای دروغین بیاید و برود

به احترام غمت سوگوار می مانم

 

هوای بی توئی ام در تلاطم افکنده

دوباره باز -ولی- بردبار می مانم

 

نبرده منّت این دستمالها که تو تا

نوازشم نکنی، در غبار می مانم

 

برای تازه شدن دیر نیست، زود بیا

بیا، نترس که بر این قرار می مانم.

 


عقیق:

اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

فیروزه:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

***

 

 گره را با دندان باز می کنند یا با دست؟

هیچکدام، با چشم.

***

 

- از تولید به مصرف، از تولید به مصرف.

مصرف صدامو میشنوی؟

: خطّو اشغال نکن ببینم! دارم با واردات صحبت میکنم.

***

 

چند روزی در خودم بودم

امروز تازه به خودم آمدم.

***

 

تا آمدیم ژست روشنفکری بگیریم که دختر و پسر در جلسه خواستگاری حرفهای خصوصیشان را در اتاق پشتی باهم بگویند،

دیدیم آنها خودشان قبلاً حرفهایشان را باهم زده اند و حرفی برای جلسه خواستگاری نمانده است.

***

 

دیدید توی مینی بوس مسافرانی  که -مخصوصاً خانمها- آخر خط پیاده میشن،

همیشه ردیف جلو میشینن؟

این دیگه از قوانین مُرفی نیست،

از قوانین خَرفی هست.

***

 

"زیر باران گریه کردم تا اشکهایم را کسی نبیند"

عجب جمله شاعرانه ای!

ولی من ترجیح میدهم هنگام خرد کردن پیاز این کار را بکنم تا سرما هم نخورم.

***

 

چرا در فوت دوستان و عزیزان عزا میگیریم

ولی در فوت وقت نمیگیریم؟!

***

 

- هی! فلانی آدم خبرچینیه ها!

: ببینم، این که خودش خبرچینیه!

***

 

چرا دستور رو همیشه صادر میکنن

نمیشه وارد کرد؟!

(آغاز مرحله دوّم قرنطینه)

***

 

نویسنده پدرسالار هرکی بوده

اسم "آذر" رو درست و بجا انتخاب کرده!

***

 

اگر حشمت فردوس به جای عبدالله بن زبیر با مختار طرف بود:

ببین! من ت_میاست حالیم نمیشه، من با یزید سر شریعت مشکل دارم،

یزید قماربازی میکنه، ج.ه بازه میکنه، یزید عرق میخوره، یزید اصلاً خدا رو بنده نیس.

همچین خلیفه ای رو باس مثل دندون کرم خورده کشید و انداخت بیرون.

افتاد؟!

***

 

 


بوی گیسوی یار می آید

نخل صبرم به بار می آید

 

چه نشستید؟ مژده ام بدهید

هم قطاران! بهار می آید

 

به تماشای ما بهار شگرف

با دو چشم خمار می آید

 

روشناییّ طلعتش سوی

من شب زنده دار می آید

 

عالم خفته می شود بیدار

بس که داد و هوار می آید

 

بلبلان مست و عربده خوانان

سر این رهگذار می آید!

 

سینه جر داده غنچه و در دست

تیزی تیغ و خار می آید!

 

ماه طلعت برای بار سی ام

بر سر سبزه زار می آید.

 

فکر ننما که سال نو این بار

با گرانیّ پار می آید

 

گرچه رویین تن است این معضل

عاقبت خوار و زار می آید

 

آخر کار تیر رستم بر

چشم اسفندیار می آید

 

گل و بلبل که بوده و امسال

سبزه هم در کنار می آید

 

وضع توپ است، تا بدانجا که

کمبزه با خیار می آید!!

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها